تکنیک ذهن خوانی:
تاحالا شده بخواید بفهمید پسِ ذهنتون چه خبره؟اون قسمت تاریک و ناآشنا که دائم در حال کار کردن و فکر کردنه. در حالی که شما از اون ناآگاهید و فقط اون احساسش رو دارید ولی نمیدونید از کجا. مثل حس گرمایی میمونه که از آتش شومینهی پشت شیشه احساس میشه.
من از اینجا شروع کردم که گفتم از اون پشت خبری ندارم و کسی هم بجز خودم نمیتونه کمکم کنه.
پس یه کاغذ برداشتم و با خودکاری که دستم بود سعی کردم روی اون، یه سری کلمه ی تصادفی که از ذهنم می اومد بنویسم. شرطش اینه که اون کلمه ها کاملا شانسی باشه و از قبلش به چیز خاصی فکر نکرده باشین.
واسه این کار باید کاملا توی آرامش باشید. یه مدت آروم بشینید، مثلا ده دقیقه. وقتی که حس کردید شرایطتون پایدار شد بعدش شروع کنید به نوشتن. بزارید تصادف و شانس کارشو بکنه. این کار رو عجله ای انجام ندید. به خودتون اجازه بدید تا کلمه ها خودبخود روی کاغذ پدیدار بشن. وقتی که از حدود ۲۰ تا کلمه فراتر رفت، کافیه. حالا برگردید به حالت خودآگاهی تون.
جذابیت این قضیه از اینجا شروع میشه که میبینید، بیشتر کلمه هایی که نوشتید به هم مربوطن. و شروع کنید کلمه های که ارتباط معنایی دارن رو به هم وصل کنید. آره! مثل نقطه و خط! کم کم شبکه ای شکل میگیره که واسه خودتون هم جالبِ توجه هست. حالا سعی کنید تعداد خط ها رو واسه هر کلمه بشمارید! کلمه هایی که بیشترین تعداد خط به اونها وصل شده، اونها مهمن! حالا دنبال یک سیکل یا چرخه بگردید. اگر اون کلمه های مهم، با هم یک چرخه تشکیل داده باشن، تبریک میگم!!! شما موفق شدید ذهن خودتونو بخوبی بخونید.
سقوط در چرخه ای بی پایان (Falling_Into_An_Infinite_Loop)