تقریبا مطمئنم که کمال گرایی یک طرف همه نرسیدن های دنیاست. مرز باریکیه بین اینکه بفهمیم کجا باید بیخیال بشیم یا کجا نباید بیخیال بشیم. کجا کمال گرایی خِرِمون و چسبیده و با توهم خفگی نمیزاره پیش بریم، کجا واقعیت خِرِمون چسبیده و باید باهاش کنار بیایم تا واقعا خفمون نکنه.
انجام کارک ها یا همون کار های کوچیک باعث میشه هم از کمال گرایی دور بشیم، هم میتونیم باهاش به تصور کمال گرایانمون که انجام همه کار ها با همه برسیم. تا جایی که یا بتونیم با هم هماهنگشون کنیم یا یکی یا حتی چند تا از اون کار ها رو به نفع دیگری حذف کنیم.
مثلا: من دوست دارم باشگاه برم و به نویسندگی هم علاقه دارم، میخوام در روز کتاب بخونم و آموزش هم ببینیم. بقیه میگن نمیشه، چون با یه دست نمیشه 2 تا هندونه برداشت، ولی من میگم با یک دست میشه کُلی پسته برداشت. شاید کوچیک باشه ولی قوت و قدرت بیشتری نسبت به هندونه آبکی درونشه.
میخوای ورزش کنی؟ 2 دقیقه درجا بزن، اگه میخوای شکم و آب کنی 5 تا دراز و نشست بزن یا دراز بکش و دوچرخه بزن اما فقط 2 دقیقه.
به نویسندگی علاقه مندی؟ 2 خط در روز هرچی به ذهنت میرسه بنویس، توی هرجایی که زحمت کمتری برای گشادیّت درونت داره. دفترچه، موبایل، لب تاب، روی یه تیکه سنگ یا حتی تایپ صوتی.(حتی اگه کور و کَر هم باشی بازم میتونی بنویسی)
به کتاب خوندن نیاز داری؟ 2 صفحه در روز نمیکشتت.
میخوای یه دوره آموزشی ببینی؟ فقط 15 دقیقه در روز ببین و نکته هاشو بنویس
نکته اساسی اینه که فقط باید یذره بهت فشار بیاد. فشار انجام یک کار کوچیک ولی ثابت و روتین. مهم نیست بعد یک هفته 5 کیلو کم کرده باشی یا 1 فصل از کتابتو تموم کرده باشی. مهم اینه که هویت اون کار درونت ساخته شده باشه و چرخه عادت رو ساخته باشی. این سخت تر از اینه که بخوای هر روز بری باشگاه و 2 ساعت ورزش کنی ولی بعد 2 ماه ولش کنی. چون این 5 تا دراز نشست و قراره 365 روز سال بزنی. توی سواحل شومبول آباد نشستی و داری آفتاب میگیری، 5 تا دراز نشست بزن و تا فردا تمام، توی خونه نشستی و داری زخم کاری میبینی، استپ بزن و 5 تا دراز نشست برو، توی دستشویی نشستی و داری کارتو میکنی، تموم که شد دستات و بشور و جلوی در دستشویی کلک 5 تا رو بکن. اگه فکر میکنی ضد حال و احمقانس باید بهت بگم دقیقا همینطوریه.
آدم های موفق یا بهتره بگم در حال رشد یه مشت احمقن که کارای ثابتی رو در طول روز انجام میدن تا آینده بهتری داشته باشن، با اینکه الان میتونن عشق و حال کنن و دهنشون بعدا سرویس بشه. پس هرچی زودتر به کلوپ رفقای احمقِ در حال رشد بپیوندیم، تا قبل اینکه سرنوشت بصورت اَدد اجباری وارد گروه ترسو های گشاد بُکُنَتِمون.
یه کار کوچیک و انتخاب کن و 1 هفته انجامش بده، نزار شیطون های توی کلت بنام های کمال گرایی و نا امیدی (که زیر دسته کمال گراییه) بشینن روی کلت و یه تیکه پیتزا سر نخ آویزون کنن و تو رو هر سمتی غیر از موفقیت بکشونن تا فکر کنی زندگی باحالی داری و داری در لحظه زندگی میکنی. در لحظه زندگی کردن یعنی نگاه نکردن به آینده و گذشته برای تمرکز روی همون 5 تا دراز نشست به ظاهر بی اهمیت که قراره پِی یا همون زیر بنا تموم رشد آیندت رو بسازه.
یه درد کوچیک بهتر از درد بی درمونه. درد خودت و انتخاب کن و احساس قدرت و اعتماد به نفس رو به زندگیت بیار تا دردی رو زندگی برات انتخاب کنه تا احساس ضعف و ناتوانی و محاصره شدن توسط تموم انرژی های بد بهت دست بده. بقول خارجکیا: جاست دو ایت (فقط بزن تو دلش)
این روزانه نویسی من یعنی محمدرضا دلاویز | ملقب به آقای زندگی هستش. اگه غلط املایی یا هرچیز دیگه ای دیدین، به باحالی خودتون بگذرید چون این نوشته ویرایش نشده و داغ داغ بعد نوشتن گذاشته شده، ممنون که وقت ارزمشندت و اینجا هدر دادی امیدوارم بدردت بخوره :)