مطلبی خواندم حول دفاعیه سقراط Socrates در دادگاه ، آن هنگام ک به جرم بی اعتقادی ب خدا و فاسد کردن جوانان محکوم به مرگ شده است . برایم جذاب بود از این مرد بیشتر بدانم ، حاصل آنچه خواندم خلاصه ای ست به شرح زیر .
برایم جذاب بود ک شعار مردی " خودت را بشناس " باشد و اقرارش "دانم ، که ندانم "!
اما هرچه بیشتر جستجو می کند کمتر فرد عاقلی را پیدا میکند او از ادیبان می خواهد که آثار خود را شرح دهند و آن گاه ک آنان از شرح آثار خود در می مانند ، می یابد که شعر حاصل "ذوق و الهام " است و نه شعور و دانایی مکفی ، بعد در می یابد ک هیچ مرد درستکاری نمی تواند مدت مدیدی در "سیاست " ماندگار باشد و این خود دلیل شروع خصومت دیگران با اوست ... ب ناچار برای یافتن پاسخ ، عمیق می اندیشد و در می یابد که جمله ی " سقراط ، داناترین فرد است " نه سقراط را ، بلکه وجودیت سقراط و انسانیت را هدف قرار داده است و در می یابد ، آنکس داناست که چون سقراط ، ب ندانستن خویش واقف باشد.
سقراط از آوردن کودکان گریان در محکمه دادگاه جهت رقت قلب دیگران خودداری می کند و میگوید که چنین صحنههایی متّهم و دادگاه را به یک اندازه مضحک میکند. او وظیفهٔ خود میداند که قضّات را مجاب کند، نه اینکه آنها را بر سر رحم آورد.
و در انتها با عزت هرچه تمام تر پس از نوشیدن زهر به خطابه می پردازد و جام مرگ را می نوشد.
در آینده ، بخش هایی از رساله آپولوژِی را خواهیم خواند .