ویرگول
ورودثبت نام
Mamal Injast
Mamal Injast
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

اجازه بدید انسان بمونم!

شیفت‌های بیمارستان داره کم کم بیش از تحملم میشه. از اولشم خیلی قابل تحمل نبود اما یک هفته‌ای میشه که هر روز صبح که پامو توی این بیمارستان وامونده میذارم، هم خودمو فحش میدم و هم هر کی از جلوم رد میشه. گویی که این بیمارستان ریشه تمام ویژگی‌های بد انسانیه. انگار ابتذال بشریت از همین بیمارستان شروع شده. هیتلر همینجا به دنیا اومده. استالین، لنین یا هر دیکتاتور ناانسانی که تاریخ به خودش دیده حداقل یکبارم شده توی اتاق طبقه اول، کنار پله‌ها حضور داشته.

توی این خراب شده لعنتی تمام ویژگی‌های خوب بشری کاربرد برعکس دارند. اگه هیچوقت وجود نداشتند شاید اینقدر دلهره آور نمیشد. اینجا آدماش، هم کادر و هم بیماران امید دارند. این امید تماما بر پایه دروغ و پوشالیه. این دروغا هر روز این آدما رو یا حداقل قسمتی ازشون رو از بین میبره. اینجا دوستی و محبت وجود داره اما واقعی نیست. تماما بر پایه منفعت‌های شخصی و سوءاستفاده‌های بزرگه. اینجا فقط درک برای تحمل سختیه. کادر و بیمار درک می‌کنن که هم نوعشون فقط و فقط باید سختی و زجر بکشه. عشق و فداکاری کلا تعریف نشده است.

تازه اینایی که گفتم یه سری ویژگی‌های خوبی بودن که توی تاریکی می‌تونن مثل مشعل عمل کنن و به این روزی که تعریف کردم افتادن. اینکه اینجا دقیقا چقدر از اخلاقیات زشت و ناپسند انسان حاکمه گفتنش ساعت‌‌ها و صفحه‌ها طول خواهد کشید.

اما من. هنوز دارم میجنگم که بخشی از این آدمای به درد نخوری که اولین چیزی که فروختن، روحشون بوده، نشم. من جنس اینارو نمیشناختم. تا قبل از این فکر می‌کردم همش افسانه و داستانه. حالا دارم با چشمای خودم همه چیو می‌بینم. از این هم ناراحتم که وقتی کارم اینجا تموم شه، قطعا بخشی از خاطرات و تصاویر اینجا تا ابد باهام میمونه. یه جورایی انگار از همین الان مطمئنم که کابوس این بیمارستان ابدیه. مهم‌تر از همه چیز هنوز مثل اونا نشدم و تلاش می‌کنم مثل اونا نشم. دقیقا نمیدونم چقدر دیگه مجبور به تحمل این شرایط هستم اما تمام سعیمو میکنم انسان بمونم.

شماره نوزدهم
نوشته شده در 16 تیر 1403
ساعت 17:00 عصر

انسانیتابتذال
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید