
جرعه از قهوه چشمانت را میهمان چایخانه ی متروکه ی قلبم کردم،تا طعم گس عشقت،بشود عبرتی برای تک تک سلول های بدنم ،که با هر عسل فایق سخنانت، خود را به جوش و خروش در دریای سرخ فام قلبم، مشوش نسازند..
اینبار اجازه دادم تاریخ مصرف عشقت بگذرد و اندکی سرد شوی ،تا به هوای زمستانی نگاهم بفهمانم ،با هر ردپایی از عشقت، فرمانی به ذهن سرکشم صادر نکند، چون، برای دنبال کردنت باید یخچال چشمانم ذوب شود و تو می شوی عامل تب دستانم ،و من خسته ام از زندگی ام که بهاری ندارد، انگار که در دو فصل زمستان و تابستان گیر کرده باشم.
آخر میدانی چیست؛ این دل هم کمی هوایش میگیرد و دلتنگ خزان و بوسه ی باران وفراق یار میشود،حتی گه گاهی هم این دل پر می زند، برای شکوفایی گلبرگ های گیلاس در بهارِ وصال،و طالب زندگی در چهار فصل می شود.
شاید اندکی تنوع بهتر باشد..
اینبار بجای قهوه، اندکی چای را میهمان این سینه ی تب دار می کنم؛ سینه ای از تبار کوهستان که با یادِ تو داغدارِ عشقِ مجسم خود می شود..!
حتی نگاه درچشمانت،آغوش دستانت،همراه شدن با نجوای دلت،ذوب شدن در پناه قلبت..گناه کبیره است؛نپرس چرا..!
آخر دلِ ما از تبار زاهدان بود و تو شدی صلیبی که با هربار جست و جویت، انگار دین مرا در زنجیرِ هوس خود به اسارت میبری...
مرا ببخش که آنقدر دوستت دارم که هرگز مانند بلبل،عشقِ گل را با نغمه ای جان پرور ،در گوش باغ فریاد نمیزنم ... اما بگذار راحت بگویم..
بلبل نمیداند که با هر دل مشغولی گل، در هوای پیوندِ زمینی خود با مرغی از کیش آسمان، چه کند و آن پرنده خیره سر،از مهار تشویش آسایش گل، سر باز میدارد و گل پژمرده میشود.
این را به پای ترسو بودنِ پروانه ننویس.. فقط میخواهم عشقت را ...درد و رنج و غم و بی قراری و دیدارت را...حتی اشتیاق آغوش تورا با خود به گور ببرم، تا درگیر نشوی، تا اگر تمام اینها به دست تقدیر، در سرزمین آمال و آرزوهایم چال شد و هرگز به واقعیت نپیوست، شاهدِ قد خمیدن شمع وجودت نباشم :)
این را بگویم..شاید در سکوت، تو را فریاد بزنم..اما خیال نکن به اسارت دستانم در موج گیسوانت، در خواب بسنده خواهم کرد..هرگز!
من؛برای بدست آوردنت از همه بلبلانِ دروغین عشق پیشی خواهم گرفت...
اما اگر سرنوشت گونه ای دیگر رقم خورد،مینویسم تا مرا بخاطر رعب و وحشت وصالت ملامت نکنی..
و تمام خود را در راه عشقت صرف خواهم کرد..به امید اینکه، روزی در دنیای خاکستریِ حقیقت ،تو را از آن خود بدانم.
_ابتسام_