ویرگول
ورودثبت نام
مانا
مانامن روانکاو و درمانگر تحلیلی هستم و اینجا نوشته های خودم رو به اشتراک می‌گذارم
مانا
مانا
خواندن ۲۶ دقیقه·۳ ماه پیش

هویت جنسیتی و روانکاوی پست مدرن

مقدمه

مسئله‌ی هویت جنسیتی در دهه‌های اخیر به یکی از مهم‌ترین مباحث نظری و بالینی در روانکاوی بدل شده است. اگرچه فروید و بنیان‌گذاران اولیه روانکاوی نخستین چارچوب‌ها را برای توضیح تفاوت‌های جنسی و شکل‌گیری هویت ارائه دادند، اما جهان امروز با پیچیدگی‌هایی روبه‌رو است که آن مدل‌ها به‌تنهایی پاسخگوی آن نیستند. تحولات اجتماعی، ظهور جنبش‌های کوئیر و فمینیستی، و همچنین برجسته‌شدن تجربه‌های زیسته افراد ترنس و نان‌باینری، ضرورت بازاندیشی مفاهیم سنتی روانکاوی را دوچندان ساخته است. در این میان، روانکاوی پست‌مدرن با فاصله گرفتن از نگاه کلاسیک و ذات‌گرایانه، تلاش می‌کند هویت جنسیتی را نه به‌مثابه یک ماهیت ثابت، بلکه همچون فرآیندی پویا، سیال و چندلایه بفهمد.

در نگاه سنتی، جنسیت بیش از هرچیز با زیست‌شناسی و آناتومی گره خورده بود. تقسیم‌بندی ساده‌ی زن/مرد، و تاکید بر نقش دستگاه تناسلی در تعیین هویت، تصویری نسبتاً خطی و قطعی از جنسیت ارائه می‌داد. اما در جهان معاصر، چنین دوگانه‌ای به چالش کشیده شده است. افراد بسیاری خود را نه صرفاً زن و نه مرد، بلکه در طیفی از هویت‌های جنسیتی تعریف می‌کنند. همین امر موجب شده روانکاوی، به‌عنوان دانشی که همیشه بر ناخودآگاه، میل و تجربه فردی تأکید داشته، بار دیگر به میدان بیاید تا توضیح دهد: «سوژه چگونه جنسیت خود را تجربه و بازتعریف می‌کند؟»

روانکاوی پست‌مدرن با الهام از فلسفه زبان، نظریه گفتمان و اندیشه‌های فمینیستی و کوئیر، چارچوب تازه‌ای ارائه می‌دهد. در این چارچوب، زبان نه فقط ابزار بیان، بلکه بستر اصلی خلق هویت محسوب می‌شود. فرد از طریق ضمیرها، کلمات و روایت‌های فرهنگی خود را بازمی‌سازد و بازمعنا می‌کند. تغییر در شیوه نامیدن و خطاب‌کردن، می‌تواند تجربه‌ای کاملاً متفاوت از هویت جنسیتی بیافریند. این نکته اهمیت بالینی دارد: چراکه روان‌درمانگر می‌تواند با گوش‌دادن به روایت فرد و احترام به زبان انتخابی او، در فرآیند بازسازی هویت نقش حمایتی ایفا کند.

با وجود این، فهم روانکاوی پست‌مدرن بدون درک ریشه‌های آن در سنت کلاسیک امکان‌پذیر نیست. هرچند امروز بسیاری از مفاهیم فرویدی نقد یا بازخوانی شده‌اند، اما همچنان نقطه‌ی مرجع اصلی در بحث هویت جنسیتی باقی مانده‌اند. مفاهیمی چون عقده اُدیپ، اضطراب اختگی یا حسادت به آلت، هرچند در نگاه امروزین رنگ و بوی فالوس‌محور دارند، اما بنیانی را گذاشته‌اند که بعدتر لاکان، باتلر و دیگران بر آن نقد نوشته و مفاهیم تازه‌ای ساخته‌اند.

این مقاله می‌کوشد ابتدا بنیان‌های کلاسیک هویت جنسیتی در روانکاوی را شرح دهد و سپس گذار به رویکردهای پست‌مدرن را بررسی کند. از فروید تا لاکان، از کلاین و وینیکات تا باتلر و فوکو، هریک تلاشی برای بازاندیشی نسبت سوژه با جنسیت خویش کرده‌اند. پرسش مرکزی این خواهد بود که: در جهانی که دیگر مرزهای زن/مرد قطعی و ثابت نیست، روانکاوی چگونه می‌تواند به فهم و حمایت از سوژه‌های متنوع جنسیتی کمک کند؟ این پرسش نه فقط نظری، بلکه عمیقاً انسانی و بالینی است؛ زیرا پای تجربه‌های زیسته‌ی افرادی در میان است که هر روز برای شنیده‌شدن و پذیرفته‌شدن هویت خود تلاش می‌کنند.


روانکاوی کلاسیک و بنیان‌های هویت جنسیتی

برای درک تحول روانکاوی پست‌مدرن در باب هویت جنسیتی، نخست باید به بنیان‌های کلاسیک این مفهوم در آثار فروید بازگردیم. فروید با جسارت، میل و جنسیت را به قلب روانکاوی وارد کرد و کوشید نشان دهد که هویت جنسی نه صرفاً محصول زیست‌شناسی، بلکه فرآیندی روانی است که در دوران کودکی و در رابطه با والدین شکل می‌گیرد. بااین‌حال، تبیین‌های او اغلب بر دوگانه‌ی زن/مرد و محوریت فالوس استوار بود.

۱. پلی‌مورفوس پرورس و بایسکشوالیتی ذاتی

فروید در نوشته‌های خود، به‌ویژه در سه رساله درباره نظریه جنسی، از این ایده دفاع کرد که نوزادان در آغاز دارای نوعی چندشکل‌گرایی جنسی (polymorphous perverse) هستند. به این معنا که میل جنسی آن‌ها به اشکال مختلف و بدون جهت‌گیری قطعی ظاهر می‌شود. افزون بر این، او به وجود بایسکشوالیتی ذاتی در همه انسان‌ها اشاره کرد؛ بدین معنا که هر فرد بالقوه گرایش‌های زنانه و مردانه را هم‌زمان در خود دارد. این نگاه، در زمان خود انقلابی بود زیرا با تصور خطی و طبیعی بودن جنسیت مخالفت می‌کرد. اما بعدها، به‌جای اینکه راهی برای سیالیت جنسیت بگشاید، بیشتر در خدمت تثبیت دوگانه زن/مرد و مسیر رشد «طبیعی» آن قرار گرفت.

