قبل از اينكه شروع به خواندن متن كنيد، بذر اين سوال مهم را در ذهنتان بكاريد: اگر ما جاي آنها بوديم براي حفظ تمدن چه ميكرديم؟ اصلاً كاري ميكرديم؟
ابتدا ميخواهم كمي شما را با تئودور ژريكو، نقاش رمانتيسم قرن نوزدهم آشنا كنم. ژريكو با تحقيقها و ظرافتهاي فراوان درباره ماجراي هولناك ناو كشتي مدوسا كه در سال ١٨١٦ اتفاق ميافتد، دست به پژوهشي موشكافانه براي خلق اثر به ياد ماندني خود "بازماندگان كشتي مدوسا" ميزند. ناو جنگي مدوسا با ٣٩٥ سرنشين، بدليل سهل انگاري ناخدايش غرق ميشود و از اين بين، بسياري با كمك قايقهاي نجات و بقاياي چوب كشتي، كِلكي وسط دريا براي استقرار خود ميسازند.
چنانچه سعي انسان متمدن هميشه بر اين بوده كه در هر شرايط اسفناكي تاب بياورد اما جوش و خروش امواج متلاطم، بيقراري و سرگرداني روي آبهاي دريا و فشار ناشي از تشنگي و گرسنگي ١٥ روزه، جسم ضعيف را با روح خستهاش در نبردي تنگاتنگ قرار ميدهد و سرانجام اين غريزه است كه پيروز ميدان ميشود و روح همچون سايهاي، از ميان به در شده و تن پست آدمي همچون كوسهاي براي بقا، به جان گوشت اجساد همراه خود میافتد و چون آفتاب گوشت او را سوزاند و خشك كرد از او تغذيه ميكند.
تمدني كه ديگر انسانها نميتوانند ادعا كنند كه از نخستين روز آفرينش، رسالتِ ساختن آن را داشتهاند. ناگهان چنين مينمايد كه انسان بهتر بود كه آرام گرفته باشد. در اين صورت زندگي عاقلانه و غرورآميزتري داشت. زيرا كه طبيعيتر بود. بسيارند كساني كه چون حساب ميكنند، ميبينند در اين ماجرا سود بر زيان نميچربد و اين همه رنج و فلاكت و رياكاريها، وسايل رفاهي را كه همان كاربردشان احتياج زاست جبران نميكنند.
تئودور ژريكو براي به تصوير در آوردن واقعه، با بازماندگان كشتي به گفت و گو و مصاحبه مينشيند. طرحي از چهرههاي آنها در نظرش ثبت ميكند و از سازنده كشتي ميخواهد كلك را برايش بازسازي كند و در نهايت تصويري كه با قلم معجزه آسايش ميكشد، در موزه لوور پاريس بر ديوار آويخته شده است.
لذتي كه به تنها موجودي كه از جاويد نبودن آن آگاه است عطا گرديده، از همان آغاز كار با همين قدرت تمييز، كه خاص انسان است، مختل نميشود؟
اما روايت سينمايي اقتباس شده از واقعه را لوييس بونوئل، كارگرداني كه عمده كارهايش سوررئال است، با فيلم فرشته كشتارگرش به تصوير ميكشد.
جمعي از زن و مردهاي درست و حسابي و بهقولي اشراف زاده وسط يك مهماني متوجه ميشوند به گونهاي اسرار آميز در تالار خانه محبوس شدهاند و به طرزي شگرف، توانايي گذر از تالار را ندارند. به عبارتي بونوئل، ضرورت و تمنايي توصيف نشدني را براي هريك مهمانان خانه متصور ميشود. شايد شكل و غالب سوررئالي را كه نقاشي بازماندگان مدوسا در خود نهادينه كرده بود اما فقط به شكلي فراتر از رئاليسم توانسته بود تجلي يابد، بونوئل در فيلم فرشته كشتارگر بر صحنهها و نماهاي فرا واقعي خود به خوبي گنجانده بود.
دفاع از تمدن يعني مبارزه عليه حيوانيت، مستلزم تن دادن به زحمت و انضباط و استقبال از حوادث كار است.
ضرورت و تمناي حفظ بقا در تقابل با تمدن و بشريت است و يا تميیز اين دو از هم قابل درك و شناسايي نميباشد؟
"نقل قولها از كتاب زمين انسانها نوشته دوسنت اگزوپري است"