چکیده: هدف این مقاله بررسی اندیشه نیچه، متفکر بزرگ قرن نوزدهم، و دیدگاه ایشان در زمینه دین و اخلاق است که با عنوان «نیچه و دین» و با توجه به کتابها و مقالات مرتبط، مورد مطالعه قرار گرفته است. ابتدا قصد داشتم عنوان این نوشته را تشابه اندیشه نیچه و فروید قرار دهم، چرا که هماندیشی آنها در سطح تفکر و فلسفه و خصوصا روانشناسی، بر هیچکس پوشیده نیست. اما اکنون گمان میکنم تشابه اندیشه آنها و همچنین مشهورترین نوشتههای نیچه، بیش از هرچيز در حوزه دین و اخلاق قابل مشاهده باشد. بنابراین، تصمیم به نگارش مقاله موجود گرفتم تا به شرح مختصری از جهانبینی نیچه بپردازم، که البته نیم نگاهی به اندیشه فروید نیز خواهم داشت.
واژگان کلیدی: فردریش نيچه، دین و اخلاق، زیگموند فروید، فلسفه دین.
مقدمه: فردریش نيچه (۱۸۴۴-۱۹۰۰)، فيلسوفی است كه فراتر از هزارهها و زمان انديشيد. آندره مالرو مینويسد: «تمام انديشههای بنيادی قرن بيستم يا از آن نيچه است يا ماركس.» انديشههای او از جمله انديشههایی است كه برای تماميت بشريت سالهای بسيار رهنمون بوده و بدون شک همه هزارهها والاترين عهد و پيمانهای خود را به نام او خواهند بست.
فردریش نیچه از آن دسته متفکرینی است که بر عرصههای مختلف فکری پس از خود تاثیر عظیمی نهاده است. البته نیچه تا اواخر عمر تا حدود زیادی در گمنامی به سر میبرد تا اینکه پس از مرگ وی در اوایل قرن بیستم، اهمیت و قوت اندیشههای وی بر همگان آشکار گردید. به واسطه نادیده گرفته شدن فلسفه نیچه در دوران حیاتش، وی خود را فیلسوف آینده میدانست و معتقد بود که اهمیت وی پس از مرگش، ظاهر خواهد شد. در سالهای قرن بیستم، تاثیر اندیشههای نیچه در حوزه فلسفه عیان گردید و نظرات وی در حوزه غرایز جسمانی محض، برای تدوین روانشناسی زیگموند فروید، دارای اهمیت فراوانی شد.
متن: «خدا مرده است!» جمله مشهور نیچه که بارها و بارها شنیدهایم. اما آیا به راستی خدا مرده است؟ یا مقصود نیچه چیز دیگری است؟ این جمله برای اولین بار در کتاب «دانش طربناک» وی نمایان شد و سپس در کتاب «چنین گفت زرتشت» به شهرت رسید.
نیچه در کتاب دانش طربناک (حکمت شادمان) میگوید: خدا مرده است. خدا مرده باقی میماند و ما او را کشتهایم. چگونه خود را تسلی خواهیم داد، جنایتکاران تمام جنایتکاران را؟ آنچه مقدسترین و مقتدرترین چیز بود که تاکنون جهان به خود دیده است، بر اثر خونریزی بسیار حاصل از چاقوهای ما مرده است. چه کسی ما را از این خون پاک خواهد کرد؟ چه آبی برای ما موجود است تا خود را بشوییم؟ چه اعیادی بهر کفاره، چه مناسک مقدسی را از خود ابداع خواهیم کرد؟ آیا عظمت این عمل بیش از اندازه برای ما عظیم نیست؟ آیا نبایستی تنها خود خدایانی دیگر شویم تا شایسته این کار باشیم؟
نیچه در کتاب «چنین گفت زرتشت» نیز این عبارت را پس از دیدار با قلندری که هر روز نغمه سرایی میکند و زندگانی را در بزرگداشت و تحمید خدای خویش به سر میبرد، اینگونه بیان میکند که:
زرتشت چهلساله از کوهستان محل سکونت خود پایین میآید. اولین کسی را که ملاقات میکند قدیس پیری است فرو رفته در جنگل. گفتگویی بین آنها در میگیرد. در نهایت زرتشت از او میپرسد که اصلاً در جنگل چه میکند؟ قدیس پاسخ داد: «سرود میسرایم و میخوانم و با سرودن میخندم و میگریم و زمزمه میکنم: اینگونه خدای را نیایش میکنم. با سرود و گریه و خنده و زمزمه خدایی را نیایش میکنم که خدای من است. اما تو ما را چه هدیه آوردهای؟» زرتشت با شنیدن این سخنان در برابر قدیس سری فرو آورد و گفت: «مرا چه چیز است که شمایان را دهم! باری، بگذار زودتر بروم تا چیزی از شمایان نستانم!» و اینگونه پیرمرد و مرد، خندهزنان چون دو پسرک، از یکدیگر جدا شدند. اما زرتشت چون تنها شد با دل خود چنین گفت: «چه بسا این قدیس پیر در جنگلاش هنوز چیزی از آن نشنیده باشد که خدا مرده است!»