۲. عقده اُدیپ و اضطراب اختگی

نقطه‌ی محوری نظریه فروید درباره هویت جنسی، عقده اُدیپ بود. او معتقد بود پسر بچه در حدود سنین سه تا پنج سالگی، دچار تمایل به مادر و رقابت با پدر می‌شود. این میل، با تهدید پدر و ترس از مجازات، به شکل «اضطراب اختگی» در ناخودآگاه ثبت می‌شود. پسر در نهایت با همانندسازی با پدر، میل به مادر را سرکوب می‌کند و به «هویت مردانه» می‌رسد. در سوی دیگر، دختر با درک «نداشتن آلت»، دچار «حسادت به آلت» می‌شود و میل خود را به سمت پدر معطوف می‌سازد. برای فروید، همین تفاوت در تجربه اختگی و حسادت، بنیاد تمایز جنسیتی و هویت زنانه/مردانه بود.

۳. فالوس‌محوری و نقدهای بعدی

تمرکز فروید بر فالوس، اگرچه در آن زمان چارچوبی برای تبیین جنسیت فراهم می‌کرد، اما بعدها مورد نقدهای جدی قرار گرفت. بسیاری معتقد بودند که این رویکرد، زنانگی را صرفاً در نسبت با فقدان یا کمبود تعریف می‌کند و هویت مردانه را به‌عنوان معیار اصلی قرار می‌دهد. همین فالوس‌محوری (phallocentrism) موجب شد فمینیست‌ها و نظریه‌پردازان بعدی، روانکاوی کلاسیک را به بازتولید ساختارهای مردسالارانه متهم کنند.

۴. ناخودآگاه و timeless بودن هویت

بااین‌حال، نکته‌ی مهمی در نظریه فروید وجود داشت که بعدها راه را برای دیدگاه‌های سیال‌تر باز کرد: ناخودآگاه به نظر او ساختاری timeless داشت، یعنی خارج از زمان خطی عمل می‌کرد. این امر امکان بازگشت، تکرار و بازنویسی تجربه‌ها را فراهم می‌کرد. اگرچه فروید خود هویت جنسی را در قالب مراحل رشد ثابت می‌دید، اما همین ایده از ناخودآگاه، بعدها به متفکران پست‌مدرن اجازه داد هویت را نه ثابت و خطی، بلکه پویا و بازآفرین‌پذیر بفهمند.

۵. پیامدهای بالینی در رویکرد کلاسیک

در روانکاوی سنتی، تمرکز درمانگر بر کشف و تحلیل ریشه‌های اُدیپی و تعارضات ناشی از اختگی یا حسادت به آلت بود. فردی که در مسیر رشد «انحرافی» می‌افتاد، مثلاً به هم‌جنس گرایش پیدا می‌کرد یا با بدن خود احساس بیگانگی داشت، در این چارچوب اغلب به‌عنوان بیمار یا منحرف دیده می‌شد. هرچند خود فروید در برخی نوشته‌ها، هم‌جنس‌گرایی را نه بیماری بلکه نوعی تنوع دانست، اما کلیت دستگاه نظری او کمتر فضایی برای پذیرش هویت‌های غیر دودویی فراهم می‌کرد.

۶. زمینه‌سازی برای تحول بعدی

باوجود تمام این محدودیت‌ها، نمی‌توان نقش بنیادین فروید را نادیده گرفت. او نخستین کسی بود که نشان داد جنسیت نه صرفاً امری زیستی، بلکه فرآیندی روانی–فرهنگی است. همین امر راه را برای لاکان، کلاین، وینیکات و متفکران فمینیست و کوئیر گشود تا نظریه‌های او را بازخوانی کنند. اگرچه فروید هویت زنانه را در نسبت با فقدان توضیح داد، اما همین طرح پرسش، زمینه‌ای شد برای نقدهای بعدی که می‌گفتند: «چرا باید زنانگی در قالب فقدان تعریف شود؟ آیا نمی‌توان جنسیت را در افق‌های دیگری اندیشید؟»


گذار به پست‌مدرنیسم در روانکاوی

گذار از روانکاوی کلاسیک به روانکاوی پست‌مدرن را نمی‌توان صرفاً تغییری در اصطلاحات دانست، بلکه تحولی عمیق در بنیان‌های معرفتی و فلسفی این دانش است. اگر فروید و پیروان اولیه‌اش در بستر مدرنیته می‌اندیشیدند ــ جهانی که به دنبال نظم، ثبات و قوانین کلی بود ــ پست‌مدرنیسم در پاسخ به بحران‌های قرن بیستم و فروپاشی قطعیت‌های مدرن شکل گرفت. جنگ‌ها، جنبش‌های اجتماعی، فمینیسم، و ظهور نظریه‌های انتقادی همگی دست‌به‌دست هم دادند تا روایت‌های کلان مدرن، از جمله روانکاوی کلاسیک، زیر سؤال بروند.

۱. از ذات‌گرایی به سیالیت

روانکاوی کلاسیک جنسیت را فرآیندی نسبتاً خطی و پایان‌پذیر می‌دید. کودک مراحل رشد روانی–جنسی را طی می‌کرد و در نهایت به هویت زن یا مرد ختم می‌شد. اما پست‌مدرنیسم ذات‌گرایی را به چالش کشید و نشان داد هیچ هویتی از پیش داده‌شده و طبیعی وجود ندارد. جنسیت به‌جای آنکه ماهیتی ثابت باشد، مجموعه‌ای از روابط، نشانه‌ها و روایت‌ها است که همواره در حال تغییر و بازآفرینی‌اند. این سیالیت، درک تازه‌ای از تجربه‌های ترنس، نان‌باینری و کوئیر فراهم آورد.

۲. نقش زبان و گفتمان

پست‌مدرنیسم تحت تأثیر فلسفه زبان و نظریه‌های نشانه‌شناسی، به‌ویژه اندیشه‌های سوسور و دریدا، بر اهمیت زبان در ساخت واقعیت تأکید کرد. اگر واقعیت اجتماعی چیزی جز شبکه‌ای از نشانه‌ها نیست، پس هویت جنسیتی نیز در همین بستر ساخته می‌شود. در این نگاه، تغییر در ضمیرها، اصطلاحات و گفتمان‌های فرهنگی نه صرفاً امری نمادین، بلکه تغییر در خود تجربه هویت است. روانکاوی پست‌مدرن با پذیرش این مبنا، جنسیت را فرآیندی زبانی–روایی می‌بیند که در آن فرد با بازگویی و بازنوشتن داستان خویش، هویت خود را شکل می‌دهد.

۳. چندگانگی و تکه‌تکه‌بودن سوژه

مدرنیته سوژه را یکپارچه و عقلانی می‌دید، اما پست‌مدرنیسم از سوژه‌ای تکه‌تکه، چندلایه و متکثر سخن گفت. روانکاوی کلاسیک گرچه با مفهوم ناخودآگاه وحدت مطلق را به چالش کشیده بود، اما هنوز به یک مسیر «نرمال» رشد و یک هویت پایانی باور داشت. در مقابل، روانکاوی پست‌مدرن نشان می‌دهد فرد می‌تواند هم‌زمان روایت‌های متعددی از هویت جنسیتی خود داشته باشد. یک نفر ممکن است در بستر خانوادگی خود زن خوانده شود، در جامعه خود را نان‌باینری معرفی کند، و در روابط عاشقانه هویتی سیال تجربه کند. این چندگانگی نه نشانه بحران، بلکه بخشی از پویایی هویت است.

۴. تأثیر جنبش‌های فمینیستی و کوئیر

فمینیسم موج دوم و سوم نقش مهمی در این گذار داشتند. فمینیست‌ها روانکاوی کلاسیک را به فالوس‌محوری و بازتولید مردسالاری متهم کردند. آنها نشان دادند که نظریه‌های فرویدی اغلب زنانگی را در نسبت با فقدان تعریف می‌کردند. نظریه کوئیر نیز مرزهای میان هویت‌های دگرجنس‌گرا و هم‌جنس‌گرا را به چالش کشید و بر طیف‌بودن جنسیت تأکید کرد. روانکاوی پست‌مدرن از این جریان‌ها تأثیر گرفت و کوشید چارچوبی بسازد که بتواند تنوع جنسیتی را توضیح دهد، بدون آنکه به دسته‌بندی‌های دوگانه محدود شود.

۵. بازتعریف قدرت و هویت

فوکو یکی دیگر از چهره‌هایی است که در گذار به پست‌مدرنیسم تأثیر عمیقی گذاشت. او نشان داد که هویت نه صرفاً انتخاب فردی، بلکه محصول شبکه‌ای از روابط قدرت است. جامعه با هنجارسازی و انضباط، هویت‌های «قابل‌قبول» را تولید می‌کند. روانکاوی پست‌مدرن این نکته را جذب کرد و نشان داد که بسیاری از افراد نه به‌دلیل مشکل روانی، بلکه به‌دلیل نپذیرفته‌شدن توسط گفتمان مسلط دچار رنج می‌شوند. بنابراین درمانگر باید حساسیت خود را نسبت به ساختارهای قدرت افزایش دهد و فضای امنی برای بازگویی هویت‌های غیرهنجار ایجاد کند.

۶. اهمیت بدن در کنار زبان

هرچند پست‌مدرنیسم بر زبان تأکید دارد، اما بدن همچنان نقشی محوری ایفا می‌کند. بدن دیگر یک حقیقت زیستی صرف نیست، بلکه متنی است که بر آن نوشته و بازنوشته می‌شود. افراد ترنس، با جراحی، هورمون یا انتخاب لباس، بدن خود را به روایت تازه‌ای از جنسیت بدل می‌کنند. روانکاوی پست‌مدرن بدن را نه نقطه پایان هویت، بلکه بخشی از فرآیند تفسیر و بازآفرینی می‌داند.

۷. پیامدهای بالینی

این گذار پیامدهای بالینی عمیقی دارد. در درمان پست‌مدرن، هدف نه بازگرداندن فرد به «مسیر طبیعی»، بلکه شنیدن و همراهی با روایت منحصر‌به‌فرد اوست. درمانگر می‌پذیرد که هویت جنسیتی پایانی ندارد و فرد ممکن است در طول زندگی بارها آن را بازتعریف کند. این نگرش همدلی بیشتری ایجاد می‌کند و راه را برای پذیرش تنوع جنسیتی در بالین هموار می‌سازد.

به این ترتیب، گذار به پست‌مدرنیسم در روانکاوی نه صرفاً افزودن چند مفهوم تازه، بلکه چرخشی بنیادین در نگاه به هویت جنسیتی است: از ثبات به سیالیت، از دوگانه‌ها به طیف‌ها، و از ذات‌گرایی به روایت‌محوری.


لاکان، زبان و جنسیت

ژاک لاکان، روانکاو فرانسوی، یکی از مهم‌ترین چهره‌هایی است که پلی میان روانکاوی کلاسیک و رویکردهای پست‌مدرن زد. او با بازخوانی آثار فروید از منظر زبان‌شناسی ساختارگرا، نشان داد که ناخودآگاه همچون زبان سازمان می‌یابد. این ایده زمینه‌ای شد تا هویت جنسیتی نیز نه بر پایه زیست‌شناسی، بلکه در بستر زبان و نشانه‌ها فهمیده شود.

۱. ناخودآگاه چون زبان

لاکان معتقد بود ناخودآگاه ساختاری مشابه زبان دارد: مبتنی بر دال‌ها، استعاره‌ها و مجازها. اگر هویت در ناخودآگاه ریشه دارد، پس جنسیت نیز محصولی زبانی است. این دیدگاه هویت را از بدن صرف جدا می‌کند و نشان می‌دهد که تجربه جنسیت همواره در شبکه‌ای از نشانه‌ها و گفتارها شکل می‌گیرد. به همین دلیل، تغییر در زبان جنسیتی یا ضمیرهای انتخابی، صرفاً یک امر نمادین نیست، بلکه تجربه واقعی سوژه از خود را تغییر می‌دهد.

۲. فالوس به مثابه دال میل

در بازخوانی لاکان، فالوس دیگر عضو زیستی نیست، بلکه یک دال مرکزی است: نشانه‌ای که میل و جایگاه سوژه در نظم نمادین را تعیین می‌کند. این جابه‌جایی از زیست‌شناسی به زبان، راه را برای بازاندیشی هویت جنسیتی گشود. فالوس به‌عنوان دال، برای همه در دسترس است، چه زن، چه مرد و چه فردی که خود را خارج از این دوگانه تعریف می‌کند. این تعبیر به روانکاوی امکان داد تجربه‌های ترنس و نان‌باینری را نیز در چارچوب خود بگنجاند.

۳. جنسی‌سازی (Sexuation)

یکی از نوآوری‌های لاکان درک متفاوت او از تمایز جنسی بود. او نشان داد تفاوت زن و مرد را نمی‌توان تنها با آناتومی توضیح داد. در نظریه sexuation، تمایز جنسی بر اساس جایگاه سوژه در نظم نمادین و نسبتش با فالوس تبیین می‌شود. به بیان دیگر، مرد یا زن بودن نه یک حقیقت زیستی، بلکه یک موقعیت نمادین است. همین نکته سبب شد پست‌مدرن‌ها از او برای توضیح هویت‌های متنوع جنسیتی الهام بگیرند.

۴. مفهوم sinthome و تجربه ترنس

در کارهای متأخر لاکان، مفهوم sinthome به‌عنوان گره‌ای که هویت سوژه را نگه می‌دارد، مطرح شد. این ایده به ویژه برای توضیح هویت ترنس اهمیت یافت. افراد ترنس گاه با بازآفرینی بدن یا انتخاب زبان تازه، sinthome خود را می‌سازند؛ یعنی گره‌ای که تکه‌های هویتشان را به هم متصل می‌کند و امکان زیست سازگارتر با خود را فراهم می‌سازد.

۵. اهمیت ضمیرها و زبان جنسیتی

از منظر لاکان، وقتی فرد با ضمیری خاص خطاب می‌شود یا خود را با ضمیر تازه معرفی می‌کند، این تغییر صرفاً سطحی نیست. او جایگاه نمادین خود را دگرگون می‌سازد. اینجاست که روانکاوی پست‌مدرن اهمیت زبان جنسیتی را درک می‌کند: ضمیرها ابزارهای زبانی نیستند، بلکه نقاطی‌اند که هویت در آنها تثبیت یا بازتعریف می‌شود.

۶. نقد و بسط

هرچند لاکان مرزهای نظریه فرویدی را گسترش داد، اما او نیز از نقد در امان نماند. برخی فمینیست‌ها معتقدند او همچنان فالوس را مرکز نظریه قرار داد و به زنانگی جایگاه ثانویه بخشید. بااین‌حال، بازخوانی‌های بعدی از لاکان ــ به‌ویژه توسط روانکاوان پست‌مدرن و نظریه‌پردازان کوئیر ــ نشان دادند که ایده‌های او ظرفیت بالایی برای اندیشیدن به هویت سیال و چندگانه دارند.

در مجموع، لاکان با جابه‌جا کردن تمرکز از زیست‌شناسی به زبان، و با تعریف فالوس به‌عنوان دال میل، راه را برای اندیشیدن به هویت جنسیتی در افق پست‌مدرن گشود. او نشان داد که سوژه همواره در زبان ساخته می‌شود و بنابراین، جنسیت نیز امری باز، سیال و وابسته به گفتمان است.


رویکرد روابط اوبژه و هویت جنسیتی

رویکرد «روابط اوبژه» (Object Relations) از نیمه قرن بیستم به‌عنوان یکی از جریان‌های مهم روانکاوی مطرح شد. برخلاف فروید که هویت جنسیتی را عمدتاً در نسبت با عقده اُدیپ و فالوس توضیح می‌داد، نظریه‌پردازان روابط اوبژه همچون ملانی کلاین، دونالد وینیکات و فِیربِرن، بر اهمیت روابط اولیه کودک با مراقبان ــ به‌ویژه مادر ــ تأکید کردند. در این نگاه، جنسیت محصولی است از درونی‌سازی و فرافکنی تجربه‌های عاطفی اولیه و فانتزی‌هایی که پیرامون بدن و رابطه با دیگری شکل می‌گیرد.

۱. ملانی کلاین و زنانگی اولیه

کلاین معتقد بود که نوزاد از بدو تولد با فانتزی‌های پرقدرت در رابطه با پستان مادر مواجه است. این رابطه نه‌تنها بنیان امنیت و عشق، بلکه زمینه‌ای برای شکل‌گیری هویت جنسی محسوب می‌شود. او ایده «زنانگی اولیه» (primary femininity) را مطرح کرد: حالتی که هم در پسر و هم در دختر وجود دارد و بر تجربه اولیه از مادر استوار است. بنابراین زنانگی نه ویژگی انحصاری دختران، بلکه تجربه‌ای مشترک در همه انسان‌هاست. این ایده مرزهای دوگانه زن/مرد را تا حدی در هم شکست و نشان داد که ریشه‌های هویت جنسی در رابطه با مادر شکل می‌گیرد، نه صرفاً در مرحله اُدیپی.

۲. فانتزی‌های اُدیپی و میل به نابودی مادر

کلاین بر این باور بود که کودکان علاوه بر عشق به مادر، فانتزی‌های پرخاشگرانه‌ای نیز نسبت به او دارند. در پسرانی که بعدها به هویت ترنس‌مرد گرایش می‌یابند، گاهی «میل به نابودی مادر» (matricidal wishes) دیده می‌شود که بیانگر تلاش برای فاصله‌گیری از زنانگی اولیه است. این فانتزی‌ها نشان می‌دهند که هویت جنسی نه خطی، بلکه حاصل تعامل میان عشق و پرخاشگری، نزدیکی و فاصله است.

۳. وینیکات و فضای انتقالی

دونالد وینیکات مفهوم «فضای گذار» (transitional space) و «ابژه انتقالی» را وارد روانکاوی کرد. این فضا، حد واسط میان خیال و واقعیت است؛ جایی که کودک با بازی، داستان‌پردازی و استفاده از ابژه‌ها هویت خود را آزمایش می‌کند. اگر این فضا سالم و حمایتگرانه باشد، کودک می‌تواند هویت جنسی خود را به‌گونه‌ای سیال تجربه کند. برای افراد ترنس یا نان‌باینری، فضای گذار به معنای امکان بازی با لباس، نام، یا نقش‌های جنسیتی است. روانکاوی پست‌مدرن با تکیه بر این ایده نشان می‌دهد که جنسیت فرآیندی تجربی و خلاقانه است، نه امری ثابت و بی‌انعطاف.

۴. مکانیزم‌های درونی‌سازی و فرافکنی

نظریه روابط اوبژه بر دو مکانیزم اصلی تأکید دارد: درونی‌سازی (introjection) و فرافکنی (projection). کودک تجربه‌های مثبت و منفی با والدین را درونی می‌کند و از طریق فرافکنی آنها را به دیگری نسبت می‌دهد. هویت جنسیتی نیز در این بستر ساخته می‌شود: بخش‌هایی از مادر یا پدر درونی می‌شوند و در تعامل با دیگری بازتاب می‌یابند. به این ترتیب، جنسیت نه محصول زیست‌شناسی، بلکه شبکه‌ای از روابط درونی‌شده و برون‌ریخته است.

۵. هویت جنسیتی به‌مثابه روایت رابطه‌ای

برخلاف فروید که هویت جنسی را در نسبت با «قانون پدر» توضیح می‌داد، نظریه روابط اوبژه نشان می‌دهد که هویت جنسیتی از همان ابتدای زندگی در میدان روابط با مراقبان شکل می‌گیرد. این نگاه به روانکاوی پست‌مدرن نزدیک است؛ زیرا هر دو جنسیت را فرآیندی چندلایه و وابسته به تجربه می‌دانند. افراد می‌توانند در طول زندگی روایت‌های تازه‌ای از جنسیت خود بسازند، زیرا روابط جدید (عاطفی، اجتماعی، درمانی) فرصت بازنویسی درونی‌سازی‌های اولیه را فراهم می‌کنند.

۶. پیامدهای بالینی

در کار بالینی، نظریه روابط اوبژه به درمانگر کمک می‌کند تا به روایت‌های فرد درباره والدین، فانتزی‌های کودکی و تجربه‌های انتقالی توجه کند. برای مثال، فردی که در کودکی تجربه فضای گذار امن نداشته، ممکن است در بزرگسالی برای تجربه هویت سیال خود دچار دشواری شود. ایجاد یک «فضای انتقالی» در درمان، به او امکان می‌دهد تا نقش‌های جنسیتی جدید را آزمایش و تجربه کند. به این معنا، درمانگر نقش تسهیل‌گر دارد و به فرد کمک می‌کند تا فانتزی‌ها و درونی‌سازی‌های قدیمی را بازبینی کند.

۷. پیوند با روانکاوی پست‌مدرن

هرچند نظریه روابط اوبژه هنوز در سنت کلاسیک ریشه داشت، اما تأکید آن بر رابطه و تجربه اولیه، به روانکاوی پست‌مدرن امکان داد تا جنسیت را سیال‌تر ببیند. وقتی هویت جنسیتی بر اساس روابط و فانتزی‌ها ساخته می‌شود، پس می‌تواند در طول زندگی تغییر کند. این دیدگاه زمینه را برای پذیرش هویت‌های متنوع‌تر همچون ترنس، نان‌باینری و کوئیر فراهم ساخت.

به این ترتیب، رویکرد روابط اوبژه گامی مهم در فاصله‌گرفتن از ذات‌گرایی فرویدی و حرکت به‌سوی نگاهی سیال‌تر به هویت جنسیتی بود.




باتلر و نظریه کوئیر؛ جنسیت به مثابه اجرا

یکی از مهم‌ترین چهره‌هایی که به روانکاوی پست‌مدرن درک تازه‌ای از هویت جنسیتی بخشید، جودیت باتلر است. او با تلفیق روانکاوی، فلسفه زبان و نظریه فمینیستی، مفهوم «اجرا» (performativity) را مطرح کرد که تحولی اساسی در فهم جنسیت به وجود آورد.

۱. جنسیت به مثابه اجرا

باتلر در کتاب مشکل جنسیت نشان داد که جنسیت امری ذاتی یا درونی نیست، بلکه حاصل تکرار رفتارها، حرکات، و گفتمان‌های اجتماعی است. فرد زن یا مرد «نیست» بلکه این نقش‌ها را از طریق اجراهای مکرر می‌سازد. برای مثال، پوشیدن لباس خاص، شیوه راه‌رفتن یا استفاده از ضمیرهای جنسیتی، همه اجراهایی هستند که هویت جنسیتی را تثبیت می‌کنند. این دیدگاه با روانکاوی پست‌مدرن هماهنگ است، زیرا هر دو هویت را فرآیندی پویا و بازآفرین‌پذیر می‌دانند.

2. نقد هنجارهای دگرجنس‌گرایانه

باتلر نقد تندی به هنجارهای دگرجنس‌گرایانه دارد. او معتقد است که جامعه با تحمیل یک چارچوب دوگانه زن/مرد و طبیعی‌سازی روابط دگرجنس‌گرایانه، سایر هویت‌ها را به حاشیه می‌راند. روانکاوی کلاسیک نیز با تکیه بر عقده اُدیپ و «مسیر طبیعی رشد»، همین هنجار را تقویت می‌کرد. نظریه کوئیر، در مقابل، این هنجارها را برساخته‌های اجتماعی می‌داند که باید به چالش کشیده شوند.

۳. پس‌نگری (Après-Coup) و بازسازی گذشته

باتلر از مفاهیم روانکاوی همچون «پس‌نگری» بهره می‌گیرد تا نشان دهد چگونه افراد گذشته خود را در پرتو هویت کنونی بازسازی می‌کنند. افراد ترنس، برای مثال، ممکن است تجربه‌های کودکی را در بزرگسالی دوباره معنا کنند و نشانه‌هایی از هویت کنونی‌شان در گذشته بیابند. این بازخوانی نه جعل تاریخ، بلکه بخشی از فرآیند سیال هویت است که همواره در حال بازنویسی است.

۴. جنسیت به مثابه طیف

یکی از نتایج مهم نظریه باتلر این است که جنسیت یک طیف است، نه یک دوگانه. اگر هویت از طریق اجرا ساخته می‌شود، هیچ محدودیتی ندارد که فرد ترکیبی از اجراهای زنانه، مردانه یا غیر دوگانه زن و مرد را برگزیند. این نگاه با تجربه‌های زیسته افراد کوئیر و نان‌باینری هماهنگ است و روانکاوی پست‌مدرن از آن برای درک چندگانگی هویت بهره می‌گیرد.

۵. قدرت و مقاومت

باتلر تحت تأثیر فوکو نشان داد که اجراهای جنسیتی در بستر قدرت شکل می‌گیرند. جامعه اجراهایی را مشروع می‌سازد و سایر اجراها را به حاشیه می‌راند. اما همین اجراها می‌توانند به ابزاری برای مقاومت بدل شوند. فرد با انتخاب ضمیر متفاوت، تغییر در پوشش یا رفتار، می‌تواند هنجارهای مسلط را به چالش بکشد. در این معنا، هویت جنسیتی نه فقط بازتاب قدرت، بلکه میدان مقاومت نیز هست.

۶. پیامدهای بالینی

در درمان، رویکرد باتلری به درمانگر می‌آموزد که به اجراهای جنسیتی فرد احترام بگذارد و آنها را به رسمیت بشناسد. تغییر در نام، ضمیر یا ظاهر فرد نباید صرفاً به‌عنوان «نشانه اختلال» تفسیر شود، بلکه می‌تواند بخشی از فرآیند خلاق بازسازی هویت باشد. درمانگر با ایجاد فضایی امن، به سوژه امکان می‌دهد تا اجراهای تازه‌ای را بیازماید و هویتی سازگارتر با تجربه زیسته خود بیافریند.

در نتیجه، نظریه باتلر و جنبش کوئیر هویت جنسیتی را از چهارچوب‌های بسته رها می‌کنند و آن را به‌عنوان اجراهای بی‌پایان و متنوع می‌بینند. این نگاه هم‌راستا با روانکاوی پست‌مدرن، هویت را فرآیندی سیال، چندلایه و وابسته به قدرت و گفتمان می‌فهمد.






قدرت، فرهنگ و سیاست هویت

بحث هویت جنسیتی نه‌تنها مسئله‌ای روانی یا فردی است، بلکه به‌شدت با عرصه‌های قدرت و فرهنگ درهم‌تنیده است. روانکاوی پست‌مدرن با الهام از میشل فوکو، این موضوع را روشن می‌کند که جنسیت در خلأ شکل نمی‌گیرد، بلکه محصول شبکه‌ای از گفتمان‌ها، هنجارها و سازوکارهای قدرت است. از این منظر، هویت جنسی همواره سیاسی است؛ زیرا در بستر روابط قدرت تعریف، محدود و یا امکان‌پذیر می‌شود.

۱. فوکو و تولید سوژه جنسیتی

فوکو نشان داد که قدرت صرفاً سرکوبگر نیست، بلکه تولیدکننده نیز هست. هویت‌ها، هنجارها و حتی بدن‌ها در اثر سازوکارهای قدرت ساخته می‌شوند. برای مثال، پزشکی، روانپزشکی و آموزش رسمی، همگی دستگاه‌هایی هستند که تعیین می‌کنند چه نوع جنسیتی «عادی» و چه نوعی «انحرافی» است. به این معنا، فرد پیش از آنکه خود را تعریف کند، درون شبکه‌ای از گفتمان‌ها قرار می‌گیرد که حدود و مرزهای ممکن برای هویت را تعیین می‌کنند.

۲. هنجارسازی و دوگانه‌سازی جنسیت

فرهنگ مدرن بر اساس دوگانه زن/مرد و هنجار دگرجنس‌گرایانه بنا شده است. این دوگانه به‌ظاهر طبیعی، در حقیقت محصول فرآیند هنجارسازی است. کودکان از همان ابتدا با آموزش، رسانه و قوانین اجتماعی یاد می‌گیرند که باید خود را در یکی از این دو دسته قرار دهند. اما هر کس که خارج از این تقسیم‌بندی قرار گیرد (مانند افراد ترنس یا نان‌باینری)، با برچسب «دیگری» مواجه می‌شود. این دیگرسازی خود ابزاری برای تثبیت نظم مسلط است.

۳. روانکاوی پست‌مدرن و نقد طبیعی‌انگاری

در مقابل، روانکاوی پست‌مدرن نشان می‌دهد که جنسیت نه ذات، بلکه برساختی است که دائماً بازتولید می‌شود. نظریه‌پردازانی چون لاکان و باتلر، فالوس یا جنسیت را نه به‌عنوان واقعیتی طبیعی، بلکه به‌مثابه دال و اجرا تحلیل می‌کنند. بنابراین، طبیعی‌انگاری جنسیت به‌عنوان امری زیستی و تغییرناپذیر، نوعی ایدئولوژی فرهنگی است که باید مورد پرسش قرار گیرد.


۴. سیاست هویت و مقاومت

یکی از نتایج این نگاه آن است که هویت جنسیتی همیشه جنبه سیاسی دارد. انتخاب ضمیر متفاوت، تغییر لباس یا حتی بازگویی روایت‌های شخصی از جنسیت، می‌تواند نوعی مقاومت در برابر نظم مسلط باشد. جنبش‌های کوئیر و ترنس دقیقاً از اینجا اهمیت می‌یابند: آنها نه‌تنها مطالبه حقوق فردی می‌کنند، بلکه نظم جنسیتی موجود را به چالش می‌کشند و امکان‌های تازه‌ای برای زیستن می‌گشایند.

۵. تقاطع‌مندی (intersectionality)

قدرت و سیاست هویت تنها به جنسیت محدود نمی‌شود، بلکه با طبقه اجتماعی، نژاد، قومیت و دین نیز گره می‌خورد. فردی که هم ترنس است و هم به گروهی حاشیه‌ای تعلق دارد، با لایه‌های چندگانه‌ای از تبعیض مواجه می‌شود. این واقعیت نشان می‌دهد که تحلیل هویت جنسیتی باید همواره تقاطع‌مند باشد و در نظر بگیرد که چگونه فرهنگ و قدرت، شبکه‌ای پیچیده از سرکوب و مقاومت می‌سازند.

۶. پیامدهای اجتماعی و درمانی

در سطح اجتماعی، پذیرش این دیدگاه به معنای بازنگری در سیاست‌ها، آموزش‌ها و نهادهای فرهنگی است تا هویت‌های متنوع‌تر به رسمیت شناخته شوند. در سطح بالینی نیز، درمانگر باید آگاه باشد که مراجع تنها با تعارضات درونی خود دست‌وپنجه نرم نمی‌کند، بلکه با فشارهای بیرونی و هنجارهای سرکوبگر نیز مواجه است. بنابراین، روانکاوی پست‌مدرن رویکردی انتقادی نسبت به فرهنگ مسلط دارد و به درمانگر می‌آموزد که تجربه فرد را در بستر اجتماعی و سیاسی آن ببیند.

به این ترتیب، قدرت و فرهنگ نه تنها چارچوبی برای فهم هویت جنسیتی فراهم می‌آورند، بلکه میدان مبارزه‌ای هستند که در آن هویت‌های نو ظهور می‌کنند و نظم قدیم را به چالش می‌کشند.


بدن، تجربه زیسته و بازنویسی هویت

هرچند زبان و گفتمان در نظریه‌های پست‌مدرن جایگاه اصلی دارند، اما بدن نیز نقشی بنیادین در شکل‌گیری هویت جنسیتی ایفا می‌کند. بدن نه صرفاً یک واقعیت زیستی، بلکه صحنه‌ای است که در آن هویت اجرا، تجربه و بازنویسی می‌شود. روانکاوی پست‌مدرن بدن را همچون متنی می‌بیند که دائماً بازنویسی می‌شود و تجربه‌های ترنس یا نان‌باینری بهترین نمونه‌های این فرآیند هستند.

۱. بدن به‌مثابه متن باز

بدن را می‌توان چون متنی دانست که معناهای گوناگون بر آن حک می‌شوند. پوشش، آرایش، جراحی یا هورمون‌درمانی، همه شیوه‌هایی هستند که فرد از طریق آنها بدن را بازنویسی می‌کند. در این دیدگاه، بدن نه محدودکننده، بلکه بستری برای خلاقیت و بازآفرینی هویت است. بنابراین، افراد می‌توانند بدن خود را متناسب با تجربه زیسته‌شان شکل دهند، بی‌آنکه الزاماً به دوگانه زن/مرد پایبند باشند.

۲. تجربه ترنس و بازسازی بدن

افراد ترنس نمونه بارز این بازنویسی هستند. آنها با استفاده از هورمون، جراحی یا تغییر سبک ظاهر، بدن خود را با هویت درونی‌شان همسو می‌کنند. این فرآیند نشان می‌دهد که بدن و روان در جدال نیستند، بلکه در رابطه‌ای پویا و دوسویه قرار دارند. روانکاوی پست‌مدرن در اینجا تأکید می‌کند که نباید بدن را به‌عنوان «خطا» یا «ناقص» تفسیر کرد، بلکه باید آن را تجسمی از مقاومت و خلاقیت سوژه دانست.

۳. بدن به‌عنوان واسطه روانی–اجتماعی

بدن نه صرفاً ابژه‌ای فیزیکی است و نه صرفاً محصول زبان؛ بلکه واسطه‌ای است که فرد را به جهان اجتماعی پیوند می‌دهد. بدن حامل نشانه‌های فرهنگی است: لباس‌ها، ژست‌ها و حتی ضمیرهای انتخابی همگی از طریق بدن بیان می‌شوند. از این منظر، بدن پلی است میان تجربه فردی و ساختارهای اجتماعی. بنابراین، تغییر بدن یا شیوه بازنمایی آن همیشه معنایی اجتماعی و سیاسی دارد.

۴. بدن و میل

در روانکاوی لاکانی، میل همواره از طریق بدن دیگری میانجی می‌شود. فالوس به‌عنوان دال میل، بدن را به عرصه‌ای برای بازنمایی میل بدل می‌کند. روانکاوی پست‌مدرن با گسترش این ایده نشان می‌دهد که بدن، عرصه‌ای برای بیان میل‌های متنوع جنسیتی است. فرد با بازنویسی بدن خود می‌تواند میل و هویت تازه‌ای را به رسمیت بشناسد.

۵. بدن و آسیب‌پذیری

بدن همچنین محل آسیب‌پذیری است. هنجارهای اجتماعی، بدن‌های متفاوت را در معرض خشونت، تبعیض یا انکار قرار می‌دهند. تجربه‌های افراد ترنس و کوئیر نشان می‌دهد که بدن می‌تواند به صحنه‌ای از رنج بدل شود. اما همین آسیب‌پذیری می‌تواند زمینه‌ای برای همبستگی و مقاومت جمعی نیز باشد. بدن‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده، با حضور در فضاهای عمومی، نظم مسلط را به چالش می‌کشند.

۶. پیامدهای درمانی

در کار درمانی، توجه به بدن به معنای گوش‌دادن به تجربه زیسته مراجع است. درمانگر باید بدن را نه صرفاً به‌عنوان نشانه اختلال، بلکه به‌عنوان صحنه‌ای برای بازنویسی هویت در نظر بگیرد. وقتی فرد درباره تصمیم برای تغییر بدن یا نحوه بازنمایی آن سخن می‌گوید، درمانگر می‌تواند این روایت را به‌عنوان بخشی از فرآیند بازسازی هویت بپذیرد و همراهی کند.

بدن در روانکاوی پست‌مدرن، هم محدودیت و هم امکان است. محدودیت از آن رو که در معرض هنجارهای اجتماعی قرار دارد، و امکان از آن جهت که می‌تواند بازنویسی و بازآفرینی شود. تجربه‌های زیسته، بدن را به صحنه‌ای برای مقاومت و خلاقیت بدل می‌سازند. به این ترتیب، بدن نه نقطه پایان، بلکه نقطه آغاز هویت‌های تازه است.


نتیجه‌گیری و پیامدهای بالینی


بررسی مفهوم هویت جنسیتی در روانکاوی پست‌مدرن نشان داد که این حوزه، فاصله‌ای چشمگیر از تبیین‌های کلاسیک فروید برداشته است. اگر در گذشته، هویت جنسیتی اغلب بر اساس زیست‌شناسی، عقده اُدیپ و فالوس‌محوری توضیح داده می‌شد، در نگاه پست‌مدرن هویت چیزی سیال، چندلایه و وابسته به زبان، گفتمان و تجربه زیسته تلقی می‌شود. این تغییر نگرش نه صرفاً یک دگرگونی نظری، بلکه تحولی بنیادین در شیوه مواجهه با فرد، جامعه و درمان است.

۱. جمع‌بندی نظری


روانکاوی کلاسیک، بر محور دوگانه‌های زن/مرد و هویت‌های ثابت حرکت می‌کرد. در مقابل، روانکاوی پست‌مدرن به ما می‌آموزد که این دوگانه‌ها ناکافی‌اند و هویت جنسیتی را نمی‌توان به یک «ذات» فروکاست. لاکان با مفهوم فالوس به‌عنوان دال میل، زبان را میدان اصلی شکل‌گیری هویت معرفی کرد. باتلر جنسیت را به‌مثابه «اجرا» تبیین نمود و نشان داد که هویت نتیجه تکرار گفتمانی است، نه ماهیتی درونی. فوکو نیز بر درهم‌تنیدگی هویت با قدرت و فرهنگ تأکید کرد و نشان داد که «جنسیت‌های طبیعی» همواره محصول هنجارسازی و نظم اجتماعی‌اند. در کنار این‌ها، نظریه روابط شیئی کلاین و وینیکات بُعد فانتزی، رابطه با مادر و فضای گذار را وارد بحث کرد و به فهمی عمیق‌تر از سیالیت هویت کمک نمود.

این مجموعه دیدگاه‌ها در نهایت چشم‌اندازی ترسیم می‌کند که در آن، هویت جنسیتی یک داستان بسته نیست؛ بلکه روایتی است که بارها بازنویسی می‌شود.


۲. اهمیت بدن و تجربه زیسته


گرچه پست‌مدرنیسم بر زبان و گفتمان تمرکز دارد، اما بدن همچنان جایگاه کلیدی دارد. بدن به‌مثابه متنی باز، صحنه‌ای است که فرد در آن جنسیت خود را تجربه و بازنویسی می‌کند. این امر به‌ویژه در تجربیات ترنس و نان‌باینری آشکار است: جراحی، هورمون‌درمانی یا حتی انتخاب پوشش، همگی شیوه‌هایی برای بازتعریف بدن و هماهنگ‌کردن آن با هویت روانی هستند. بدن از این منظر نه صرفاً زیستی، بلکه روانی–اجتماعی است؛ یعنی میان فرد و جامعه پلی برقرار می‌کند.


۳. پیامدهای اجتماعی


پذیرفتن رویکرد پست‌مدرن به هویت جنسیتی، ضرورت بازنگری در ساختارهای اجتماعی را برجسته می‌کند. نظام‌های آموزشی، حقوقی و فرهنگی باید از دوگانه‌سازی سنتی فاصله بگیرند و امکان‌های متنوع‌تری برای بیان هویت فراهم کنند. سیاست‌گذاری‌ها نباید تنها بر «طبیعی‌بودن» یا «غیرطبیعی‌بودن» جنسیت متمرکز باشند، بلکه باید بر شنیدن صداهای متفاوت و احترام به تجربه‌های زیسته افراد استوار شوند.

از سوی دیگر، مقاومت فرهنگی و جنبش‌های کوئیر و ترنس نشان می‌دهند که هویت جنسیتی همواره عرصه‌ای سیاسی است. انتخاب ضمیر، تغییر بدن یا بازگویی روایت‌های شخصی می‌تواند خود نوعی کنش سیاسی و مقاومتی باشد که نظم مسلط را به چالش می‌کشد.

۴. پیامدهای بالینی

در عرصه بالینی، روانکاوی پست‌مدرن می‌تواند تغییرات مهمی ایجاد کند. درمانگر دیگر نباید با پیش‌فرض‌هایی چون «طبیعی بودن دگرجنس‌گرایی» یا «ثبات هویت زن/مرد» وارد جلسه شود. بلکه باید بپذیرد که هویت جنسیتی فرآیندی پویا و چندگانه است.


شنیدن روایت فردی: درمانگر باید به روایت شخص از جنسیت خود گوش دهد و آن را معتبر بداند، حتی اگر با هنجارهای اجتماعی ناسازگار باشد.

توجه به فشارهای بیرونی: بسیاری از تعارضات مراجع نه‌فقط از درون، بلکه از فشارهای اجتماعی و تبعیض ناشی می‌شود. درمانگر باید این بستر را در تحلیل‌های خود وارد کند.

بدن به‌عنوان صحنه تجربه: در کار بالینی، تغییرات بدنی (از پوشش تا مداخلات پزشکی) باید به‌عنوان بخشی از فرآیند بازآفرینی هویت درک شود، نه به‌عنوان نشانه اختلال یا بیماری.

پذیرش سیالیت: ممکن است مراجع در طول زمان روایت‌های متفاوتی از جنسیت خود ارائه دهد. این تغییر نشانه بحران نیست، بلکه بخشی از پویایی روانی است و باید به رسمیت شناخته شود.

۵. چشم‌انداز آینده

روانکاوی پست‌مدرن فرصتی فراهم می‌کند تا هویت جنسیتی نه در چارچوب دوگانه‌ها، بلکه در گستره‌ای وسیع‌تر فهمیده شود. این دیدگاه نه‌تنها به غنای نظری روانکاوی کمک می‌کند، بلکه در زندگی روزمره و کار بالینی نقشی تعیین‌کننده دارد. در جهانی که تنوع جنسیتی روزبه‌روز آشکارتر می‌شود، پذیرش سیالیت و چندگانگی هویت می‌تواند راهی برای ساختن جامعه‌ای فراگیرتر و انسانی‌تر باشد.

نتیجه‌گیری کلی

هویت جنسیتی در روانکاوی پست‌مدرن نه امری ثابت و پیشینی، بلکه فرآیندی پویا، چندلایه و برساخته است که در تقاطع زبان، فرهنگ، بدن و روابط قدرت شکل می‌گیرد. این نگاه، همزمان نقدی است بر ذات‌گرایی فرویدی و فالوس‌محوری، و افقی تازه می‌گشاید که در آن تجربه‌های ترنس، نان‌باینری و کوئیر به‌عنوان بخش طبیعی تنوع انسانی درک می‌شوند. اهمیت این رویکرد در آن است که می‌تواند هم در سطح نظری و هم در سطح بالینی، فضا را برای پذیرش تفاوت‌ها و شنیده‌شدن صداهای حاشیه‌ای باز کند.


به این ترتیب، روانکاوی پست‌مدرن نه‌تنها نظریه‌ای درباره جنسیت ارائه می‌دهد، بلکه راهی برای بازاندیشی در باب انسانیت و امکان‌های زیستن در جهانی چندصدا و چندروایت می‌گشاید.

پست مدرنیسم
۲
۰
مانا
مانا
من روانکاو و درمانگر تحلیلی هستم و اینجا نوشته های خودم رو به اشتراک می‌گذارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید