الوعده وفا و میریم سراغ رساله آپولوژی
قبل از این ک شروع ب خوندن مطلب کنیم ، لازم دونستم دوتا نکته رو بهتون بگم :)
خب ، سفارشای من تموم شد و حالا بریم سر اصل مطلب :)
آتنیان، اگر در دفاع خود همان گونه سخن بگویم که همواره در میدان شهر و کنار میزهای صرافان گفته ام و بسیاری از شما شنیده اید، عجب مدارید و هیاهو مکنید. زیرا من، با اینکه هفتاد سال از عمرم گذشته، نخستین بار است که به دادگاه آمده ام و از این رو به زبان اینجا آشنا نیستم. همچنان که اگر بیگانه بودم و به زبان شهر خود سخن می گفتم بر من خرده نمی گرفتند اکنون نیز بر شیوه ی بیانم خرده می گیرید بلکه تنها بدان توجه کنید که آنچه می گویم راست است یا نه. زیرا وظیفه قاضی تمیز دادن حق از باطل است و وظیفه سخنگو راستگوئی.
آتنیان! نخست باید در برابر تهمت هائی که مدعیان دیرین بر من نهاده اند از خود دفاع کنم و آنگاه به گفته های مدعیان تازه بپردازم، زیرا گروه نخستین دیرگاهی است که از من به شما شکایت کرده اند و با اینکه هرگز سخنی راست نگفته اند از آنان بیش از آنیتوس و هوا- خواهانش بیم دارم هر چند اینان نیز خطرناکند. مدعیان دیرین در زمانی از من شکایت آغاز کرده اند که شما هنوز کودک بودید، و گفته اند سوفیستی هست سقراط نام که می کوشد به اسرار آسمان و زیر زمین پی ببرد و می تواند بد را نیک جلوه دهد. خطر آنان برای من بیش از خطر مدعیان کنونی است زیرا هر که سخنشان را شنیده زود معتقد شده است که کسی که در پی دست یافتن به آن گونه رازهاست بی گمان منکر خدایان است. آن مدعیان بسیارند و آن سخنان را هنگامی به شما گفته اند که یا کودک بودید یا در آغاز جوانی. از اینرو گفته های ایشان را زود باور می کردید و من حضور نداشتم تا از خود دفاع کنم. بدتر اینکه آنان را نمی شناسم و نمی توانم بگویم کیانند، مگر آنکه برحسب اتفاق شاعری کمدی نویس در میانشان باشد.
پس قبول کنید که دو نوع مدعی دارم. یکی آنان که سال ها پیش در بد نام ساختن من کوشیده اند و دیگر اینان که امروز بر من اقامه ی دعوی کرده اند. از اینرو نخست باید به تهمت های مدعیان پیشین پاسخ دهم زیرا شما ادعای ایشان را پیش از شکایت مدعیان کنونی شنیده و با توجهی بیشتر به آن گوش داده اید.
پس بگذارید تهمتی را که از دیرباز سبب بدنامی من شده است و ملتوس پایه ی ادعای کنونی خود قرار داده، به یاد بیاورم. مدعیان دیرین من چه گفتند؟ اگر سخنان ایشان را به صورت ادعا نامه ای درآوریم مضمون آن چنین خواهد بود: «سقراط رفتاری خلاف دین پیش گرفته و در پی آن است که به اسرار آسمان و زیر زمین پی ببرد. باطل را حق جلوه می دهد و این کار را به دیگران نیز می آموزد.»
چند روز پیش کالیاس پسر هیپونیکوس را دیدم. به او گفتم: کالیاس گرامی، اگر پسران تو کره اسب یا گوساله بودند و می خواستی کسی را پیدا کنی که با دریافت مزد آنان را بپرورد و بزرگ کند، بی گمان برای این منظور مهتر یا دهقانی بر می گزیدی. اکنون که فرزندان تو آدمیزاده اند کدام کس را برای آموزگاری آنان در نظر گرفته ای تا بتواند قابلیت انسانی را به آنان بیاموزد؟ چون تو دو پسر داری، گمان می کنم در این باره نیک اندیشیده باشی. سرانجام کسی یافته ای که از عهده ی آن کار برآید؟
گفت: البته
گفتم: کیست؟ از کجا آمده است و چه مزد می گیرد؟
گفت: ائنوس پاری است و پنج مینه می گیرد.
گفتم: اگر او به راستی از آن هنر بهره دارد و بدین ارزانی درس می دهد، مرد نیک بختی است. و نیز اگر آن توانائی را داشتم به آن مباهات می کردم.ولی، آتنیان، افسوس که من از آن فن بی بهره ام و آن توانائی را در خود نمی یابم.
شاید یکی از شما بگوید: سقراط، پیشه ی تو چیست و چه سبب شده است که مردم درباره ی تو بدان گونه بیندیشند؟ اگر رفتاری غیر از رفتار دیگر مردمان پیش نمی گرفتی و پیش چشم دیگران کاری معین نمی کردی چنان شهرتی نمی یافتی و نامت بر سر زبان ها نمی افتاد. پس بگو چه کرده ای، تا درباره ی تو ندانسته و نسنجیده داوری نکنیم. این پرسش بجاست. از این رو می کوشم تا علت بدنامی خود را بر شما روشن کنم. اکنون گوش فرا دارید و گمان مبرید مزاح می کنم زیرا نکته ای که می گویم عین راستی است.
آتنیان، علت بدنامی من دانش خاصی است که دارم. می دانید آن دانش کدام است؟ دانش من دانشی است بشری، و من تنها در این دانش صاحب نظرم. دانش کسانی که اندکی پیش نام بردم از حد بشر بیرون است و اگر چنین نباشد نمی دانم آن را چگونه باید وصف کرد زیرا از آن بهره ای ندارم و هر کس جز این ادعا کند دروغ می گوید.
آتنیان اگر در سخن پای از دایره ی فروتنی بیرون نهم، گمان مبرید که گزاف می گویم و فریاد و هیاهو مکنید. سخنی که خواهم گفت، از من نیست بلکه از مقامی است که همه ی شما به آن اعتقاد دارید. زیرا گواهی که برای اثبات دانائی خود به گفته ی او استناد می جویم خدای دلفی است. کرفون را می شناسید. او از روزگار جوانی دوست من بود و با همه ی شما نیز دوستی داشت. با شما تبعید شد و همراه شما به آتن بازگشت. می دانید که او در همه کار شور و حرارتی بیش از اندازه داشت. یک بار که به دلفی رفته بود، گستاخی را به جائی رساند که به اصرار پرسشی از خدای دلفی کرد. از خدای دلفی پرسید: «کسی داناتر از سقراط هست؟» از پرستشگاه پاسخ آمد هیچ کس داناتر از سقراط نیست. اگر باور ندارید برادر کرفون که اینجا نشسته است می تواند گواهی دهد چون خود او از دنیا رفته.
همینکه این خبر بگوشم رسید به خود گفتم: «منظور خدا از این سخن چیست و در این بیان چه معنائی نهفته است؟ من خود می دانم که از دانائی کمترین بهره ای ندارم. پس منظور خدا باید چیزی دیگر باشد زیرا خدا دروغ نمی گوید و دروغگوئی در شأن او نیست».
خب تا اینجا مطلب دستتون باشه ک ب گوش سقراط می رسه ک خدای معبد اون رو داناترین فرد خطاب کرده و میفته دنبال این ک ببینه چرا همچین چیزی گفته ؟
ادامه داره :)