خیلی خیلی زیاد این چند روز با خودم کلنجار رفتم که بعد چند ماه نبودن، بیام و راجع به این موضوع حرف بزنم یا نه، یه حس ترسی میگفت که نه این کارو نکن، خب حالا که چی؟ اما یه حس قویتری توی وجودم میگفت که تا ابد که نمیشه ترسید و حرف نزد! بالاخره یه جایی باید این سکوت شکسته بشه تا بتونیم به یه چیز خوبی برسیم دیگه؟ پس تصمیم گرفتم که بگم، حرف بزنم و از همه مهمتر، نترسم.
مطمئنم دیگه همه این چند روز، این ویدئو رو توی اینستاگرام دیده باشن. من که بشخصه بعد از دیدن این ویدئو، همه ی اتفاق هایی که تا حالا برام افتاده، توی چند ثانیه از جلوی چشم هام رد شدن و واقعا گریه ام گرفت. چرا؟ چون برای اینکه حتی با دلی راحت و آسوده، نمیتونیم تنهایی به یه پیاده روی معمولی بریم، نمیتونیم تنهایی بریم پارک ( البته که گاهی فرقی نداره تنها باشی یا دو یا سه نفر، طرف بخواد آزاری برسونه، کار خودشو میکنه. ) و البته که باید تاکید کنم که این آزار های روانی، جنسی و ... قطعا مختص جنسیت خاصی نیست و هم دختر ها، پسر ها رو مورد آزار قرار میدن و هم بالعکس.
یکی از تجربیاتی که داشتم و خیلی هم از اون نگذشته:
با دوستم با یه تیپ کاملا عادی، عصر، توی هوای کاملا روشن رفته بودیم پیاده روی. داشتیم راه میرفتیم و حرف میزدیم. یه پسری که هندزفری توی گوشش بود و انگار که داشت با تلفن حرف میزد هم پشت سرمون بود. اول خیلی ادم خوب و امنی به نظر میومد ولی بعد احساس کردیم که هر جایی که میریم، اون هم داره دنبالمون میاد. و بله، مثل اسب افتاده بود دنبالمون. هر چی ما تند تر راه میرفتیم اون هم تند تر پشت سرمون میومد تا رسیدیم به یه مغازه و رفتیم داخل. دوستم از فروشنده گوشی گرفت، زنگ زد به خانوادش و با ماشین اومدن دنبالمون. خب، پسر به ظاهر محترمی که همچین کاری میکنی، که چی بشه؟ به دوستات نشون بدی که مثلا خیلی ادم باحالی هستی که تونستی دو تا دختر رو بترسونی؟ به قول یکی از کسایی که زیر همین ویدئو کامنت گذاشته بود که دیگه دختر ها باید دفاع شخصی بلد باشن، اره باید فقط رزمی کار باشیم که یه کم احساس امنیت بیشتری داشته باشیم.
یکم از لحاظ زمانی بریم عقب تر:
حدود 3 یا 4 سال پیش با چند تا از دوستان رفته بودیم پارک تا یکم تفریح کنیم. بقیه داشتن بازی میکردن اما من حوصله نداشتم و پیش یه گربه ایستاده بودم و داشتم از اون عکس میگرفتم. یه اقایی اومد رد شد، یه کاغذ انداخت زمین و گفت افتخار میدی بردار و رفت :| خب که چی الان؟ فکر میکنی خیلی باحالی که به یه دختری که 20 سال ازت کوچیکتره شماره میدی؟
باز میریم عقب تر:
روز تولدم بود و با دوستم توی محله ی کوچیکمون داشتیم راه میرفتیم. طی مدت کوتاهی که راه رفتیم و یه خیابون رو تا اخر رفتیم و برگشتیم، برای چند دقیقه یه موتور سوار افتاده بود دنبالمون و 6 تا پسر که پیش هم روی زمین نشسته بودن بهمون تیکه انداختن.
یکم بیشتر بریم عقب:
حدود 10 سالم بود. با مامانم توی بازار سربسته و شلوغی ( جوری که ادم ها همه به همدیگه میخوردن و سخت میشد راه رفت ) داشتیم راه میرفتیم و خرید میکردیم. خیلی جای شلوغی بود. یهو حس کردم که دست کسی داره به بدنم میخوره. برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم. یه مردی با قد بلند با فاصله ی خیلی خیلی کم از من داشت را میومد. به راه رفتنم ادامه دادم اما یکبار دیگه دستش رو روی بدنم حس کردم. صورتش رو ندیدم اما پیرهن و شلوار کرمی رنگ و قد بلند و دست های بزرگش رو یادم نمیره. من فکر میکنم از همون موقع بود دیگه تا الان که از جاهای شلوغ می ترسم. جاهای شلوغ مثل بازار های سربسته یا روباز، متروی شلوغ، اتوبوس شلوغ، حتی مهمونی هایی که توی خونه هستن. ( و فرقی هم نداره که ادم های مهمونی رو بشناسم یا نه. )
بازم بریم عقب تر؟!
بین این تجربیاتی که گفتم، اتفاق های کوچیک دیگه رو هم خودتون تصورشو بکنید.
حالا این ها رو گفتم که چی بشه؟ که بگم چه دختر یا پسر کوچیک باشیم و چه بزرگسال، اگر اینجور اتفاق ها واسمون بیوفته، تا همیشه به یادمون میمونه و گاهی اوقات جلوی چشممون رژه میرن. ممکنه گاهی همون لحظه برامون عادی به نظر برسه اما، اون اتفاق یه روزی تاثیر خودش رو توی زندگی میذاره. حالا چیکار کنیم؟ چیکار کنیم که این اتفاق ها نیوفتن؟ یا اصلا چیکار میتونیم در مواجه با همچین اتفاقی بکنیم؟
من خودم از ادمایی هستم که اگه همچین اتفاقی بیوفته، مغزم هنگ میکنه و فقط در سکوت به راهم ادامه میدم. اما بهتر میشه اگه بتونیم کاری کنیم که دیگه هیچوقت از اینجور مشکلات و اتفاق ها نبینیم، نه؟
خیلی به این موضوع فکر کردم که چیکار میتونیم انجام بدیم. به نظر من اول اینکه سکوت نکنیم، نترسیم و از اتفاقی که برامون افتاده انقدر حرف بزنیم تا به گوش آزار رساننده برسه.
یه ایده هم به نظرم رسید که اگه چند نفر باشیم میتونیم اون رو عملی کنیم اما زمان بره. به خودم قول دادم که خیلی روی این قضیه فکر کنم و ایده ی خوبی رو پیدا کنم و تمام سعی ام رو برای عملی شدن اون انجام بدم تا شاید بتونم ( بتونیم ) کمی جامعه ی خودمون رو بهتر کنیم. ( چون واقعا این موضوع چند روزه شده مشغله ی ذهنی من و نمیذاره روی چیز دیگه ای تمرکز کنم. )
اگر دوست داشتید، وقتی ایده ی خوب و عملی ای پیدا کردم، اینجا هم میذارم تا با کمک همدیگه شاید بتونیم ذره ای تغییر و تحول توی جامعمون ایجاد کنیم.
خوشحال میشم اگر تجربه ای، نظری، ایده و یا پیشنهادی داشتید، برام بنویسید.