Maniدرکاریزما·۸ روز پیشزمان هم میایستد!با یک دستهگلِ بزرگِ رزِ قرمز وارد خانه میشود.هنگام بازکردن در هم احتیاط میکند که صدایی درنیامده و سورپرایزش خراب نشود.با دیدنِ چراغِ روشنِ…
deli·۱۷ روز پیشزمان همه چیز را بهتر نمیکند!-1به لیست کارهایش نگاهی انداخت.تکراری بودن تمام آن کارها بیشتر از قبل خسته اش میکرد.ولی میدانست در نهایت فردا هم باید این کارها را تکرار کند.…
سودابه پوریوسف·۱۸ روز پیشچطور نیامدی؟چطور نیامدی؟ وقتی که شب، چونان نوازشگرِ جاودانِ ادراک، سامانهای از تیرگی ژرف بر گسترهی عدم گسترده بود و سکوت، چون عشقی در گلو حبس،…
تولید محتوا و دنیای ابریشمی من·۱ ماه پیشنفسم می گیره در هوایی که نفس های تو نیستآره، انگار یه بغض سنگین توی گلوت گیر میکنه و هرچی تلاش میکنی، راحت نمیشی. نفس میکشی، ولی هوا انگار سبک نیست، یه چیزی کم داره... یه حضور…
Owraman_ng·۲ ماه پیششروع دوبارهانتظار همیشه سخت است، بخصوص اگر سالها باشد که در انتظار هستی، اما اگر به سر آید می ارزد
نیلوفرثانی·۲ ماه پیشتو را دوست دارم"ترا دوست دارم"که در مخاطره ی حضورِ ممتدی آنجا که سینه به سینه نامت را ترانه میخوانند و بودنت را خوشترین اتفاق.اگرچه دور از من اما ن…