مه شاد
مه شاد
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

سمّ تنهايي

مي خوام با اين جمله مسموم شروع كنم؛ آدماي بد اونقدرا هم بد نيستن، شايد فقط بلند بلند فكر مي كنن.

مي دوني كاش مي شد ذهن آدمارو به پرينتر وصل كرد.

بعضي از ما با يه نقص ذاتي به دنيا اومديم. داد و قال زياد راه مي اندازيم و بدي مي كنيم، شايد چون عشقي رو كه هميشه از نزديك ترين كسمون مي خواستيم دريافت نكرديم، خطر كرديم و پناه برديم به غريبه ها.

تا ميام كلمه هاي شناورِ توي ذهنم رو بيارم روي كاغذ، دستام رو كيبورد شُل و آب از سر و روي گوشي سرازير مي شه. آخرم چندتا جمله بي سر و ته ازش مي چكه روي صفحه و فقط ليزش مي كنه. راستيش قلم يه جورايي حرفِ دلو تحريف مي كنه؛ نمي ذاره معصومانه به اشتباهاتت، پشيموني هات و غلط بودنات اعتراف كني. مي خواد روي كاغذ هنوزم غرور انسان بودنت رو حفظ كنه. زيادي كوركورانه بهت وفاداره، تقصيري نداره.

مي گفت من براي خودم مي نويسم، گاهي هم اصلا نمي نويسم و فقط با خودم حرف مي زنم. اگه بنويسم حرفام ارزش واقعيشون رو از دست مي ده و عصاره نابش تو هوا محو مي شه و خامش مياد رو كاغذي كه از قبل معلومه خشك و بي احساسه.

بهش گفتم نوشتن هنوز برات رئاله.. من تو نوشتن مي رم فراتر از واقعيت حرف ها و قصه هام. خودم معني رو از حلقوم كلمه هاي پرت و مه گرفته ذهنم ميكشم بيرون، يكم سوهان كاريش مي كنم و رنگ و لعاب بهش مي دم ، بعد فوتش مي كنم و بدون هيچ معني تحميل شده اي پسش ميندازم رو كاغذ.

سخت مي شه تو ذهنت انقدر حرف بزني؛ نمي ترسي يه وقت غمباد بگيري؟ بهش گفتم فقط آدمايي كه يه گوشه دنيا تك افتادن، اگه تنهايي تو رو ببينن ميان بهت يه شاخه گل مي دن. اونايي كه هميشه حرفشون برحقه و همه دوسشون دارن، خودشون هميشه منتظر يه دسته گُلن. تك افتاده هان كه با گرفتن يه شاخه گل چرك و كثيف، با نصف گلبرگاش يه لبخندي پرت مي كنن تو صورتت كه تا حالا تو خوابم نديدي. حس مي كنن شايد تو خدايي بلاخره ديديشون. آره اينا آدماي بدي هستن و همه تركشون كردن، احتمالاً لياقتشونم تنهاييه؛ اما يادت نره آدمي كه تنهايي مي كشه، داره تو همين دنيا تاوان پس مي ده. هستن آدم خوبايي كه هيچوقت بلند بلند فكر نكردن و تو هيچ دنيايي هم ازشون سوال نمي شه، اوني كه تنها ولش كردي، يه روزي مثل تو معصومانه دلش براي بستني يخي وسطِ تابستون ضعف مي رفت..

گذر از آدم هاي شكسته و تُهي بي اندازه آسونه، به جايي مي رسيم كه تصميم مي گيريم اين آدم، به همان دليلي كه خودمان مي دانيم، لياقت دوست داشتن هيچكس را ندارد و به تنهايي محكومش مي كنيم. هيچ مجازاتي در دنيا شكنجه آورتر از تنها كردن يك آدم نيست و يادمان نرود مجازات كننده نيز شب ها آرام نخواهد خوابيد.
خودشناسيادبياتنويسندگيتنهايي
جز آستان توام در جهان پناهی نیست ... سر مرا به جز این در حواله گاهی نیست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید