این چند روز اخیر، یه بخشی از اون غمی که احساس میکردم یا کلا هر چیزی که احساس میکردم، مستقیما تبدیل به خشم و عصبانیت شده. نمیدنم چرا همچین فعل و انفعالاتی رخ داده یا اصلا چرا اینقدر عصبی و عصبانیم. هر چقدرم سعی میکنم به کارای مختلف سرمو گرم کنم که حالا شاید یه کم از این عصبانیت کم بشه، هیچ فایدهای نداره. فکر کنم اوج قضیه از جمعه یا شنبه بود که با خودم میگفتم اتفاقات و فشارهای شنبه رو بگذرونم احتمالا میوفته تو سرازیری و از این حجم عصبانیت کم میشه. گس وات؟
یکی دیگر از پیش بینیهای کوتاه مدت من، حتی در مورد خلق و خوی خودم، اشتباه در اومد. من اونقدر آدم غیر قابل پیش بینی نیستم اما به شدت و به اندازه یه وانت هندونه، احمق هستم. خب، اون اول هفته که عصبانی بودم باید یکی میزد تو سرم بهم بگه چته؟ بعد من خودم از قبل به اینکه از این آپشن نمیشه استفاده کنم، کاملا واقف کنم اما همچنان در امید اینکه، اوکی یه نفری از ناکجاد آباد پیدا میشه و میاد میگه چته.
جدی بعضی وقتا نمیدونم با خودم چه فکری میکنم که همچین امیدواریهایی برای خودم متصور میشم؟ من همینطوری امید به زندگیم زیر خط فقره. حالا با این امیدهای واهی دل کیو باید خوش کنم؟ خودمو؟
نه نمیشه، واقعا اینجوری نمیشه. اینقدر حماقت رو به کار بگیرم و تصمیماتی بگیرم که یکی از اون یکیش بدتره، فقط نیاز به زمان داره که ثابت بشه. جدیدا هم این زمان از چند سال یا چند ماه تبدیل شده به چند روز. پشیمانی از حماقت را با ما فقط توی چند روز تحمل کنید. تضمینی. به شما سیاهی و نا امیدی تحویل خواهیم داد که هیچوقت نتونید از عمقش باخبر بشید.
اگر امکان داشت فلاکت رو به دیگران صادر کرد، میتونستم بزرگترین صادر کننده بدختی و فلاکت باشم. در حدی که جعبه پاندورا شوخی بود اما حیف که دست و بالم بستس. خیلی هم علاقهای به دیدن فلاکت گیر شدن اطرافیانم هم ندارم.
در کل بگم من اصلا برای چی دارم حیات میکنم؟ دقیقا دارم چه گهی میخورم که نه خودم و نه هیچکسی نمیدونه که اوضاع از چه قراره؟
بله، عصبانیم، عصبانیم.