ویرگول
ورودثبت نام
Mohamad Bijan | محمد بیژن
Mohamad Bijan | محمد بیژن
خواندن ۵ دقیقه·۶ سال پیش

خورشید در نگاه تو ، تکرار می شود

همه حاضران ذوق دارند، مخصوصا جوان ترها. حسین منزوی هم به شب شعرشان آمده، گردن دراز می کنند ببینند کجای مجلس نشسته. می روند روی سن، شعری می خوانند و پایین می آیند، هر که پشت تریبون می ایستد، چشم می‌چرخاند ببیند واکنش حسین منزوی را اما او غرق در احوالات خویش است. چشم‌هایش را بسته و انگار نه می بیند و نه می شنود هر آن چه پیرامونش می گذرد. دخترکی خندان و خرامان می رود و شعری از حافظ می خواند، حضار با تشویق همراهی اش می کنند اما ناگهان صدایی همه را به خاموشی وامی دارد:

«یه شعرِ حافظ هم که بلد نیستی درست بخونی!»

حسین منزوی از جایش بلند می شود، سلانه سلانه می رود به سمت میکروفون، چشم ها می دوند از پی او. می خواند شعر حافظ را اما درست، آن گونه که باید خواند، شعر را می شناخت، گویی قافیه‌ها درون ذهنش می رقصیدند. شاید پُر بیراه نبود که یغما گلرویی با لقب «پرچمدار غزل نوین» از او یاد می کرد.

شاید اگر قرن ها پیش به دنیا می آمد و هم دوره حافظ یا مولانا می شد، جز خرقه ای بر تن نداشت و درویش وار زندگی می کرد. هر چند در قرن بیستم آمد، در عصر دود و آهن اما در رنج زیست و شعر گفت. در واپسین روزهای زندگی، فقر و بیماری امانش را گرفت، محمد علی بهمنی، غزل سرای شناخته شده معاصر و از دوستان منزوی دلش می سوخت برای رفیقی که در گردابی رهایی ناپذیر گرفتار شده. دوست داشت «حسین» را که موهایش همچون حالش پریشان بود بار دیگر آراسته و شاداب ببیند اما غم با منزوی زاده شد، تنها همدمِ انزوایش ماند و همراهش به زیر خاک رفت.

«خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود/ و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود» را شاید بتوان شاه بیت منزوی دانست که چونان امضایی از او به یادگار مانده اما دنیای غزل هایش آکنده است از اشعار ناب. یکی از مهم ترین وجوه شعری حسین منزوی، زمینی بودن و فاصله گرفتن از تعابیر غلوآمیز و غیر قابل باور برای توصیف معشوق بود، تا جایی که در عاشقانه هایش گاهی گریزی به فضای اروتیک می زد اما لحن عفیفانه خویش را هیچ گاه از یاد نمی برد.

در زنجان زاده شد، در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران از دریای وسیع شعر کهن ایران زمین سیراب شد، به رادیو و تلویزیون ملی ایران رفت و با نادر نادرپور، شاعر و نویسنده شهیر ایرانی همکار شد، برای برنامه ها قلم زد و دبیر صفحه شعر مجله ادبی رودکی نیز بود. او که نامش با غزل پیوند خورده، دستی نیز بر آتش ترانه سرایی داشت: «سر به ستاره می زنم، سکه‌ی ماهو می شکنم/ یه روز اگه دستای من با دستای تو یار بشه» یکی از مشهورترین ترانه هایی است که با صدای خواننده و بازیگر مشهور پیش از انقلاب به اجرا درآمد و بارها و بارها بازخوانی شد.

امروز ۱۴ سال از هجرت حسین منزوی می گذرد، اویی که «حنجره زخمی تغزل» را ۴۷ سال پیش منتشر کرد و بهترین شاعر جوان دوره شعر «فروغ» شد. کتاب های متعدد شعر به زبان فارسی و ترکی به چاپ رساند و حتی منزوی عاشقانه‌هایی سرود که هر یک سال ها زمزمه شدند میان عشاق اما عشق به شاعر دریادل وفا نکرد، در سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد و ۶ سال بعد از همسرش جدا شد، چند سال به ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳ مانده بود که به زنجان برگشت و تا پایان عمر پر ثمر خویش در زادگاهش ماند و همان جا نیز به خاک سپرده شد.

حالا او برای آیندگان دو یادگار از خود به جای گذاشته، «غزل» و «غزل»؛ غزل هایی که از ذهن خلاقش تراوش کردند و دختری به نام غزل که 14 سال است با غم هجران پدر سر می کند.


The sun repeats itself in your eyes


صبح است و گل در آینه بیدار می شود
خورشید در نگاه تو، تکرار می شود
مردی که روی سینه ی عشق تو خفته بود
با دست های عشق تو، بیدار می شود
پر می کنی پیاله ی من از عصیر و باز
جانم پر از عصاره ی ایثار می شود
در کارش از تو این همه باور ستودنی است
این جا که عشق این همه انکار می شود
تا باد، دست غارت عشقت گشاده باد
وقتی غمم به سینه تلنبار می شود
در بازی مداوم انگشت های تو
تکثیر می شود گل و بسیار می شود
خورشید نیز می شکند در نگاه تو،
وقتی که آن ستاره پدیدار می شود
حس می کنم بهار تو را در خزان تو
گاهی که بوسه های تو رگبار می شود
تا بار "من" گران ننشیند به دوش جان
از هر چه غیر توست سبکبار می شود
حسین منزویشعرفرهنگ
دانشجوی مهندسی صنایع دانشگاه شهید باهنر کرمان،علاقه مند به تکنولوژی ، طرفدار دو آتیشه برند #سونی ،
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید