سلام به اهالی ویرگول
امروز میخوام در مورد ادعا و انتظار و رابطه بین این دوکلمه براتون بنویسم. چندماه پیش بود که این پست رو داخل پیج اینستاگرامم گذاشتم و با خودم گفتم که بهتره توی ویرگول خیلی کاملتر و با توضیحات و مثال های بیشتر در موردش بنویسم. ولی دیگه تنبلیم باعث شد نوشتن این پست چندماهی دیر بشه...
خب بریم سراغ اصل مطلب
کافیه به دور و بر خودتون یه نگاهی بیندازید به احتمال زیاد در اطرافتون آدمهایی حضور دارند که در مورد یک یا چندین موضوع ادعا دارند، برای اینکه بهتر این موضوع به دلتون بشینه یه مثال براتون میزنم:
برای رسیدن به مقصدتون یک تاکسی میگیرید و سوار تاکسی میشوید، راننده تاکسی شروع میکنه به صحبت در مورد وضعیت بد اقتصادی کشور و اینکه چقدر مردم بیرحم شدند و گرون فروشی میکنند و هزارتا موضوع کوچیک و بزرگ دیگه که اگه پای صحبت مردم تو کوچه و خیابون بشینید نمونهشو زیاد شنیدید.
خلاصه اینکه به مقصد میرسید، از وضعیت کرایه و قیمت تاکسی کامل باخبر هستید ولی راننده مبلغی بیشتری رو ازتون درخواست میکنه، به همین راحتی اون همه صحبتی که کرد رو زیر سوال برد، ولی امان از اینکه دنیا بدجوری گرده!
یه مثال از جنس شبکههایاجتماعی بزنم شاید این مثال بهتر بود براتون:
مدرس اینستاگرامی رو میبینید که داره آموزش درآمدزایی از این رسانه رو میده و دوره "تو 20 روز یه تکونی به زندگیت بده!" رو میفروشه :)
توی هر استوری از ماشینش، از زندگیِ رویاییش از چیزی که اون داره و تو آرزوی داشتنش رو داری بهت میگه و دائم این امید رو میده که اگه توی دوره شرکت کنید و کارهایی که میگه رو انجام بدید زندگیتون واقعا تکون میخوره و ترس از دست دادن اون زندگیِ رویایی رو توی شما هی بزرگ و بزرگتر میکنه.
دورهشو خریداری میکنید و کارهایی که میگه رو انجام میدید و میبینید چیزی که بابتش پول خرج کردید صرفا یک رویای شیرین بوده نه یه چیز عملی و واقعی که بتونه زندگی شما رو عوض کنه...
به این کار میگن رویافروشی، یعنی برخی افراد با تبلیغات خوبشون به شما رویا میفروشند به جای اینکه واقعیتها رو بهتون بگن، همش به خاطر یه مشت پول... البته حساب کتاب کنید بیشتر از یه مشتِ :)
توی این مثالها افراد یه سری ادعاها کردند، تو مثال اول ادعایی در مورد آدمای بیرونی کرد و تو مثال دوم ادعایی برای خودش و درآمدزایی خودش، هر دو ادعا باعث ایجاد یه سری انتظارات داخل ما میشن و این فرآیند به صورت ناخودآگاه اتفاق میفته و وقتی ما کاری از اون فرد میبینیم که با ادعایی که خودش کرده و انتظاری که ما ازش داریم یه جور نیست دچار غافلگیری و شایدم بُهت میشیم!
توی مثال اول با شنیدن اون حرفای راننده، ما باهاش احساس همدردی میکنیم و اون رو فردی مثل خودمون میدونیم و تو پایان داستان وقتی همچین حرفی ازش میشنویم، ناگهان غافلگیر میشیم. این آدم که خودش دم از رحم و مروت میزد چطور یهو خودش شد عِندِ بیرحمی :)))
توی مثال دوم ما انتظار داریم با خرید دوره تبدیل به یه آدم موفق و پولدار بشیم و همچین انتظاری داخلمون ایجاد شده، اما اون ادعا چیزی نبوده جز یه ترفند تبلیغاتی برای فروش بیشتر اون فرد مدعی!
خلاصه اینکه
این جمله خیلی داره توی ذهنم تکرار میشه برای همین گفتم یه بار دیگه روایتش کنم...
چقدر حق داریم ادعا کنیم؟ چقدر حق داریم مدعی چیزی باشیم که نیستیم؟
شما چه مثالهایی از این موضوع توی ذهنتون دارید؟
لطفا نظرتون رو بگید تا منم بتونم ازتون یاد بگیرم. دمتون گرمِ?✌️
اگرهم این مطلب براتون جذاب بود، خوشحال میشم برای دوستاتون ارسالش کنید :)