امروز خواستم از بچه هام حرف بزنم. من یک سری بچه دارم که عاشقشونم، یا به عبارتی کل زندگی من، با وجود اون ها هست که کامل میشه. سعی میکنم بین اون ها فرقی نذارم ولی خب، نمیشه. بعضی هاشون رو بیشتر دوست دارم و بعضی ها رو کمتر. اما توی توجه به اون ها و احترام بهشون هیچوقت تفاوت نمیذارم. چون به هر حال، همشون بچه هام هستن و هر کدوم دنیای خودشون رو دارن. حرف های خودشون رو برای گفتن دارن و عجیب نیست که اعتقاد و حرف هاشون شبیه هم نباشه؛ وقتی عجیب میشه که همشون یک حرف رو بزنن و یه اعتقاد داشته باشن!
و به خاطر همین تفاوت هاشون هست که با تمام دل و جونم، دوستشون دارم.
تقریبا حرف های بیشتر بچه هام رو گوش دادم ( و البته کلی بچه اون بیرون هست که باید حرف هاشون رو بشنوم. ) و برای همشون احترام قائلم. اما خب بعضی هاشون، حرف ها و اعتقاداتشون، به من نزدیک تره و برای همین بیشتر با همدیگه صحبت میکنیم و ارتباط برقرار میکنیم. و وقتی حرف هامون تموم شد، هر دو میزنیم زیر گریه. اما خب، جای نگرانی واسمون وجود نداره چون هر دو میدونیم که بعد از یه مدت، دوباره با هم حرف میزنیم و سعی میکنیم چیز های بیشتری از همدیگه یاد بگیریم و تجربه های بیشتری به دست بیاریم.
خلاصه، هر چی از خوبی این بچه ها بگم، کم گفتم؛ بگذریم.
میدونید بدیِ آدمی که کلی بچه داره و البته که عاشقشونم هست، چیه؟! هر کَس و ناکَسی اگر بیاد و بگه میشه بچه ی تو رو یه چند روز قرض بگیرم و به حرف هاش گوش کنم، نه نمیاریم و میگیم باشه. بدون هیچ شرط و شروطی! من یکی که اینطوریم، حالا شما رو دیگه نمیدونم؛ و البته که از همچین آدمی بودن، اصلا خوشم نمیاد اما خب، چیکار میشه کرد؟ نمیتونم بگم نه، نمیتونم بچمو بهت قرض بدم چون میزنی داغونش میکنی!
بدون هیچ حرفی میگم باشه و بعد از یک سال ( چند روز طرف شد یک سال ) که با بچه ی قشنگم رو به رو میشم، میبینم ای وای بر من! لبه هاش برگشته. جلدش کثیف شده. جلد پشتش پاره شده. کاغذ هاش تا خورده و...
حالا چی؟! من موندم و یک بچه که بعد از کلی دوری، میبینم زخمی شده و آسیب دیده؛ اون از نظر جسمی و من از نظر روحی. مسلما هر کسی بچه ی قشنگش رو اینجوری ببینه، کلی غصه میخوره و اعصابش به هم میریزه.
از اینا که بگذریم، در کل، حرفم اینه که لطفا، خواهشا، اگر بچه ی کسی رو چند روزی امانت میگیرید، مثل بچه ی خودتون ازش مراقبت کنید و لطفاً زود بچه رو پیش پدر یا مادرش برگردونید؛ والدینش در نبود اون، کلی غصه میخورن و نبودش توی خونه، کلی حس میشه.
نکته: البته به نظر من، اگر آرامش میخواید و دوست ندارید که به بچه هاتون آسیب جدی برسه، همه جا، جار نزنید که اهل کتاب و کتاب خوندن هستید. با ارامش، اینستا رو کنار بذارید و راحت، از شنیدن صحبت بچه هاتون لذت ببرید.
پ.ن: البته خیلی ها این رو قبول دارن که کتاب، واسه ی خوندن هست و براشون مهم نیست که کتابشون الان کجا و دست چه کسیه. واسشون مهمه که اون کتاب خونده بشه و دانش اون بچه، به بقیه منتقل بشه اما خب، من همچین آدمی نیستم و فقط دوست داشتم یه جوری، حرفی که مدت هاست توی دلم هست رو بزنم، همین.