Mr. Nobody
Mr. Nobody
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

باید وطنم را عوض کنم...!

من ایرانی‌ام. یعنی از همان بیست و خورده‌ای سال پیش که توی یکی از بیمارستان‌های پایتخت، پرستارْ منِ چند وجبی را لبخند به لب بغل زده بود، و به مادرم سلامت بودنم را تبریک گفته بود، بوده‌ام!

تا همین حالا به جز دو هفته که توی کشور همسایه - عراق - سپری شده، بقیه را توی همین خاک گذرانده‌ام. و خواهم گذراند؛ بیشترش را. تا لحظه‌ی ملاقاتم با عزرائیل که خیلی هم مخلصش هستم.

برخلاف بعضی‌ها که از همان توی قنداق برای اپلای و مهاجرت به هاچین و واچین برنامه‌ها ریخته‌اند و عطای ایران را به لقایش بخشیده‌اند و ساعت و تقویم‌هایشان به ژوئن و فوریه‌ی میلادی است و تمام سریال‌های نتفلیکس را بدون نیاز به کمک دیکشنری می‌فهمند و چندگانه‌ها و فیلم‌ها و اسپین‌آف‌هایشان را با همهٔ دیالوگ‌ها و تیتراژها از بر هستند، قرار است توی همین مملکت بمانم و دنبال هدف‌های دور و وادورم بگردم.

قرار است کلی شب‌بیداری بکشم تا مگر چند سوراخ و باگِ بیشتر از جمهوری اسلامی را درز بگیرم. قرار است دیگی که برایم نمی‌جوشد را پیدا کنم و برای همه‌مان بجوشانم. و قرار است با همین وضعیت اقتصادی دست و پنجه نرم کنم و روزگار به سر برم.

مقصدِ راه‌های رسیدن به هدف حتما جایی بیرون از این خاک نیست! این پشت پا زدن - به بیرون خاک - از نتوانستن نیست، از نخواستن است. و این «نه» گفتن از جنس «لا»ی لا اله الا ا... است. نفی مطلق...

قرار است کلی شب‌بیداری بکشم تا مگر چند سوراخ و باگِ بیشتر از جمهوری اسلامی را درز بگیرم.

برخلاف گرین‌کارتی‌ها قرار را به فرار ترجیح می‌دهم. اصلاح را به انقلاب. استمرار را به انفعال. و مبارزهٔ در میدان را به هشتگ زدن. من خانه را در دامنه‌ی کوه آتشفشان بنا خواهم کرد. و ریسک بازی با دمِ شیر را به جان خواهم خرید. جایی نوشته بود ما در طول آسیب‌هایی که می‌بینیم عاقل می‌شویم، نه در طول زمان...

و زمان هیچ چیز را درست نخواهد کرد. حرکت چیزی ضد زمان است. صورتِ کسرِ فرمول‌های فیزیکی. چیزی که می‌شود بر زمان تقسیمش کرد.

و زمان هیچ چیز را درست نخواهد کرد. حرکت چیزی ضد زمان است.

الفبای حرکت از اراده آغاز می‌شود. از ایستادن.

قبل از هر چیز باید جلوی دیکتاتوریِ شبیه شدن بایستم! جلوی زیر پای دوست را کشیدن... و جلوی گرگ را توی لباس میش فرو کردن! دیکتاتوریِ طرفداری نکردن! دیکتاتوریِ مهر باطل خوردن!

از تقلید محض متنفرم. تقلید نوعی حرکت نکردن است. نوعی ایستایی. نوعی تکرار. نمی‌گویم حتما ولی هرگز حرف‌های جویده‌شدهٔ تکراری را به دهانم نزدیک نخواهم کرد! تکرارِ تشویق نکردن. تکرارِ پشتِ دوست را خالی کردن.

و تکرارِ «آمریکایی شدن»!

غایت تن‌فروشی شاید به جایی حوالی وطن‌فروشی ختم بشود...

نمیدانم؛ غایت تن‌فروشی شاید به جایی حوالی وطن‌فروشی ختم بشود... جایی که تیم ملی تلاقی می‌کند با بی‌شرف گفتن‌های میلی!

قبل از غصهٔ هم‌وطن را خوردن، باید فولادِ «وطن» را آبدیده کرد! باید وطن را به فعل تبدیل، و فعل را صرف کرد.

و البته وطن مسئله‌ای فرای خاک است... فرای تن...

رابطه‌ی آدم‌ها با وطنشان از جنس خدایی و بندگی نیست! وطن‌پرستی یک‌جور آیین دینی نیست. علاقه‌ای عاطفی به مادر است و در عین حال محبتی‌ست نسبت به فرزند. چرا که وطن همان‌قدر می‌تواند تو را رشد بدهد که تو می‌توانی بالا ببری‌اش... وطن‌پرستی کشیدن خاک به سمت اتوپیاست! ناخداگری کشتی در اوج طوفان و رساندنش به ساحل‌هاست...

و البته وطن مسئله‌ای فرای خاک است... فرای تن...

برخلاف قاعدهٔ «نفی ماعدا» وطن‌پرستی هرگز لمیدن و فارغ بودن از غوغای جهان نیست.

تنها، تن‌پرستی اوضاع را بر وفق مراد می‌خواهد بدون تکان خوردنِ آب در دل...

باید تعریف وطنم را عوض کنم، و تنم را عوض کنم...!

تیم ملیجام جهانیجستاروطنایران
«چنانیم بی‌تو چو ماهی به خاک.» - فردوسی. / وی در زمره‌ی سادات، تجربی‌خوانده، دغدغه‌مندِ عدالت و توسعه، معترض به وضعِ ناموجود، از سینماگرانِ آینده، و مشغول به دنیای فانی(!) می‌باشد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید