Mohammad Hosseini
Mohammad Hosseini
خواندن ۴ دقیقه·۸ ماه پیش

ماجرای شروع یک سفر هیجان انگیز به مقصد سیاره پروکسیما

یه شب قبل خواب طبق عادت شبکات اجتماعی رو چک کردم یه استوری نظرمو جلب کرد یه لینک دعوت به اقدام بود برای افرادی که علاقه‌مند یادگیری‌ اند روی لینک کیک کردم، وارد یک صفحه فرم شدم شروع به پر کردن فرم کردم؛ مرحله به مرحله فرم سوالات جالبی داشت خلاصه آخر فرم متوجه شدم اگر از بین افراد شرکت کننده انتخاب بشم باید خودمو برای یک سفر فضایی آماده کنم.

یک روز اواسط دی ماه بود صدای آلارم پیام گوشیم رو که شنیدم رفتم سراغ گوشیم، منتظر واریزی بودم خوشحال رفتم که چک کنم دیدم نوتیفیکیشن ایمیلِ؛ تعجب کردم چون صداش قطع بود، موضوع ایمیل: انتخاب من برای سفر به سیاره پروکسیما.

بریم که وارد سفینه فضایی بشیم
بریم که وارد سفینه فضایی بشیم


1بهمن 1402 من به همراه جمعی از دوستان برای یک سفر هیجان انگیز انتخاب شده بودیم. مقصد سفر ما سیاره پروکسیما بود. همه چیز از لحظه ای شروع شد که پامونو گذاشیم تو سفینه فضایی همه منتظر فرمانده بودن تا اینکه فرمانده با انرژی زیادی وارد شد، سلام و احوال پرسی کردن و با حس خوب صمیمیتی که از در بیانشون داشتن یخ بچه های گروه آب شد و خیلی سریع فضای سفینه صمیمی شد.

همون شروع سفرمون با یه تیک آف شدید رفتیم تو در و دیوار ازمون خواستن بنویسیم؛ از حال و هوای خودمون بگیم و حس و حالی که تا قبل از انتخاب شدن برای این سفر فضایی داشتیم و انگیزه و هدفمون برای شرکت در این سفر پر چالش؛ حس و حال من که مثل یه بچه 7 ساله بودم، طوری که انگاری روز اول مدرسه‌اشِ.

تجربه اولین نوشته من در ویرگول و نشخوار‌های ذهنی

شروع به نوشتن که کردم یه من دیگه ای درونم ول کن نبود خیلی رو اعصاب بود، از من جلوتر میرفت جای من می‌نوشت جای من پاک می‌کرد و جای من تصمیم می‌گرفت؛ حرف حسابش مشخص نبود مدام انرژی منفی انتقال می‌داد، قالب جملاتش به این شکل بود: {مطمئنی حالت خوبه؟ چی داری می‌نویسی؟ حاجی توهم زدیا! با خودت چند چندی، ول کن بابا خودتو مسخره کردی، پاشو برو دنبال کارو زندگیت، این چه کاریه. نه نه این خیلی ضایع است پاکش کن پاکش کن، دیونه مسخره‌ات میکنن، وااای نه اصلاً تو به درد اینکار نمی‌خوری جمع کن این ادا اصولارو، میدونی روحیاتت عین دختراست، دخترونه هم می‌نویسی خجالتم نمیکشه.}

خلاصه اینا رو به توان X کنید موقع نوشتن میومد تو ذهنم، یوقتایی هم کم میورد فٌش ترکی میداد😄 چون میدید نصف شبه و زورش بهم نمیرسه حتی وقت هایی که از طرف من مدام دستش رو میزاشت رو Backspace تا منو از پا دربیاره، ولی نمی‌تونست زورش بهم نمی‌رسید. الانم داره از دور یه چیزایی میگه ولی انگار صداش گرفته نمی‎‌شنوم چی میگه، دیشبم تا ساعت 4:30 صبح برای خودش از طرف من می‎‌نوشت می‌خواست آبروی منو ببره.

چالش مبارزه با نشخوار ذهنی در نوشتن
چالش مبارزه با نشخوار ذهنی در نوشتن


میخوام به کمک شما براش یه اسم انتخاب کنیم تا با هروقت سرو کلش پیدا شد صداش کنم بگم، هیس ... صدات در بیاد…(خلاصه اخیراً چند وقتی با ذره بین دنبالش بودم، دنبال ریشه یابی این معضل بی اسم، اینکه از کجا ریشه زده انقدر قوی شده که نمیزاره خوب بنویسم و خوب بخونم، خوب تمرکز کنم). بلاخره ذره ذره بهتر میشه این مشکل و من تو این سفر قراره از وقتی از سیاره پروکسیما برگشتم همه این مشکلات حل شده باشه. راستی واسم سواله آیا شما هم همچین مشکلی مشابه ای داشتین؟ خوشحال میشم تو بخش نظرات از تجربیاتتون و اینکه چطور این جور مشکلات ذهنی رو حلش کردین برام بنویسید.

اتفاقات سیاره پروکسیما و لحظات هیجان انگیز

خلاصه اینکه سرتون رو درد نیارم، تمام تلاشم رو میکنم با آرامش بیشتر از لحظات خوش این سفر هیجان انگیزم براتون بگم.

اینجا تو سیاره پروکسیما لحظه به لحظه هیجان انگیزه، همه بچه ها با روحیه و حس خوبی که دارن با انرژی بالا در حال تمرینات پرفشار برای آمادگی سازی خودشون برای شرکت در مسابقات اند، هر چقدر که پیش میریم با چالش بیشتری مواجه میشیم. این نوشته میتونه خیلی طولانی باشه بر‌میگردم و تکمیلش می‌کنم:

در ادامه از قوانین سیاره میگم از تمرین‌هایی که باید سر ساعت تحویل میدادیم، تا حضور به موقع در سفینه برای شروع جلسات، از دوران مصدومیت فرمانده و دوری از میادین، تیم با کمک جانشین فرمانده باید به کارش ادامه می‌داد؛ تا وقتی که برسیم به بازگشت فرمانده و اتفاقاتی که افتاد و دوتا از هم تیمی‌هامون رو جا گذاشتیم و منی که در تصویر زیر رسیدم به سفینه همراه من باشید زود بر‌میگردم البته اگه اینجا هوا طوفانی نشده.

داشتن منم جا میزاشتن که...
داشتن منم جا میزاشتن که...


هیجان انگیزسیاره پروکسیماسفر به اعماق ذهنوب سیمابازگشت فرمانده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید