ویرگول
ورودثبت نام
مهبد ذکایی
مهبد ذکاییInterested in philosophy, sociology and psychoanalysis
مهبد ذکایی
مهبد ذکایی
خواندن ۵ دقیقه·۳ ماه پیش

نظم و اشباح: تبارشناسیِ یک بدن جمعی

در هر لحظه‌ای که دهان گشوده می‌شود، آرشیوی ناقص دوباره ترک برمی‌دارد. انسان گاهی خیال می‌کند همه‌چیز در زمان حال بر او حاکم می‌شود. گویی که ما خیال می‌کنیم در زمان حال سخن می‌گوییم، اما هیچ «حال»ی جز رسوبِ لایه‌های ناموزون صداها وجود ندارد؛ صداهایی که بر روی نوارِ تاریخ دوباره و دوباره ضبط شده‌اند، بی‌آنکه هیچ‌کدام حذف کامل شوند. خش‌خش هر کلمه، بازمانده‌ی صدایی‌ست که پیش‌تر خاموش پنداشته شده بود. ما نه با زنده‌ها، که با پژواک‌های دفن‌نشده‌ی مردگان حرف می‌زنیم. هر پروژه‌ی انقلابی، هر شکست، هر عشق، هر مرگی ـــ همه به صورت لرزش‌هایی بر غشای این آرشیو حک شده‌اند. هیچ صدایی نمی‌میرد، تنها به عقب رانده می‌شود، تا وقتی که صدای دیگری، بلندتر و خشن‌تر، روی آن بنشیند. اما آن زیر، هنوز زنده است، هنوز زمزمه می‌کند، هنوز شبح‌وار تنفس می‌کشد. حتی نفس ما، حتی سکوت ما، ترجمانی‌ست از لایه‌ای قدیمی‌تر، گویی زبان از آنِ ما نیست، از آنِ آن‌هاست که پیش‌تر گفته‌اند، فریاد زده‌اند، سوخته‌اند و رفته‌اند. تاریخ از یک خط ممتد و یک ‌کلان‌روایت پیوسته منتزع شده و اکنون به‌منزلهٔ همان دستگاه ضبطی‌ست که هیچ‌گاه دکمه‌ی پاک‌کردنش عمل نمی‌کند. هیچ‌گاه فراموشی مطلقاً بر پیکره‌ی خاطراتش حک نمی‌شود. در هر کلمه‌ای که ادا می‌کنیم، یک هم‌صداییِ ناخواسته وجود دارد: گذشته، به شکلی مبهم، همچون یک هم‌خوان اشتباهی، زیر صدای امروز را می‌گیرد. و آن‌گاه که می‌خواهیم آینده را نام ببریم، در واقع نوار کهنه را برمی‌گردانیم، دوباره پخش می‌کنیم، و می‌پنداریم که نو آفریده‌ایم. هیچ دیالوگی خالص نیست. هیچ جمله‌ای تنها یک جمله نیست. هر خطاب، خطابه‌ای‌ست به گورستانی از صداهای نیمه‌زنده. حتی وقتی به آینده قول می‌دهیم، صدای مردگان است که قول را ادا می‌کند. «فردا» همیشه با لهجه‌ی «دیروز» ادا می‌شود. و پس از همه‌ی این‌ها، آنچه باقی می‌ماند چیزی نیست جز پرسشی بی‌پاسخ: آیا ما سخن می‌گوییم، یا تنها می‌گذاریم که آرشیو ناقص صداها، بار دیگر از طریق ما، از دهان ما، از شُش‌های ما، تکرار شود؟

مسلماً آنچه «گفتار» می‌نامیم، هرگز صرفِ تولید یک گزاره در اکنون نیست، بلکه شکاف‌خوردگی‌ای‌ست که در آن لایه‌های پیش‌نوشتاری، صداهای حذف‌نشده و رسوبات پیشین همچون بازمانده‌های تراویده در تار و پود دلالت، خود را تحمیل می‌کنند. این‌جا هیچ «آغاز»ی نیست؛ هر آغازِ ادعایی، صرفاً یک برش مصنوعی در میان انباشتِ بی‌وقفه‌ی ردپاهای صوتی‌ست. به بیان دیگر، هر کلمه در مقام ظهور، تنها یک «پوشیدگی-گشایش» است که بلافاصله، به‌طرزی شبح‌وار، کثرتِ صداهای به‌حاشیه‌رانده‌شده را در خود حمل می‌کند. آرشیو، برخلاف تصور، مکانی برای بایگانی مردگان نیست، بلکه میدانِ بازگشتِ ناـمحسوسِ آن‌هاست؛ آرشیو، همان ماشینِ عدم‌پاک‌کردنی‌ست که در آن حذفْ هرگز کامل نمی‌شود و هر نشانه‌ای، حتی در لحظه‌ی ظاهرشدن، ناگزیر تحتِ محاصره‌ی اشباحِ نشانه‌های پیشین قرار دارد. بدین‌سان، هر تلفظ نه صدای یک «فاعل» بلکه اثرِ بازتابیِ تلاقی هزاران خط گسسته است: خط‌های گفتمانی، خط‌های فراموشی، خط‌های سانسور، و از همه بیشتر، خط‌های شکست‌خورده‌ای که هرگز امکان تبلور نیافتند. از این منظر، آینده هیچ‌گاه به‌عنوان نوآوریِ مطلق فرا نمی‌رسد؛ آینده صرفاً یک بازـنواختنِ واپیچیده از نوارهای کهنه است، با لایه‌ای دیگر از اغراق یا تحریف. «نو» درواقع همان «قدیمِ فراموش‌شده» است که در قالبی دیگر بازمی‌گردد، و بدین‌سان همواره آلوده است به پیشینه‌ای که می‌خواست انکارش کند. این تناقض همان چیزی‌ست که امکانِ هرگونه سیاست، هرگونه انقلاب، و هرگونه وعده‌ی رهایی را در بنیادش سست می‌کند: چراکه انقلاب، پیش از آنکه بتواند محتوا را آزاد کند، درگیرِ تکرارِ شکل‌های سوگوارانه‌ای می‌شود که از مردگان به ارث برده است. اینجاست که بدنِ زنده، بدنِ سخنگو، بدل به «تابوتِ متحرکِ صداها» می‌شود: هر بار که دم می‌گیرد، انبوهی از اشباح درون شُش‌هایش هم‌نفس می‌شوند؛ هر بار که سخن می‌گوید، جنازه‌هایی نیمه‌سوز را بر زبان می‌آورد. «منِ گوینده» هیچ‌گاه جز به‌عنوان گذرگاهِ موقتی برای تلاقی مردگان و آینده‌ـ‌مردگان عمل نمی‌کند. به همین دلیل، گفتار همیشه یک عملِ سوگواری‌ست: سوگواری برای آن‌چه از دست رفته اما بازمی‌گردد، و برای آن‌چه هنوز نیامده اما از پیشْ آلوده به بازگشت است. بنابراین پرسش بنیادین دیگر این نیست که «چه کسی سخن می‌گوید؟» بلکه این است: «کدام آرشیو، کدام شکست، کدام تراوَشِ شبح‌گونه از طریق این دهان، این گلو، این نوشتار، دوباره خود را می‌فشرد؟»

در نهایت می‌توان این‌گونه جسارت به‌خرج داد و گفت: هر سخن، هر فحوای کلامی، پیش از آن‌که بیان شود، درهم‌تنیدگی‌ای است از فقدان‌ها؛ همان فقدانِ ساختاری که لکان آن را «غیابِ رابطه‌ی جنسی» می‌نامد و دریدا «تأخیرِ نوشتار». گفتار هرگز به‌مثابه‌ی حضورِ کامل عمل نمی‌کند، او همواره همان فاصله‌ای‌ست که میان دال و دالِ دیگر شکاف می‌اندازد، جایی که مدلول جز به‌صورت شبحِ یک «دیگرـ‌غایب» رخ نمی‌دهد. بدین‌سان، هر نشانه بر بسترِ خودـ‌فقدانش می‌لغزد و دقیقاً در این لغزش است که به یک «ماشین مجرد» (به تعبیر گتاری-ارجاع به دو مقاله‌ی پیشین) بدل می‌شود: ماشینی که از شدت‌های میل تغذیه می‌کند، اما همان شدت‌ها را در قالب دلالت‌های تهی‌شده مصرف می‌نماید. این تهی‌شدنْ شرطِ امکانِ هر تولید است: چیزی به‌نام «محتوای خاص» جز به‌واسطه‌ی سوختن در کوره‌ی دال پدیدار نمی‌شود. اما همین محتوا، به محض تثبیت‌شدن، به صورت/شکلی بدل می‌شود که دیگر در خدمتِ سوگواری است: سوگواری برای آنچه هرگز به تمامی به حضور نرسید. به همین دلیل، تاریخ گفتار همواره تاریخِ سوگواری است؛ تاریخِ دفن‌های ناموفق، جابه‌جایی تابوت‌ها، و بازگشتِ بی‌پایانِ مردگان در جامه‌ی دال. «فاعل» در این دستگاه دیگر سوژه‌ی شناسای حقوقی یا متافیزیکی نیست، بلکه نقطه‌ی برشِ همزمانِ سه ماشین است: ماشین دلالتی (دال-مدلول-مصداق)، ماشین ناخودآگاه (میل-فقدان-دیگری)، و ماشین تاریخی (سوگواری-انقلاب-شبح). در این برش، آنچه «من» می‌نامیم صرفاً افکتِ گذرای یک هم‌نشینی تصادفی‌ست؛ هم‌نشینی‌ای که هر لحظه می‌تواند از هم بپاشد و در مسیرِ دیگری از گریز افتد. اما این فروپاشی از مفهوم «شکست» مبرا می‌شود و آشکارا همان «امکانِ سیاست» است: زیرا اگر هر گفتار سوگواری‌ست، هر سوگواری نیز می‌تواند نقطه‌ی پرش باشد؛ پرش به سمت آینده‌ای خاستگاهِ انفجارِ همان تکرار است. اینجا، انقلاب دیگر شاهد پایانِ اشباح نیست، بلعکس آغازِ زیست‌کردن با آن‌هاست؛ پذیرش اینکه هر محتوا همیشه از جمله‌اش پیشی می‌گیرد یا پس می‌ماند، و این نابهنگامی خود حقیقت است.

بنابراین، زبان همان گورستانی‌ست که در آن مردگان و زندگان تمایزناپذیرند، و هر واژه‌ی تازه، فقط بازـ‌نویسیِ کتیبه‌ای محو است. گفتار همان‌جا آغاز می‌شود که سوگواری هنوز پایان نیافته، و شاید هیچ‌گاه پایان نیابد.

-مهبد ذکایی

👇

رابطه‌ی جنسیسوگواری
۴
۰
مهبد ذکایی
مهبد ذکایی
Interested in philosophy, sociology and psychoanalysis
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید