Mahdis·۴ سال پیشماجرایی ترسناک اما به ظاهر عادی!!!خیلی خیلی زیاد این چند روز با خودم کلنجار رفتم که بعد چند ماه نبودن، بیام و راجع به این موضوع حرف بزنم یا نه، یه حس ترسی میگفت که نه این کا…
Mahdis·۴ سال پیشدیدار بعدی ما، بوکلند، ابتدای همان خیابان بارانیدرسته یه مقدار طولانیه، اما اگه پاتوقتون کافه کتاب ها هست و عاشق بارون هستید، حتما بخونید.
Mahdis·۵ سال پیشمکان های خاصگاهی اوقات به این فکر میکنم که بعضی مکان ها توی زندگی ادم، بدجوری موندگار میشن. جوری خودشون رو توی زندگیت جا میکنن که حتی اگه بدترین اتفاقا…
Mahdis·۵ سال پیشبرگی که دلش میخواست باران روی شانه هایش بنشیند.درختان، خوشحال و خندان، در خیابان نسبتا بزرگ شهر، با صدای دلنشین باد، میرقصیدند. صدای خنده هایشان، سَرِ شهر را میبرد. باران داشت میبارید…
Mahdis·۵ سال پیشماجراهای من و کتاب هایمامروز خواستم از بچه هام حرف بزنم. من یک سری بچه دارم که عاشقشونم، یا به عبارتی کل زندگی من، با وجود اون ها هست که کامل میشه. سعی میکنم بین…
Mahdis·۵ سال پیشکافهدر خیابان های شهر قدم میزدم و غرق در افکارم بودم. باران، نم نم میبارید و زمین را تمیز و شفاف میکرد. بوی نم خاک را با تمام اجزای بدنم حس میک…