ویرگول
ورودثبت نام
مهسا سیما
مهسا سیما
خواندن ۱ دقیقه·۷ سال پیش

سی سالگی‌ه من

‌تو آینه خودم‌و نگاه می‌کردم متوجه شدم وقتی می‌خندم گوشه‌های چشمام چروک می‌شه ، خط کناری لب‌هام عمیق و عمیق‌تر شده و پیله‌های چشمام خط‌خطی‌تر شدن.

به خودم نگاه کردم، دیدم چقدر تو سالی که گذشت بیشتر خودم‌ رو پیدا کردم و چقدر بیشتر به خودم توجه نشون دادم.

یادم افتاد چند سالی بود که خودم رو یادم رفته بود و داشت کم‌کم یادم می‌رفت که خودم رو باید دوست داشته باشم تا دنیا دوست‌م داشته باشه. الان سی سال‌مه. سی سالی که همه‌ش با شادی و بی‌خیالی و بدون مشکل نگذشته. سال‌هاست که یاد گرفتم زندگی رو باید همون‌جوری که واقعیت داره بپذیرم. سال‌هاست که درک کردم همیشه زندگی اون‌جوری که من می‌خوام نمی‌گذره و خلاف خواسته‌هام رو زیاد دیدم. نمی‌دونم چند دهه دیگه باید بگذره و نمی‌دونم چه چیزهای دیگه‌ای تو این سال‌ها یاد می‌گیرم و زمونه چه بازی‌هایی باهام می‌کنه، اما می‌دونم که دارم با خودم به صلح و ثبات درونی می‌رسم.

سالی که گذشت رو خیلی دوست داشتم.

از دو ماه قبل از تولدم و وارد شدن به سومین دهه زندگیم، حال و روز خوشی نداشتم (فکر کن‌م باید اسمش رو بحران بذارم). تا امروز خیلی با خودم کار کردم و تلاش کردم خودم رو با شرایط وفق بدم.

خود امروزم رو با تمام چین و چروک‌های روی صورت‌ش، با تمام رفتارهای خوب و بدش، با تمام برخوردهاش، با تمام عکس‌العمل‌هاش پذیرفتم و دل‌م می‌خواد هر روز و هر روز بیشتر برای شناخت‌ن و درک کردن‌ش وقت بذارم.

به نظرم دنیا زیباتر می‌شه وقتی بدون فکر کردن به قضاوت دیگران خودمون باشیم و برای خودمون زندگی کنیم.

دارم یاد می‌گیرم خودم رو دوست بدارم.

صلح درونیقضاوتسی سالگیعمرخودشیفتگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید