اولین کلاسی که برای نویسندگی شرکت کردم بر می گردد به 5-6 سال پیش.
تقریبا دو سه سال قبلش علاقه و شاید استعدادم در نوشتن را کشف کرده بودم. آن هم به صورت کاملا اتفاقی! دوم دبیرستان (دبیرستان قدیم یا جدیدش رو نمی دانم مال شما میشود قدیم مال ما میشود جدید یا برعکس!) بودم که گفتند باید یک صفحه با موضوع محدودیت زمان انشاء بنویسید و بیاورید!
عزا گرفته بودم. آخر این چه موضوعی است! یک بچه دبیرستانی بدون کمک از ویکی پدیا چطور می توانست درباره چنین موضوع عجیبی انشاء بنویسد؛ آن هم یک صفحه! در همین فکر و خیال بودم که به ذهنم رسید عه! چه جالب! داستان می نویسم براشون... و اینگونه شد که اولین داستانک خودم را خلق کردم. چنان خلاقیتی به داستان نویسی به خرج دادم که برگ برای خودم و استاد انشایم باقی نماند که هیچ؛ خود جناب نولان هم بعد از خواندن داستان خشتک دریدند و سر به بیابان نهادند!
اما خیلی جدی این اولین جرقه را جدی نگرفتم. یک سال بعد کتابی از نشر نی به نام هنر داستان نویسی در یک کتاب فروشی دیدم. به جلد زردرنگش علاقه مند شدم و به مبلغ پانزده هزار تومان کتاب دیوید لاج، ترجمه رضا رضایی را خریداری کردم. نتیجه آن چیزی نبود که توقعش را داشتم. کتاب تقریبا تخصصی بود و به درد من تازه کار نمی خورد!
دو سه سال گذشت تا به ذهنم رسید می شود در کلاس نویسندگی ثبت نام کرد و علاقه را تبدیل به استعداد کرد. این شد که در کلاس نویسندگی خلاق مقدماتی ثبت نام کردم و با تمام علاقه و شوقی که می توانستم از خودم نشان بدهم در کلاس حاضر شدم.
اولین کلمه ای که استاد بعد از سلام و احوال پرسی گفت چیزی نبود که توقعش را نداشته باشم:
اولین درس نویسندگی: هر روز بنویسید!
اما از شما چه پنهان من هم با صحبت های انگیزشی استاد عزمم را جزم کردم. یک دفتر سیمی صدبرگ خیلی خوشگل و خودکار اشنایدر فشاری خفن خریدم، ریمایندر گوشی را روی ساعت 9 شب ست کردم و گفتم از همین فردا شروع می کنم! نادر ابراهیمی بعدی منم!
دو هفته عالی پیش رفت. تقریبا روزی یک تا سه صفحه به طور میانگین می نوشتم. اما همانطور که مستحضر هستید تمام شروع های طوفانی پس از مدت کوتاهی منجر به رکود و خستگی طوفانی خواهند شد.
آخرین یادداشتی که در آن دفتر نوشته بودم نقل قولی از نادر ابراهیمی بود:
صدای نم نم باران می آید. ما زیر باران کُند هم به کوه خواهیم رفت. حوادث ناب و زیبا به سروقت ما نمی آیند. این ما هستیم که باید به جست و جوی این حوادث برخیزیم. هیچ قله ای خود را به زیر پای هیچ کوهنوردی نمی کشد. صعود به قله های بلند ، سفر به روستاهای پرت افتاده، حرکت در کویر، حرکت در اندیشه، و هزاران حرکت دیگر... این هاست که زندگی را ناب می کند.
آن دفتر الآن تبدیل به دفتر خلاصه نویسی های درسی همسرم شده و از سرنوشت برگه های ابتدایی دست نویس آن اطلاعی در دست نیست! تنها چیزی از آن کتاب و آن کلاس و آن دفتر برای من باقی مانده این است که نویسنده شدن به این چیزها نیست!