مناجات ابوالحسن خرقانی | منقول از مجموعهای در کتابخانهی سلیمانیه استانبول به شماره ۴۵۲
?مناجاتی بسیار زیبا
... خرقانی را ندا آمد: آنچه روز حَشر (رستاخیز) خواهی گفتن در این وقت بگو.
گفت: خداوندا، چون مرا در رَحِمِ مادر بیافریدی در ظلماتِ عَجزم بخوابانیدی، و چون در وجود آوردی معدهی گرسنه را با من همراه کردی تا چون در وجود آمدم از گرسنگی میگریستم و چون مَرا در گهواره نهادَندی پنداشتم که فرج آمد، پس دست و پایم بِبستند و خسته کردند و چون عاقل و سخنگوی شدم گفتم بعد الیوم آسوده مانم، به معلمم دادند، به چوب ادب دَمار از روزگارم برآوردند و از وی تَرسان میبودم و چون از آن درگذشتم شَهوت بر من مسلّط کردی تا از تیزی شهوت به چیزی دیگر نمیپرداختم و چون از بیم زنا و عقوبت فساد، زنی را در نکاح آوردم فرزندانم در وجود آوردی و شَفقت ایشان در درونم گماشته و در غم خورش و لباس ایشان عُمرم ضایع کردی و چون از آن درگذشتم پیری و ضعف بر من گماشته و دردِ اعضا بر من نهادی و چون از آن درگذشتم گفتم مگر چون وفات من برسد بیاسایم، به دست ملک الموت مرا گرفتار کردی تا به تیغ بیدریغ به صد سختی جانِ من قبض کرد و چون از آن درگذشتم در لَحدِ تاریکم نهادی و در آن تاریکی و عاجزی دو شخص مکرم فرستادی که: خدای تو کیست و ملت تو چیست؟ و چون از آن جواب بِرستم از گورم برانگیختی، و در این وقت که حَشر کردی در گرمایِ قیامت و جای حسرت و ندامت، نامهام به دست دادی که اقرأ کتابک! خداوندا، کتاب من این است که گفتم، این همه مانع من بود از طاعت و از برای چندین تعب و رنجِ شرطِ خدمت تو که خداوندی بجای نیاوردم، تو را از آمرزیدن و گناه عفو کردن مانع کیست؟ ندا آمد که: ای ابوالحسن تو را بیامرزیدم به فضل و کرم خود.