به آنکه از تردید نمیهراسد،
به آنکه چراها را میجوید،
بیپروا از خستگی،
یا درد، یا مرگ.
- اوریانا فالاچی
کلاویهها سر جای خودشانند.
میخواهم خودم را موزیسینی تصور کنم که کلاویهها و نتها را خیلی درست و حسبرانگیز در کنار هم نواخته. و حالا روبروی جمعیت حضار ایستاده و نورهای سالن بهش اشاره میکنند.
تشویق میشود.
کف میزنند برایش.
سوت و کل میکشند.
دستهگل است که پرت میشود روی سن!
خدای من! چه لحظهٔ غرورآمیزِ موفقیتشماری!
یکهو در همین لحظه که لبخند رضایت روی لبهایم نشسته، یک نفر دستپاچه سر میرسد و با لبخند تمسخرآمیزی میگوید: «این را باش؛ خودت را تحویل گرفتهای؟! همهشان کَر و کورند!» و اشاره میکند به جمعیتِ ولوشده روی صندلیها...
آن لحظه لبخندِ روی لبم سرد نمیشود. رضایتِ توی چشمهایم کمرنگ و مرده نمیگردد. احساس غرور توی رگهایم همچنان وول میخورَد! و نفسم تنگ نمیشود و به شماره نمیافتد.
کلاویهها سر جای خودشانند.
کلاویهها به خاطر حضار چیده نشدهاند،
کلاویهها برای خشنودی دل موزیسین که بگوید چیزی خلق کرده، مصنوع بشرْ فوق توان - عصر - حجر، نوشته و نواخته نشدهاند.
کلاویهها برای ادای حق مطلب، برای تمایز جوجه از قناری، و برای برانگیختن احساسات حقیقی و انسانی نواخته شدهاند.
حالا حضار چه دست بزنند،
چه نزنند...
از نواختن این کلاویهها پشیمان نخواهم شد!
شهروندانی پلاستیکی ولی مقدس! که خونشان رنگینتر از دیگر قومهاست. و دینشان فوق ادیان.
دعوا سر یک بازی بچگانه یا یک جرزنی سادهٔ سیاسی نیست! دعوا از «بیحیایی گربه!» شروع شده. از دستدرازی به مال و منال و طمع به زمین و املاک دیگری شروع شده.
توی روز روشن، وسط حال و هوای جهانی و تکنولوژیته شدن دنیا، عدهای طبق نظریهٔ «تئودور هرتسل علیهالفلان - بر وزن علیهالسلام» شهروندانی پلاستیکی وارد کردهاند به فلوسطین(اینطور مینویسم که شاید به مذاق سرمایهدارها و پولسالارها خوشتر بیاید). شهروندانی پلاستیکی ولی مقدس! که خونشان رنگینتر از دیگر قومهاست. و دینشان فوق ادیان.
نفر به نفری که به فلوسطین مهاجرت کردهاند - فرقی نمیکند، بچه یا بزرگسال - جای یک نفر از ساکنان اصلی را گرفته. نشسته جایی که نباید. جایی که برای دیگریست. دارد از غذا، هوا و آب و خاکی استفاده میکند که برای خودش نیست. و کمک میکند به پشتگرمی کسی که دکمههای راکت جنگی را - به راحتی بستن دکمههای کتشلوارش - میزند. هر یک از آنها شراکت دارد در به رسمیت شناختن این سهمخوری.
از آن طرف، زنان غزه هنوز کلیدهای خانهشان در فلوسطین را با نخ انداختهاند دور گردنشان و با فاصلهٔ چند کیلومتری از آنجا، چشمانتظار تا روزی که برسند دم در و کلید بیندازند بروند سروقت زندگی، کودکانشان را شیر میدهند و در گوششان لالایی با پسزمینهٔ انفجار میخوانند... .
مانیفست آدمهای منصف باید چنین باشد؛ صلحطلبی، در عین جنگبلدی!
جنگ آخرین انتخاب ماست؛ اما بالأخره انتخاب ماست.
صلحی که قرار باشد لاپوشانی ظلم کند مقبول نیست! صلح مطلق جنگ میآفریند.
بعضی صلحطلبیها آتش جنگ را بیشتر میافروزند! دست خونآشامهایی را برای مکیدن بازتر میگذارند.
صلح در ادبیات امروز، یعنی تفنگت را زمین بگذاری تا مگس موی مگسکِ نشانهرفته روی فلوسطینیها نباشی.
#نه_به_جنگ، هشتگِ نان و ماستخورهای یکگوشهنشین است. آدمهایی که سر هر واقعه سکوت را انتخاب میکنند. بیکنشی. بیرگی. بیغیرتی!
مانیفست آدمهای منصف باید چنین باشد؛ صلحطلبی، در عین جنگبلدی!
داعیهداران صلح همان جنگافروزان پشت پردهاند. کارخانهدارانِ اسلحه...
- پس زخمهایمان چه؟
که نور وارد شود؟! نخیر. من ورژن چند قرن آپدیتشدهٔ بعد از مولانا هستم و میگویمتان که: تا در راهمان نشانههایی فراموشنشدنی داشته باشیم.
نوشته بود ما روزی شش مرتبه نماز میخوانیم، پنجتا یومیه، ششمی نماز میت.
بعدتر گفتند «اگر یکبار بمیریم بهتر از این است که روزی صد بار بمیریم».
داعیهداران صلح همان جنگافروزان پشت پردهاند. کارخانهدارانِ اسلحه...
مثل نوبل، کسی که جنگ کسب و کارش بود، و جایزهای به نامش پایهگذاری شد. جایزهی نوبل. به نام آلفرد نوبلِ مخترع دینامیت.
نوبل صلح.
همنشینی بیربط واژهها.
این جنگ تحسینبرانگیزترین جنگ تاریخ بشریت جدید است در مقابل ظالمترین شهروندهای پلاستیکی جهان!
بازیگر فیلمهای خاکبرسری با فلوسطینِ روی زبانش توانسته سر بالا بگیرد. و خواهد گرفت...
هیچوقت نباید «رحماء علی الکفار، اشداء بینهم» بشود مانیفست انسانیت!
در عالم سیاست که همهٔ حرکات لب و دست و بدن معنی دارند، وزیر دفاع اسرائیل، فلوسطینیها را حیوان انساننما خطاب میکند. در عالم سیاست، فحشها و دعواها با رعایت پروتکلهای دیپلماسی و دموکراسی و هر چیز که یک چیچیسی اضافهتر یا کمتر دارد، ادا میشود. حتی بستن آب و نسلکشی وجههی حقوق بشری پیدا میکند.
هیچوقت نباید «رحماء علی الکفار، اشداء بینهم» بشود مانیفست انسانیت! و مانیفست توسعه! مانیفست محبوبیت! و همهپذیری...
تف به توسعه اگر بخواهد عدالت را با ملاک تکنولوژیداری رعایت کند. تف به اشک و روضهای که ازش مبارز ظالمستیز در نیاید!
لعنت به رسانهچی و تاریخنگاری که سمتِ فاحشِ درستِ تاریخ را اشتباه تشخیص بدهد. و دهانی که فحش را در جهت تحریف شده شلیک کند.
کلاویهٔ گلولههای جنگی گاهی میتوانند خوشایندترین موسیقیهای جهان باشند.
پاک شدن صهیونیست از فلوسطین قرار نیست اوضاع اقتصادی ما، فقر و فلاکت ما، یا مدیریت مسائل داخلی را حل کند. قرار نیست تضمین کند زندگی ما از اینجا به بعد در سایهٔ عادلان پیش میرود؛ اما قرار است نشان دهد دست کج قبل از هر چیز قطع میشود. نشان دهد گردونهٔ عدالت قبل از همه روی گیوتینِ ظالمکُش میایستد. گیوتینِ لرزهانداز بر اندام. گیوتین منصف...
این حذف کردن میخواهد ظلم را هزینهبردار کند. میخواهد خط و نشان بکشد؛ برای قلدرترها. که زمین، زمین خودشان است. و تنها تنهای خودشان. حتی اگر قرار باشد در آن فقط دفن شوند.
همچنان موزیسین روی سن منم!
کلاویهٔ گلولههای جنگی گاهی میتوانند خوشایندترین موسیقیهای جهان باشند؛ اگر آدمهای غلط و فکرهای زشت را از روی زمین حذف کنند...
پ.ن: همه اینها را گفتم، اما سهم من از جنگ فقط همین از پشت گوشی رصد کردن است و کمی نوشتن...