مهتاب مهبودی
خواندن ۵ دقیقه·۱ ماه پیش

وقتی اونا همونی میشن که میخوای - ولی نه برای تو !

سم و سندی چهار سال با هم بودن. اوایلش خیلی عاشق هم بودن، ولی با گذر زمان، تعادل بینشون به هم خورد. سندی کم‌کم خودش رو تو موقعیتی دید که بیشتر بار رابطه رو به دوش می‌کشید، در حالی که سم هر روز کمتر از قبل تلاش می‌کرد.

بعد از چهار سال، کار به جایی رسید که سندی دیگه دلش رشد و تعهد می‌خواست. به سم گفت که دوست داره با هم زندگی کنن. سندی به خاطر رابطه‌ای که یواش‌یواش از بین می‌رفت، روزبه‌روز مضطرب‌تر می‌شد. اما سم آماده نبود. اون نمی‌خواست سندی رو از دست بده، ولی در عین حال هم حاضر نبود بیشتر از این برای خواسته‌های اون تلاش کنه. فقط می‌گفت که می‌تونه آینده‌ای رو باهاش تصور کنه، اما هنوز وقتش نشده.

شش ماه بعدی رو سندی هر کاری از دستش برمی‌اومد برای اون رابطه انجام می‌داد. خودش رو به هر شکلی تغییر می‌داد و مدام دنبال راه‌هایی می‌گشت تا به سم ثابت کنه که ارزشش رو داره. اما هرچی بیشتر تلاش می‌کرد، سم بیشتر روی ایرادهای کوچیکش زوم می‌کرد، خودش رو عقب می‌کشید و باعث می‌شد سندی احساس کنه کافی نیست.

رابطه زیر بارِ کینه‌های ناگفته و خواسته‌های برآورده‌نشده فروپاشید. سندی با قلبی شکسته و ذهنی پر از تردید و سردرگمی تنها موند. چرا سم نمی‌تونست قدم بعدی رو باهاش برداره؟ دیگه باید چی کار می‌کرد؟

چهار ماه بعد، خبری رسید که همه‌چیز رو به هم ریخت. سم نه‌تنها از اون رابطه رد شده بود، بلکه با زنی که به‌تازگی شناخته بود نامزد کرده بود.

توی اون لحظه که حس می‌کرد دنیا رو سرش خراب شده، سوالی که مثل خوره به جونش افتاد این نبود که "چرا برای رابطمون تلاش نکرد؟" بلکه این بود: "اون زن جدید چی داشت که من نداشتم؟"


این داستان برات آشناست؟ وقتی می‌بینی کسی که بعد از مقاومت در برابر تعهد داشتن بهت، یک‌دفعه با فرد جدیدی جدی شده، اولین فکری که به ذهنت میاد اینه که مشکل از لیاقت و کمبودهای خودته! در صورتی که موضوع این نیست که چه کسی لایق‌تر بوده یا چه چیزی کم بوده. بلکه، همه‌چیز به ادراک و رفتار اون شخص برمی‌گرده. (توضیح مترجم: منظورش اینه که فرد ممکنه به دلایلی مثل احساسات جدید یا تغییر در دیدگاهش نسبت به روابط قبلی، جذب یه آدم جدید بشه.)

چرا بعضی تلاش‌های ما نتیجه مثبتی نداره؟

باتوجه به موضوع سرمایه‌گذاری در رابطه، داشتن تعهد به خود رابطه بستگی داره. به این که چقدر از رابطه‌مون راضی‌ایم، چقدر گزینه‌های دیگه برای پیدا کردنِ شریک عاطفی داریم و این که چقدر وقت و انرژی توی رابطه می‌ذاریم. ولی برای بعضی زوج‌هایی که مدت زیادی با هم بودن یه تناقض پیش میاد: هر چی بیشتر تلاش می‌کنن و روی رابطشون سرمایه‌گذاری می‌کنن، انتظار بیشتری هم از پارتنرشون دارن که رابطه رو ارتقا بده.

مثلاً شام رمانتیکی که پارتنرت برای اولین بار برات درست کرد رو با دهمین، صدمین یا هزارمین شامی که برات درست کرده مقایسه کن. احساساتی که از اولین شام داشتی احتمالاً هیجان و قدردانی بوده. ولی حالا که سال‌ها از رابطه گذشته، حتی اگه شام‌ها خیلی شیک هم باشن، دیگه به یه حدی از معمولی بودن می‌رسن و به نوعی تبدیل به یه "شرط لازم" می‌شن. (توضیح مترجم: "شرط لازم" یعنی چیزی که برای ادامه‌ی یه رابطه وجود داره ولی دیگه اون حس خاص یا هیجان اولیه رو نداره. مثلاً همون شام‌ها، وقتی زیاد تکرار بشه دیگه نه خوشحالی خاصی میاره، نه جلب توجه می‌کنه، چون تبدیل به یه انتظار طبیعی شده.)

چیزی که به نفع آدم جدیده، فقط تازگی نیست—همون هیجان شام اول—بلکه این تصوره که "اگه این رابطه ادامه پیدا کنه، احساساتمون چطوری میشه؟" اون‌ها فکر می‌کنن این حس خوب همیشه می‌مونه، اما یادشون میره که با گذشت زمان تازگی از بین میره و اون هیجان اولیه به‌مرور کم‌رنگ میشه. این توی روابط طولانی‌مدت یه چیز طبیعیه.

علاوه بر این، توی رابطه‌های جدید یا از راه دور، "اثر هاله‌ای" می‌تونه وارد عمل بشه. اثر هاله‌ای یه نوع خطای شناختیه که باعث می‌شه ما بر اساس یه سری ویژگی‌های محدود، خصوصیات مثبتی رو به کسی که خیلی خوب نمی‌شناسیم نسبت بدیم.

اوایل رابطه یا وقتی بین دو نفر فاصله‌ست، این خطا پررنگ‌تر می‌شه. وقتی با یه آدم جدید آشنا می‌شیم، فورا برامون ایده‌آل میشه. چرا؟ چون ایرادهاش هنوز واسمون مشخص نشده و فکر می‌کنیم کلی پتانسیل و جذابیت داره. همین باعث می‌شه فکر کنیم ارزش زیادی داره، حتی اگه این آدم جدید از پارتنری که سال‌ها باهاش بودیم هم کمتر واسه رابطه تلاش کرده یا از نظر احساسی کم‌تر سرمایه‌گذاری کرده باشه.

چرا تعهد ناگهانی؟

وقتی کسی یه رابطه‌ی طولانی‌مدت رو کم‌ارزش می‌کنه و ازش بیرون میاد، ممکنه دچار "ناهمخوانی شناختی" بشه—یه حس ناخوشایند ناشی از تناقض، مثل این فکر که "نکنه جدا شدن از فلانی اشتباه بود؟" گاهی آدم‌ها با عجله خودشون رو درگیر یه رابطه‌ی جدید می‌کنن تا خودشون رو قانع کنن که مشکل از رابطه یا شریک قبلی بوده، نه از الگوها یا طرز فکر خودشون—یه جور دفاع روانی.

برای "سندی"، نامزدی جدید "سم" احتمالاً به این معنی نبود که شریک جدیدش لایق‌تر یا بهتره یا سندی کافی نبود. بلکه وفاداری چندین ساله‌ی سندی برای سم به چیزی تبدیل شده بود که فکر می‌کرد وظیفشه، نه چیزی که براش ارزش قائل بشه—یه مثال از این که چطور هر چی بیشتر تلاش کنی، ممکنه کمتر قدرش رو بدونن. از طرف دیگه، شریک جدید سم که هنوز از پشت عینک ایده‌آل‌گرایانه دیده می‌شد، به خاطر تازگی رابطه توی نگاه اول ارزش بیشتری پیدا کرده بود.

در نهایت، مشکل هیچ‌وقت ارزش سندی نبود، بلکه طرز فکر و رفتارهای سم بود. درس مهم اینه که مسئله به ارزش شخصی برنمی‌گرده، بلکه به خطاهای شناختی، الگوهای رفتاری و عوامل روانی ارتباط داره.

نویسنده: دکتر ماریانا بوکارووا / پژوهشگر دانشگاه تورنتو.

ترجمه: مهتاب مهبودی


نویسنده و مترجم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید