حقیقتا نوشتن این مقاله به این خاطر بود که خسته شده بودم. از چی؟ از تاب خوردن توی محیط آفیس و کلمات خشک و رسمی سر هم کردن. انگار رسمی نوشتن زنجیر و قفسه برای من. انگار من نیست. من دوست دارم برم کاملا رها بخونم، یاد بگیرم، و یه جوری به دیگران آموزش بدم که تا عمر دارن یادشون بمونه. ولی جوری که قبلا مقاله مینوشتم حتی مورد علاقه خودمم نبود. پس چطوره حالا که کارفرما نیست خودم باشم؟
خب قراره راجع به این حرف بزنیم که هوش هیجانی چیه؟ اصلا چه مزیت هایی داره؟ همه دارنش؟ اگه ندارنش آیا اکتسابیه؟ میشه با یکمی تلاش به دستش آورد؟
از اونجایی که همه کم و بیش هوش هیجانی رو دارند، بیاید تو طول خوندن مقاله روی خودمون متمرکز شیم. بعد ببینیم آیا ویژگی های که میگه با من فیت میشه یا نه!
اگر شما کسی هستین که توانایی درک احساسات خودتون رو دارید، و فراتر از اون میتونین عواطف و احساساتتون رو کنترل کنین، یعنی شما هوش هیجانی خوبی دارید. تعریف اصلی هوش هیجانی هم همینه اصلا! هوشی که به انسان توانایی درک عواطف و احساساتشو میده. و فراتر از اون کمک میکنه کنترلشون کنه.
حالا جالبه بدونید که آدمایی که هوش هیجانی خوبی دارند، هم از نظر کاری موقعیت خوبی دارند، هم اجتماعی و احساسی.
ولی خب هر هوشی یه سری مولفه ها واسه سنجش داره دیگه نه؟ مثل IQ که با یه سری سوال انواع و اقسام مولفه ها رو درون شما چک میکنه.
یعنی اینکه از احساسات آگاه باشی. به طور جزئیتر یعنی بدونی چیا خوشحالت میکنن، چیا ناراحت، چیا بهت انگیزه میدن و چیا ناامیدت میکنن. وقتی خودآگاهی توی یه فردی بالاست، اون فرد میدونه احساساتش چطوری عمل میکنه. بنابراین میتونه کنترلشون کنه و افسار زندگیش رو دستشون نده.
آدمایی که هوش هیجانی خوبی دارن، معمولا تصمیمای هیجانی نمیگیرن. ولی توی تصمیم گیری خیلی خوبن. وقت تصمیمگیری به عواقب کاراشون فکر میکنند. و به طور کلی سنجیده تصمیم میگیرن.
هوش هیجانی به آدما کمک میکنه با انگیزه و پر تکاپو باشند. معمولا اینطور آدما دنبال خلق اثرند. مثلا به یک عکس معمولی نگاه میکنه، و فکر میکنه چطوری میشه در طولانی مدت از ان تابلو معجزه ای مثل پول درآورد.
ادمایی که هوش هیجانی بالایی دارند معمولا خودخواه و خودمحور نیستند. به دیگران اهمیت میدند، شنونده های خوبی هستند، کمتر قضاوت میکنند و نیاز افراد رو به درستی تشخیص میدن. برای همینه که همیشه دوستای خوبی هستن و موقعیت اجتماعی خوبی هستن.
گفتیم که آدمایی که هوش هیجانی دارند راحت با بقیه ادما کنار میاند. این باعث میشه توی کار تیمی آدمای فوقالعاده ای باشند. در ضمنِ اینکه رهبرای شگفت انگیزی هم میتونن باشن. چون هم توی تصمیم گیری خوبند، هم همدلی. یه تیم دیگه چی میتونه بخواد از این دنیا به جز چنین لیدری؟
خب مسئله اینه که برای بعضیا این هوش توی خونشونه! یعنی از زمانی که متولد میشن دارن. ولی برای بعضیای دیگه که ندارن باید چیکار کرد؟ بهبود تعاملات با بقیه میتونه تقویتش کنه. مثل چیا؟ مثل تلاش برای همدلی کردن با بقیه. یا مثل تلاش برای یاد گرفتن این اصل که موفق باشید، بدون اینکه دنبال توجه باشید.
گاهی از خودتون راجع به ریشه احساساتتون و افکارتون سوال کنید. یادتون میاد براتون گفتم آدمایی که هوش هیجانی خوبی دارند روی افکار و احساساتشون کنترل دارند؟ ریشهیابی کردن احساساتتون کمک به کنترلش میکنه.
وقتایی که عصبی یا ناراحتید سعی کنید خودتون رو آروم کنید. به هر روشی که میتونید(غیر از مشت زدن تو صورت باعث و بانی عصبانیتتون). مثلا یه لیوان آب خنک بخورید، نفس عمیق بکشید، گوشیتون و در بیارید و به لبخند آدمی که دوستش دارید نگاه کنید. حتی زنگش بزنید، باهاش حرف بزنید و آروم بشید.
برای مسائل کاری هم باید بگم که، سعی کنید مسئولیتپذیر باشید. خوب گوش کنید، فیدبک بگیرید، و سعی کنید مشکلات رو حل کنید.
هوش هیجانی توی محیط کار و به طور کلی مدیریت کارها مهمه. به خاطر این اصل مهم که، هرچی هوش هیجانی بیشتر باشه قدرت تصمیمگیری بیشتره. پس تصمیمای درست میگیرین و توسط تیم سرزنش نمیشین. بهتر میتونین استرس و مشکلات پیچیده رو حل کنین. پس مرکز توجه قرار میگیرین. چه به عنوان یه مدیر و چه به عنوان یه کارمند.
هوش هیجانی در مدیریت یعنی درست رفتار کردن در مواقع پر استرس، و حل مشکل بدون داد و فریاد سر بقیه. یعنی رفتاری که بقیه رو تشویق میکنه به موفقیت.
خب رسیدیم به پایان مقاله. من وقتی خود راجع به هوش هیجانی فکر میکنم، میبینم که من از اون دسته آدمایی بودم که از بدو تولد داشتمش. ولی احتمالا با استفاده نکردن ازش، و استراتژیهای غلطی که توی زندگیم داشتم، هر روز به کمرنگتر شدنش کمک کردم. ولی خب چه عواملی میتونه هوش هیجانی رو کاهش بده؟ اینو منم نمیدونم. اگه میدونید کامنت بذارید و بگید :))
راستی، شما هوش هیجانی خوبی دارین؟ طبق کدوم معیارا تشخیص دادین که خوبه یا بد؟