اما اکنون دیگر نه فقط قدیسان و نخبگان، بلکه حتی مردم عادی نیز این سخن را شنیدهاند. همه تکرار میکنند خدا مرده است! البته منظور از مرگ خدا، در نهایت، مرگ دین و خدای ادیان است. از نظر نیچه آنچه امروز از دین باقی مانده لاشهای بیش نیست.
اما مرگ دین در جهان متجدد، چه زمانی اتفاق افتاد؟ زمانی که مارکس، نیچه و فروید با سه نقد بنیاد برافکن وارد میشوند که دین افیون توده هاست؛ دین توهم است و دین منبع اخلاق بردگی است.
نيچه در نوشتههای خود یکی از بزرگترین مشکلات قرن معاصر را دین میداند و در نقد آن میگوید: اکنون مشكل اصلی دين است كه با تنگ نظری، «فلسفه دين» ناميده شده است! غافل از اينكه دين در تعارض با فلسفه است. اديان از زمان پيدايش خود تاكنون یک سلسله ارزشهایی را ارائه دادهاند كه اين ارزشها به جای آنكه در جهت خواست قدرت بشر بوده باشد در جهت انحطاط بشر بوده است. همه آن چيزهایی كه در مسيحيت يا در ديگر نظامهای اخلاقی به نام اصول اخلاقی معرفی شدهاند، مانند رحم و شفقت، مهر و محبت و ايثار و فداكاری، از موانع قدرت بشر بودهاند. عمومی ترين دستور بر بنياد دين و اخلاق چنين است: «اين يا آن كار را بكن و از آن و اين دوری گزين تا كامروا شوی! وگرنه...» نيچه اين را گناه نخستين خرد، يعنی بیخردی جاويد مینامد. ایرادی كه بر عموم نظامهای اخلاقی وارد است اين است كه آنها ميان انسان فرق نمیگذارند و همه نيازها و خواستههای آنها را يكسان به حساب میآورند، در حالی كه نمیتوان همه انسانها را يكسان دانست و برای آنها اخلاق واحدی در نظر گرفت. چنين اخلاقی در زير نقاب بشر دوستی، مايه ضلالت و زيانیست برای انسانهای والا و ممتاز.
نیچه معتقد است که فلاسفه پیشین کارهایى میکردند که مورد پسند او نیست. یکى از این کارها این است که ایشان آنقدر شجاع نبودند که به جاى ادخال و اشراب ارزشهای جهان، بدنبال کشف حقیقت باشند. به نظر او، اینها همان ارزشهاى تجسم یافته در آرمان ریاضت و زهد (ascetic ideal) هستند، آرمانى که والاترین ارزش زندگى بشرى را کف نفس (self-denial)، ایثار، فداکارى و از خودگذشتگى و در نهایت، زیر پا نهادن خود نفس میداند. به نظر او، این آرمان زهد در بیشتر دینهاى اصلى مشاهده میشود و این ادیان سعى دارند ارزش وجود طبیعى ما را وسیلهاى براى چیز دیگرى مانند بهشت یا نیروانا تلقى کنند. این آرمان که براى زندگى این جهانى انسانها ارزشى قائل نیست، تمام ارزشهاى دیگرى را که بیشتر ادیان بدان توصیه میکنند، تحت تأثیر قرار داده است. فیلسوفان سنتى نیز که ارزشهایشان (حقیقت، معرفت، حکمت و فضیلت) را بر اساس واژگان غیر طبیعى تفسیر میکنند، جانشینان همین کشیشان زاهد و تارک دنیا هستند و همین آرمان زاهدانه در پس تمام تفاسیر ایشان نیز قرار دارد. ایشان معتقدند که منشأ و خزینه تمام امور ارزشمند نه در این دنیا، بلکه در دنیایى دیگر قرار دارد. نیچه در تبارشناسى اخلاق، آرمان زهد را تنها آرمانى میداند که به طور وسیعى در تمام فرهنگهاى مهم انسانى گسترده است و قرنهاست که بر بشر سیطره دارد و گریز از آن کارى بس دشوار است. او تلاش کرد تا با این آرمان به مقابله پردازد و تفاسیر طبیعى از حیات بشر را به جاى تفاسیر مابعدالطبیعى از آن بنشاند. او میپنداشت که علوم جدید در دنیاى مدرن روز به روز این امر را ثابت میکند که ما میتوانیم دنیا را بر حسب تفاسیر طبیعى، درک کنیم و این امر خود نشان از افول آرمان ریاضت نفس و زهد دارد.
نیچه بشر را مشتاق زندگی ساده و همراه با ریاکاری اخلاق گرایانه میبیند. پیشداوری درباره اخلاق به این معناست که نیت اعمال را منشاء آنها میدانیم. نیچه ما را به کنار نهادن این پیشداوری دعوت میکند و برگذشتن از اخلاق را توصیه میکند زیرا از نظر او ارزش یک عمل ربطی به نیت آن ندارد. زیرا نیت به خودی خود معنایی ندارد و ارزش دادن به آن یک پیشداوری است. او همچنین احساسی را که به لذت بینجامد نکوهش میکند و میگوید که باور داشتن به یک عقیده یا واقعیت به دلیل لذت داشتن آن است نه حقیقت داشتن آن. نیچه ذهن و اندیشه را مسئول به خطا افتادن بشر میداند. او ما را به گذشتن از ارزش گذاریهای اخلاقی دعوت میکند زیرا معتقد است که باید ورای این ارزش گذاریها زندگی کرد. او میگوید که باید اخلاق را بدون این ارزش گذاریها یعنی بدون پیش داوری بررسی کرد. همچنین میگوید که فیلسوف باید از ایمان به زبان فراتر رود زیرا مفاهیم در چارچوب زبان اسیر میشوند و نمیتوان آنها را کاملا با زبان توضیح داد.
زیگموند فروید (۱۸۵۶-۱۹۳۹)، پدر علم روانکاوی، در حوزه دین و اخلاق، نظری بسیار شبیه نگاه نیچه دارد. او میگوید که بدون شک نمیتوان انکار کرد که نیاز دین از بیپناهی دوران کودکی و نیاز به پدر سرچشمه میگیرد. افزون بر این، چنین احساسی فقط ادامهی آن احساس در کودکی نیست، بلکه بر اثر ترس از نیروی چیرهی سرنوشت، پیوسته برقرار میماند. سرچشمهی طرز تفکر دینی را میتوان در خطوط کلی شفاف تا احساس بیپناهی در کودکی، ردیابی کرد.
استدلال فروید بسیار شبیه نگاه نیچه است؛ به نظر او دین راه خوشبختی و سعادت را به همهی مردم به یک شیوه تحمیل میکند و بشر را در یک قالب جای میدهد. و اینجاست که تشابه اندیشه نیچه و فروید آشکار میشود. جایی که آنها فن دین را در جهت کاهش ارزش زندگی میدانند و معتقدند که دین به شیوه ترساندن عقل، تصویر جهان واقعی را با وهم در میآمیزد و دگرگون میکند. فروید نیز معتقد بود دین به بهای تثبیت نابالغی روانی با اعمال فشار و کشاندن انسانها به جنون جمعی، بسیاری را در برابر روان نژندی فردی ایمن میکند؛ اما دیگر کار چندانی انجام نمیدهد. راههای بسیاری برای انسانها برای دستیابی به خوشبختی وجود دارد، اما هيچ یک به یقین معلوم نیست که آدمی را به نیکبختی برساند. دین به این بازی انتخاب و تطبیق لطمه میزند، اما حتی دین هم نمیتواند به وعدهی خود وفا کند. وقتی دیندار در نهایت ناچار است از «مشیت الهی» سخن بگوید، اقرار میکند که تنها چیزی که در رنج برایش به مثابهی تسلی و سرچشمهی لذت باقی میماند، تسلیم بیچون و چراست و اگر حاضر به تسلیم بیچون و چراست، احتمالا میتوانست از رفتن به این بیراهه پرهیز کند.
نیچه همواره مخالف عرفا بود و نظر آنان را مبنی بر قرار دادن شهود به عنوان مبنای جستجوی درونی باطل میدانست. او همچنین معتقد است کسانی که به دلایل منطقی، شهود را متصل میکنند راه به خطا رفتهاند. از نظر او بشر به دلیل خواست قدرت به دنبال شناخت است نه به دلیل تشنگی عقل ناب. نیچه از کانت و اسپینوزا که در پی یافتن مبانی اخلاقی برای فلسفه خود بودهاند انتقاد میکند و تلئولوژی یا غایت انگاری اسپینوزا را باطل میداند. وی میگوید که نمیتوان از همساز با طبیعت بودن یک اصل اخلاقی برای خود ساخت. زیرا او طبیعت را بیرحم میداند و معتقد است اگر آدمی بخواهد مطابق با طبیعت زندگی کند باید بیرحم باشد و او از رواقیون که در اخلاق سختگیر بودند و میگفتند که باید زندگی با طبیعت سازگار باشد انتقاد میکند. نیچه میگوید که غرور و فریب رواقیون دلیل علاقه آنها به اخلاق و آمیختن آن با طبیعت است. زیرا تفکر رواقی درواقع نوعی استبداد راندن بر خویشتن است و چون فرد جزئی از طبیعت است پس طبیعت نیز استبداد را بر او حاکم میکند.
