ویرگول
ورودثبت نام
مانا
مانامن روانکاو و درمانگر تحلیلی هستم و اینجا نوشته های خودم رو به اشتراک می‌گذارم
مانا
مانا
خواندن ۹ دقیقه·۳ ماه پیش

چرا در روانکاوی پست مدرن هویت سیال نیست؟

مقدمه

هویت، یکی از مفاهیم بنیادین در روانشناسی و علوم انسانی است. در نگاه سنتی، هویت به‌عنوان ساختاری نسبتاً پایدار و ریشه‌دار در شخصیت فردی و اجتماعی تعریف می‌شد. اما با ظهور روانکاوی پست‌مدرن، این تصور بنیادین دستخوش تغییر شد. روانکاوی پست‌مدرن، که میراث خود را از فروید و لکان گرفته و در عین حال با اندیشه‌های فیلسوفانی چون فوکو، دریدا، دلوز و گتاری پیوند خورده است، بر سیالیت و ناپایداری هویت تأکید دارد. در این رویکرد، هویت دیگر یک جوهره ثابت و تغییرناپذیر نیست، بلکه فرایندی پویا، متکثر و وابسته به گفتمان‌های اجتماعی و روابط بین‌ذهنی است.

این مقاله تلاش دارد با مرور ریشه‌های نظری، تبیین‌های روانکاوان و فیلسوفان پست‌مدرن، و نیز کاربردهای عملی در عرصه روان‌درمانی، نشان دهد چرا هویت در روانکاوی پست‌مدرن ثابت نیست.

---

۱. ریشه‌های کلاسیک: از فروید تا روانکاوی سنتی

برای درک تحول دیدگاه پست‌مدرن، لازم است نخست به نظریه‌های کلاسیک بپردازیم.

فروید: بنیان‌گذار روانکاوی، هویت را در بستر ساختار سه‌گانه نهاد، من و فرامن توضیح می‌داد. در این مدل، «من» (Ego) وظیفه داشت میان امیال نهاد، دستورات فرامن و الزامات واقعیت تعادل برقرار کند. هرچند در این چارچوب نیز هویت همواره در معرض تعارض و تنش بود، اما به‌طور کلی فرض می‌شد که ساختار «من» نسبتی از ثبات و انسجام دارد.

نظریه روابط ابژه: در قرن بیستم، روانکاوانی چون ملانی کلاین، وینیکات و فربرن نشان دادند که هویت فرد از طریق درونی‌سازی ابژه‌های اولیه (مانند مادر) شکل می‌گیرد. هرچند این دیدگاه بیش از مدل فرویدی بر پویایی و روابط تأکید داشت، اما باز هم هویت به‌عنوان ساختاری نسبتاً پایدار و متکی بر تجربه‌های اولیه فهمیده می‌شد.

به بیان دیگر، روانکاوی کلاسیک و میانه، هویت را محصول تثبیت‌های روانی و تجربه‌های نخستین می‌دانست و برای آن نوعی انسجام و استمرار قائل بود.

---

۲. گذار به پست‌مدرنیسم: فلسفه و روانکاوی

با ورود به نیمه دوم قرن بیستم، جریان‌های فکری جدیدی شکل گرفتند که نگاه به هویت را دگرگون ساختند. فیلسوفانی چون میشل فوکو و ژاک دریدا نشان دادند که هویت نه یک امر طبیعی، بلکه محصول گفتمان‌ها، ساختارهای قدرت و زبان است.

فوکو در آثارش به‌ویژه نظم گفتار و مراقبت و تنبیه نشان داد که سوژه انسانی همواره در شبکه‌ای از قدرت و دانش ساخته می‌شود. از این منظر، هویت فرد چیزی بیرونی و ثابت نیست، بلکه توسط نهادها، گفتمان‌ها و روابط اجتماعی تعریف و بازتعریف می‌شود.

دریدا با نظریه «واسازی» (deconstruction) نشان داد که معنا هرگز نهایی و ثابت نیست. اگر زبان همواره در حال لغزش و تعلیق معناست، پس هویت که در زبان و نشانه‌ها شکل می‌گیرد، نیز همواره ناپایدار و در حال تغییر خواهد بود.

این بنیان‌های فلسفی راه را برای روانکاوی پست‌مدرن گشودند؛ روانکاوی‌ای که در آن، ثبات هویت جای خود را به سیالیت و تکثر می‌دهد.

---

۳. لکان: هویت در سه ساحت

یکی از تأثیرگذارترین نظریه‌پردازان بر روانکاوی پست‌مدرن ژاک لکان است. او با بازخوانی فروید در پرتو زبان‌شناسی ساختارگرا و فلسفه پست‌ساختارگرا، بنیان‌های تازه‌ای برای فهم هویت بنا کرد.

۳.۱. مرحله آینه‌ای و ساحت خیالی

لکان در نظریه مرحله آینه‌ای نشان داد که کودک در حدود شش‌ماهگی تا هجده‌ماهگی با دیدن تصویر خود در آینه، خود را به‌عنوان یک کل یکپارچه تجربه می‌کند. اما این تجربه یک «توهم» است؛ زیرا کودک در واقع هنوز ناتوان و متفرق است. به همین دلیل، هویت در ساحت خیالی بر یک خطای بنیادی استوار است: تصور یکپارچگی‌ای که در واقع وجود ندارد.

۳.۲. ساحت نمادین و دیگری بزرگ

با ورود کودک به زبان و فرهنگ، او وارد ساحت نمادین می‌شود. در این ساحت، هویت نه بر اساس تجربه مستقیم، بلکه از خلال نشانه‌ها و ساختارهای زبانی شکل می‌گیرد. «دیگری بزرگ» (Big Other) یا همان نظام زبان و فرهنگ، تعیین می‌کند فرد خود را چگونه ببیند. بنابراین، هویت وابسته به ساختارهای نمادین و همواره متزلزل است.

۳.۳. ساحت واقعی

«واقعی» در اندیشه لکان همان چیزی است که هیچ‌گاه در زبان و نماد جای نمی‌گیرد. این ساحت، یادآور محدودیت‌های بنیادین هویت است؛ زیرا بخشی از تجربه انسانی همواره دست‌نیافتنی و خارج از بازنمایی باقی می‌ماند.

به این ترتیب، در اندیشه لکان، هویت اساساً سیال، ناقص و متکی بر دیگری است؛ نه جوهره‌ای پایدار.

---

۴. کریستوا: کشمکش نیمه‌وتیک و نمادین

ژولیا کریستوا، روانکاو و نظریه‌پرداز فمینیست، با معرفی مفاهیم «نیمه‌وتیک» (semiotic) و «نمادین» (symbolic) بُعد دیگری به بحث افزود.

نیمه‌وتیک: حوزه احساسات، غرایز و جریان‌های بدنی است؛ جایی که معنا از موسیقی زبان، لحن و ریتم برمی‌خیزد.

نمادین: حوزه قوانین، نحو و ساختار اجتماعی زبان است.

هویت، از نظر کریستوا، نتیجه کشمکش دائمی میان این دو حوزه است. چون این کشمکش هرگز پایان نمی‌یابد، هویت نیز هیچ‌گاه تثبیت نمی‌شود. او در آثارش مانند قدرت‌های وحشت نشان می‌دهد که حتی تجربه‌هایی چون مادری، شعر و روانکاوی، نمونه‌هایی از سیالیت هویت‌اند.

---

۵. ژیژک: هویت در جامعه مصرفی

اسلاوی ژیژک با ترکیب لکان و مارکسیسم، به بررسی وضعیت هویت در جهان معاصر می‌پردازد. از نظر او، جامعه سرمایه‌داری مدرن با شعار «از زندگی لذت ببر!» هویت‌ها را سیال‌تر کرده است. در گذشته، سنت‌ها و قوانین سختگیر نوعی ثبات به هویت می‌بخشیدند. اما در جهان امروز، فرد با آزادی ظاهری مواجه است که او را به تغییر مداوم هویت وامی‌دارد.

این آزادی پارادوکسیکال است: از یک سو امکان انتخاب‌های متعدد می‌دهد، و از سوی دیگر، اضطراب و سردرگمی ایجاد می‌کند. ژیژک نشان می‌دهد که هویت در چنین جامعه‌ای مانند بازیگری است که مدام نقش عوض می‌کند، بی‌آنکه نقش اصلی وجود داشته باشد.

---

۶. دلوز و گتاری: هویت به‌مثابه ریزوم

فیلسوفان فرانسوی ژیل دلوز و فلیکس گتاری در کتاب مشهور هزار فلات (A Thousand Plateaus) مفهوم «ریزوم» (Rhizome) را معرفی کردند.

ریزوم ریشه گیاهی است که به‌جای رشد عمودی و مرکزی، به‌طور افقی و شبکه‌ای در جهات مختلف گسترش می‌یابد. دلوز و گتاری از این استعاره برای توصیف هویت استفاده می‌کنند:

هویت، نه یک هسته مرکزی پایدار، بلکه شبکه‌ای از روابط و شدن‌های متعدد است.

فرد، یک «خود واحد» نیست، بلکه همواره در حال «شدن» و تغییر موقعیت‌هاست.

این دیدگاه تأثیر زیادی بر روانکاوی پست‌مدرن گذاشت و هویت را به‌عنوان پدیده‌ای باز و بی‌مرکز تعریف کرد.

ایروین هافمن

 — زمینه، بین‌ذهنیت و تأکید بر «قرارگیری در بافت»

ایروین هافمن (Irwin Hoffman) یکی از کسانی است که به‌وضوح نشان داد هویت تابعی از بافت فرهنگی و رابطهٔ بین‌ذهنی است. نکتهٔ کلیدی او این است که سوژه را نمی‌توان جدا از زمینهٔ اجتماعی و فرهنگی‌اش تحلیل کرد: گفت‌وگوها، ارزش‌ها، نمادها و تجربه‌های گروهی هویت را می‌سازند و هر گفت‌وگو می‌تواند آن را بازتعریف کند.

پیام بالینی: درمانگر به‌عنوان ناظر بی‌طرف ظاهر نمی‌شود؛ او خود عضوی از همان زمینهٔ فرهنگی ـ زبانی است که بیمار در آن ساخته شده و در عمل درمانی سهم‌ساز است.

مثال: مراجع مهاجر که هویت‌اش میان سنت‌های گذشته و فرهنگ میزبان تکه‌تکه شده است. از دید هافمن، کار درمانگر در برآوردن همدلی ساده نیست؛ باید بافت‌های معنادار را بازشناسی کند و اجازه دهد هویت جدید در تعامل با این بافت‌ها شکل بگیرد.

جِی گرینبرگ و بازخوانی روابط ابژه: ابژه‌های درونی به‌عنوان پویش‌ها

در نسخهٔ پست‌مدرن روابط ابژه، «ابژه‌های درونی» دیگر نمایندهٔ یک شیء ثابت در ذهن نیستند، بلکه مجموعه‌ای از بازنمایی‌ها و روابطی‌اند که دائماً با تجربیات جدید تغییر می‌کنند. گرینبرگ و هم‌نسلان او نشان می‌دهند درونی‌سازی ابژه صرفِ جذب یک تصویر نیست؛ عملی است در حال انجام که تحت تأثیر تعاملات مکرر، فرهنگ و روایت‌هاست.

پیام بالینی: درمانگر به جای تلاش برای «تثبیت» ابژه‌ای سالم، فضای تغییر و بازنویسی فراهم می‌آورد؛ یعنی از طریق تکرارهای تازهٔ تعاملی، تصویر ابژه درونی را تغییر می‌دهد.

فنون: تمرین بازاندیشی نسبت به ابژه‌ها در انتقال و بازتاب مراجع؛ استفاده از نمادها و روایت‌های جدید برای بازنمایی ابژهٔ مطلوب.

روی شافر و ساختار روایی هویت: بازنویسی داستان زندگی

شافر هویت را عمدتاً به‌صورت روایتی می‌بیند: ما از خود داستان می‌گوییم و آن داستان‌ها هویت‌مان را شکل می‌دهند. این نگاه تأکید می‌کند که هویت قابل بازنویسی است زیرا روایت‌ها همیشه قابل تغییرند.

پیام بالینی: روان‌درمانی تبدیل می‌شود به عرصهٔ بازنویسی؛ درمانگر و مراجع نقشِ هم‌نویس دارند.

تکنیک نمونه: کار با «پلات‌ها» — پیگیری خطوط داستانی تکرارشونده در گفتار مراجع و پیشنهاد روایت‌های جایگزین که امکان‌های جدیدی برای معنی‌سازی و اعمال فراهم می‌آورد.

فیلیپ برومن و چندگانگیِ خود: سازگاری به‌جای یکپارچگی اجباری

برومن (Philip Bromberg) بر این نکته تأکید می‌کند که خود از حالت‌های متعددی تشکیل شده است و این چندگانگی لزوماً نابهنجار نیست؛ مشکل وقتی است که حالت‌ها از هم جدایی یافته و ارتباط ندارند. روانکاوی پست‌مدرن به‌دنبال ساختن «تحمل» و «گفت‌وگو» میان حالت‌هاست نه حذفِ آن‌ها.

پیام بالینی: کار درمانی ایجاد فضای امن برای ظهور و تبادل میان حالت‌های مختلفِ خود است و تقویت ظرفیت انعطاف‌پذیری و تحمل تعارض بین حالت‌ها.

تمرین بالینی: کار مرحله‌ای روی تدریجیِ ادغام—با تأکید بر احترام به هر حالت و پرهیز از تسلط یک حالت بر دیگران.

جسیکا بنجامین و شناسایی متقابل: سازندگیِ هویت در آینهٔ دیگری

بنجامین نشان می‌دهد هویت در پروسهٔ «به‌رسمیت‌شناختن متقابل» شکل می‌گیرد: من وقتی «خود» می‌شوم که دیگری مرا به‌عنوان سوژه بشناسد و من هم او را بشناسم. این رابطهٔ متقابل همواره یک فرایند است و بنابراین هویت همیشه در تعامل با دیگری در حال تحول است.

پیام بالینی: تأکید بر تعامل متقابل و تعمیرِ شکست‌های ارتباطی؛ درمانگر باید هم‌زمان «خودِ» خود را حفظ و هم طرف مقابل را به‌رسمیت بشناسد—این کار موجب شکل‌گیری یک هویت پویاتر در مراجع می‌شود.

لوئیس آرون، پساکهوطیان‌ها و نقشِ میدانِ رابطه

رویکردهای رلیشنالِ معاصر مانند لوئیس آرون بر نقش میدان تحلیلی (analytic field) تأکید می‌کنند؛ یعنی هویت در فضای دیالکتیکی بین درمانگر و مراجع شکل می‌گیرد. در این نگاه، روانکاو نه تنها شنونده بلکه مشارکت‌کننده است و آنچه در جلسه رخ می‌دهد، خودِ بیمار را می‌سازد و بازمی‌سازد.

پیام بالینی: پذیرشِ آن‌که درمانگر نیز در ساخت هویت سهیم است؛ استفاده از آگاهی خودِ درمانگر برای بازنمایی و بازآفرینی هویت مراجع.

دونالد اسپنس و روانکاوی روایی: «حقیقتِ روایی» در برابر حقیقتِ تاریخی

اسپنس نشان داد که خاطره و روایت شخصی همیشه بازسازی‌شده‌اند؛ «حقیقتِ روایی» (narrative truth) اهمیت درمانی بیشتری از «حقیقتِ تاریخی» دارد. این بدین معناست که بازنویسیِ تجربه در درمان می‌تواند تغییری واقعی در هویت ایجاد کند، حتی اگر بازنماییِ دقیقِ تاریخی را بازنگرداند.

پیام بالینی: کار درمانی با خاطرات و روایت‌ها به‌عنوان ابزار تغییر هویت، نه صرفِ کشف یک واقعیتِ ازلی.

در یک جمع‌بندی روشن و کاربردی می‌توان گفت: روانکاوی پست‌مدرن هویت را از «چیز» به «فرایند» تبدیل می‌کند. به‌عبارت دیگر، به‌جای دیدن هویت به‌عنوان یک هستهٔ ثابت، آن را به‌عنوان نتیجهٔ پیوندهای زبانی، روایت‌ها، روابط بین‌ذهنی و بافت‌های اجتماعی می‌فهمد. این تحولِ نگرش، پیامدهای عمیقی در نظریه، بالین و سیاست‌های اجتماعی دارد:

در نظریه: هویت دیگر تنها محصول درونیِ تثبیت‌های اولیه نیست؛ بلکه میدانِ دینامیکِ روابط و گفتمان‌هاست. لکان، کریستوا، دلوز ـ گتاری و نظریه‌پردازان روابط بین‌ذهنی هرکدام لایه‌ای از این تصویر را روشن کردند.

در بالین: درمانگر به‌عنوان هم‌سازندهٔ هویت ظاهر می‌شود؛ تکنیک‌ها معطوف به بازنویسی روایات، ایجاد گفتگو میان حالت‌های خود، و تغییر روابط درون‌ذهنی است. درمانِ مؤثر امروز درک می‌کند که هویت بیمار در بافت‌های اجتماعی و تاریخی شکل گرفته و باید در همان بافت تغییر یابد.

در اجتماع: پذیرش سیالیت هویت می‌تواند باعث انعطاف، سازگاری و خلاقیت بیشتر شود، اما هم‌زمان نیازمند ساختارهایی است که به افراد امکان ثبات در معیارهای حداقلیِ زندگی را بدهد (مثلاً امنیت اجتماعی، حقوق برابر، حمایت‌های سلامت روان).

هویتروانکاویپست مدرنیسم
۲
۰
مانا
مانا
من روانکاو و درمانگر تحلیلی هستم و اینجا نوشته های خودم رو به اشتراک می‌گذارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید