"یک وقت به بقیه نگیها روت اسم میذارن."
"اینا یک مشت قرصه معتادت میکنه."
"وای این کارا و لوس بازیا چیه به خودت تلقین نکن حالت خوب میشه."
"افسرده چیه بابا رو خودت عیب نذار..."
خیلی از ما نه افسردگی را بیماری میدانیم و نه فرد افسرده را بیمار و نیازمند درمان. و وقتی به ما بگویند افسرده، ناراحت میشویم و بهمان برمیخورد. بار اولی که یکی از دوستانم از افسردگی و احتمال افسرده بودنم با من حرف زد، به من هم برخورد. خودم را سالم و سرحال میدانستم و فقط فکر میکردم گاهی اوقات حالم بد میشود و حوصله انجام هیچ کاری را ندارم. بعد از یک سال و با شدت گرفتن این حال و احوال بد و هیچ کار نکردن واز کار افتادنهای دورهای، رفتم به سراغ چیستی افسردگی. فرد افسرده بر خلاف تصور بقیه کسی نیست که مدام اشک بریزد بلکه اشک ریختن و غم راهی برای تخلیه احساسات است و خوب است. افراد افسرده یکجا مینشینند و ترجیح میدهند کاری نکنند افراد افسرده لزوما غم ندارند و از نا امیدی پر شدهاند. نه حوصله خودشان را دارند نه بقیه و انجام کار هایشان را. ولی از همه اینها ترسناکتر شاید این حقیقت باشد که افسردگی دومین عاملی است که موجب از دست رفتن سالهای زندگی فرد شود. همان حال ندارمها و گوشه گیریها و نا امیدیهایی که موجب از کار افتادگیهای چند روزه و چند ساعته میشوند؛ روی هم جمع میشوند و در نهایت باعث میشود تا چندین سال از عمر فردی با همین حال ندارمها از بین برود. در حالیکه اگر دنبال درمانش باشیم، راحتتر بتوانیم با قضیه کنار بیاییم و حالمان آنقدر ها هم بد نشود. اما زمان درمان که میرسد از قرص و دکتر میترسیم و از آنها بیشتر از حرف مردم. حرف مردم که مبادا بگویند دیوانه است. حرفهایی که آزارمان میدهد وباعث میشود دیر عمل کنیم. بیتوجه به آنکه سالهای زندگیمان از دست میرود جوانیمان و نیرویمان. افسردگی بیماری است همانطور که نارسایی قلبی بیماری است. فرد افسرده نیاز به درمان دارد. همانطور که برای یک سرماخوردگی ساده به دنبال هزار مدل داروی مختلف میرویم افسردگی هم نیازمند داروهای خاص خودش است. سالهای زندگی ما میگذرند نه زمان برای ما صبر میکند نه دوستان و خانوادهمان و در همین حین افسردگی در زنجیرمان میکشد و نمیگذارد رشد لازم را داشتهباشیم.