نیچه همچنین جهان را بر اساس خواست قدرت میداند. او سختترین و خطرناکترین آزمون را دور کردن خود از همه وابستگیها میداند. از نظر نیچه فلسفهای که ادعا کند حقیقت برای همه است جزمی میشود. خیر نباید همگانی باشد وگرنه دیگر خیر نیست زیرا چیزهای همگانی ارزشی ندارند. نیچه حتی جذب شدن افراد به یک فرد زاهد را به دلیل خواست قدرت در آنها میداند. قدرتی که ضدیت آنها با طبیعت را سبب میشود تا طبیعت وجودشان را نادیده بگیرند. او عبادت دینی را نتیجه بیکاری و فراغت آدمی میداند و میگوید کسانی که بدون دین زندگی میکنند افرادی پرکار هستند که وقتی برای عبادات دینی ندارند و نسبت به آن بی تفاوتاند. نیچه خداگرایی انسان را نشانه ترس او از دست یافتن به حقیقت و گرایش او به تحریف معنای زندگی میداند. از نظر نیچه دین برای فرانروایان وسیله رسیدن به قدرت است. دین به فرمانبران انگیزه و وسوسه قدرت طلبی در آینده و به مردم عادی احساس آسایش و رضایت از زندگی را میدهد. نیچه میگوید که دین برای پرستاری کردن از آدمی و پایان دادن به رنجهای او آمده ولی بر رنجهایش میافزاید! و آنچه را که باید نابود شود را نگه داشته و سبب پست شدن آدمی شده است طوری که بیمارگونه احساس عذاب وجدان میکند.
موخره: نيچه از نخستين كسانی بود كه رشته ارتباط دين و فلسفه را از هم گسست. نيچه متافيزيک دين را با نوشتههای خود از بن و بيخ برانداخت. او بهترين پلیست میان پوزيتيويسم و اگزيستانسياليسم، در صورتی كه اين دو حوزه متفاوت فلسفی را در وسيعترين زمينه آنها در نظر بگيريم. خطاب نيچه به انسان است در حالت فرديت او! نيچه انسان عادت زده و تابع رسم و قراردادها را سرزنش میكرد و خواستار نيرومند شدن و شكوه يافتن انسان بود و از او دعوت میكرد که سالار شورهای خويشتن شود و از حد خود فراتر رود. كار و زندگی نيچه كوششی بود برای يافتن معنایی برای يک هستی ناب و اصيل انسانی. از نظر نيچه مفاهيمی چون دين، فضيلت، حقيقت، گناه و زندگی ابدی همه از دروغهایی هستند که از غريزههای ناپسند و بيمارگونه انسان ناشی میشوند. نیچه در تمام طول عمر خود تلاش کرد تا با نقد فرهنگ، دین و فلسفه امروزی بر مبنای سوالات بنیادینی درباره بنیان ارزشها و اخلاق، به ساختن تصویری جدید از دنیای پیرامون ما بپردازد. نیچه معتقد است که فلاسفه پیشین کارهایى میکردند که مورد پسند او نیست و همین امر موجب تمایز میان نیچه و دیگر فیلسوفان گردید. نوشتههای او نوشتههایی بسیار ژرف، پر از ایجاز و آمیخته با افکار انقلابی است. نیچه متفکری است ابهامانگیز و ناسازمند که نوشتههایش حتی آنگاه که درونیترین اعتقادات ما را به مبارزه میخواند، هرگز دست از آشفتهگری، انگیزهسازی و الهام بخشی بر نمیدارد. نیچه را باید خواند، باید فهمید و باید تفسیر کرد.
منابع:
– چنين گفت زرتشت؛ ترجمه داريوش آشوری، انتشارات آگاه (گفتارهای زرتشت، بخش يكم، دربارهی مگسان بازار)
– تمدن و ملالتهای آن؛ ترجمه محمد مبشری، نشر ماهی
– شامگاه بتان؛ ترجمه عبدالعلی دستغيب، نشر پرسش (چهار خطای بزرگ، پارهی 2)
– trans. Walter Kaufmann and R.J. Hollingdale; Twilight of the Idols, Expeditions of an Untimely Man, sect. 5
– Wolfgan Muller-Lauter, Heidegger und Nietzsche: Nietzsche-Interpretationen III, Walter de Gruyter 2000
نویسنده: مهدی روزبه ‐ ۲۰۲۳/۴/۱۷