روزای تعطیل رسما تبدیل به یه کابوس عذاب آور برام شده. هرچی این تعطیلات طولانیتر باشه عذابی که میکشم بیشتره. مثلا از همین الان ناراحتی تعطیلی سه شنبه هفته دیگه رو دارم که چهار روز تعطیلی رو چجوری بگذرونم.
تو یه سری از روزای تعطیل دلتنگی آدما میاد سراغم اما بخش اعظمی از کلافگی روزای تعطیل برام اینه که کسی رو نمیشناسم که باهاش هم صحبت شم، چه برسه بخوام باهاش برم بیرون و یه کمی وقت بگذرونم. اعتماد به نفسم که در حد فاجعه آمیزی کم شده و حتی دیگه توان اینکه خودم تنها یه سری کارارو انجام بدم، ندارم. باز یه کم قدیمتر جرات اینو داشتم که تنها برم کافه یا برم خرید یا یه سری کارهای دیگه اما الان چند ماهی میشه که دلم میخواد برم کافه و دلم نمیخواد تنها برم ولی خب، کسی رو نمیشناسم که حتی بهش پیشنهاد بدم که بریم بیرون یا بریم کافه. یه سری از بیرون رفتنا، پیاده روی کردنا، کافه و رستوران رفتنا برام تفریح بود چون با یه سری از آدمایی باهاشون حس راحتی داشتم این کار رو انجام میدادم.
در حال حاضر، یه جور حس درموندگی و نالایقی دارم که بعضی اوقات به سراغم میاد. توی هفته یه ذره اوضاع برام آرومتره. سر کار هستم و چنتا آدم میبینم و حرف میزنم و سرم گرمه. درست از لحظهای که تعطیلات آخر هفته شروع میشه، دچار درموندگی میشم. به عنوان آدم تنبلی که سابقا بودم، دلم میخواد فردا صبح خیلی زود بلند بشم و با یه نفر برم کافه مورد علاقم صبحونه بخورم. دلم میخواد راجع به یه سری چیزایی که دوست دارم، گوش شنوایی داشته باشم و حرفامو بزنم و متقابلا حرفهای جدیدی از یه آدمی جز خودم بشنوم ولی خب امکانش اصلا وجود نداره.
بدترین قسمتش اینه که خیلی از اوقات لیست کانتکتهامو بالا پایین میکنم شاید شاید یه نفری توجهمو جلب کنه باهاش حرف بزنم اما هیچ. البته باز علیرضا و کیوان هستند چون اگه اونا هم نبودن تعداد کلماتی که چت میکنم از تعداد کلماتی که اینجا مینویسم کمتر میشد.
جدا از این همه حرفا حس میکنم یه مدت نباید بنویسم. حسی که دارم و اینجا مینویسم، یه جور حس آخرین پناهگاه برای حرف زدن و خالی شدنه اما حرفام دیگه داره خیلی خیلی تکراری میشه. علاوه بر تکراری شدن و خالی شدن از موضوع جدید برای نوشتن، تبدیل شدم به یه آدمی که همیشه در حال نالیدنه. در واقعیت اصلا اینطوری نیستم، حتی اصلا غر نمیزنم فقط به حالت درونگرایی شدید درمیام. خلاصه با همه این اوصاف فعلا به نظرم بهتره یه مدت ننویسم و سعی کنم این شرایطی که دارم رو از حالت عذاب آور خارج کنم و یه ذره به حالت عادی تبدیل کنم. حالت عادی هم یعنی به این تنهایی خود ساخته عادت کنم و حرف اضافیتر در موردش نزنم.