📷
وقتی به رفتار های خودم نگاه میکنم و سعی میکنم با خودکاوی و روانکاوی تحلیلی عمیق تر از رفتار ها و احساساتم داشته باشم متوجه یک حقیقت عجیب و ترسناک و متناقض میشم؛در موقعیت های عاطفی و کاری و در تمام ارتباطاتم من وقتی به نقطه ی اوج اون ارتباط نزدیک میشم احساسات زیادی سرشار میشه درونم مثل خوشحالی و هیجان و غرور و امنیت و عزب نفس و خودباوری ولی در کنار همه اینها یک احساس و هیجان درونی خیلی شدید و قوی در من وجود داره که باعث میشه من در موقعیت های خوب و سالم و لذت بخش و در شرایط سالم و رو به رشد بشدت مضطرب میشم و احساس ترس و گم شدگی و خشم و شرم و گناه دارم.
دلیل این احساس شرم و گناه اینه که من خودم رو لایق وضعیت لذت بخش کنونی نمیبینم و احساس خودکم بینی دارم و ترسم دائما من رو مضطرب میکنه و به این فکر میکنم که این رابطه یا کار یا هرچیزی که هست خیلی زود قراره از بین بره و نابود بشه انگار مال من نیست یک بخش جدا از منه و من حق لذت بردن از اون رو ندارم.
احساس اینکه من متعلق به این خوشبختی نیستم و باید تموم بشه!
چرا تموم بشه؟چون ترس واضطراب دارم از اینکه طرف مقابل این ارتباط به هرشکلی تمومش بکنه و اینجا خودم اون رابطه رو تموم میکنم و برام لذت بخشه اینکه تموم شدنش دست خودمه و خودم تصمیم میگیرم و اینجا یک تناقض بزرگ درونی دارم اول اینکه من شدیدا احساس شرم میکنم چون خودم رو متعلق به اون وضعیت نمیدونم دوم اینکه شدیدا احساس نارسیسیستی دارم و میخوام اونیکه این رابطه رو تموم میکنه من باشم نه طرف مقابل!اینطور من عاملم من نقش فاعل دارم و یک منفعل نیستم اما در چه زمینه ای؟
در زمینه ی نابودی یک رابطه.
اما سعی کردم به دلایل این احساس عدم تعلق خودم و عدم لذت بردنم از وضعیت سالم رو تحلیل کنم و در خودکاوی هام به نکات جالبی رسیدم به اینکه من در یک خانواده بسیار مذهبی بزرگ شدم تا همین 7.8سال پیش نمیشد اهنگ پخش کرد تو ماشین و خب در این خانواده از کودکی چیزی که به من یاددادن این بود که در تمام اصول زندگی باید اصول مذهبی رو رعایت کنم و مذهب اسلام شیعی اصولا متدش اینه که شما در این دنیا امتحان میشید و زجر میکشید و در دنیای بعدی لذت میبرید یا درین دنیا بدنبال لذت بردن و زندگی سالم و لذت بخش و تفریح هستید و ازادی که نتیجش میشه عذاب الهی
و این متد و تئوری در بطن خودش این ذهنیت رو بوجود میاره که تجارب شاد و لذت بخش از خود تو و درون تو نیستند و از شیطان نشات میگیرند وباید باهاشون مقابله کرد و وقتی این ذهنیت درونی میشه نتیجش میشه اینکه فرد در لحظاتی که باید اصولا از انها لذت ببره واحساسات خوبی تجربه بکنه،به فرد اضطراب و ترس و عدم اطمینان میده و باعث میشه که من نوعی تصور میکنم که من در حقیقت به این لحظه ی شاد تعلق ندارم و ریشه ی این ترس و اضطراب میتونه ترس از عذاب و تنبیه الهی باشه یا شاید اگر بیشتر ریشه یابی بشه تنبیه والدین!