من هیچوقت توی زندگیم ادعای اینو نداشتم که آدم خیلی باهوشی هستم یا مثلا چیز خاصی هستم اما خب همیشه سعی کردم احمق نباشم یا حداقل به عنوان یه احمق ازم یاد نشه. حالا چرا اینو میگم؟
واقعا جدیدا یکی از موضوعاتم که به شدت آزارم میده، حماقته. در طول این چند سال اخیر، به خصوص این اواخر با یه حجمی از حماقت از یه سری آدما روبهرو شدم که فقط از خودم میپرسم که این آدما با این حجم از حماقت چجوری میتونن به زندگی ادامه بدن. بعد معمولا این حماقت با با یه حجم خیلی زیادی از اعتماد به نفس همراهه. یه رابطه مستقیم، آدم هر چی احمقتر، اعتماد به نفسش خیلی بیشتر. الان احتمالا میپرسید به تو چه ربطی داره؟ آره البته به من ربطی نداره، فقط حرص میخورم. بگذریم از اینکه گاهی اوقات مجبورم با این آدما کار کنم. یه جوری عین اردوگاه کار اجباری میمونه کار کردن با این آدما. برای همین موضوع حرص خوردنم بیشتر میشه و بیشتر مجبور میشم به روی خودم نیارم. به هر حال با وجود خیلی چیزا من همیشه خودم رو مبادی ادب میدونم یا مثلا خودم مقید میدونم یه سری از رفتارا رو انجام ندم و بدم. خلاصه بسیار بسیار عذاب آوره اما جز تحمل و حرص خوردن چیکارش میشه کرد.
بگذریم، از این حجم از حماقت بگذریم. گفتم که سعی میکنم آدم احمقی نباشم اما اینو اعتراف میکنم که کارهای احمقانه کم نکردم. میلیونها میلیون کار و حرف احمقانه توسط من استعمال شده و خب نتیجهاش هم به موضعش خورده تو صورتم و جز پذیرفتنش کاری از دستم برنمیومده. درسته که مثل یه احمق عقب مونده زندگی نکردم اما تصمیمات احمقانه برخواسته از ریسک پذریری بالا و حتی بگم اعتماد به نفس کم نداشتم. حس میکنم هرچی این بحث رو ادامه بدم بیشتر به خودم ثابت میکنم که منم احمقم. شاید از نظر بهره هوشی نرمال باشم اما قطعا احمق شناخته میشم.
ببینید من همیشه یه ایده داشتم که زندگی هر انسانی برخواسته از تصمیمات و رفتاراشه. پس وقتی تصمیمات و کارای احمقانه من از یه حدی بیشتر باشه پس حتما یه احمق شناخته میشم. درسته شاید از نوع رایجش نباشم اما حماقت بخشی از زندگیم بوده. همونطور که گفتم به حماقتهای که تو زندگیم کردم که فکر میکنم، میبینم همواره این حماقتا همراه با یه اعتماد به نفس نفرت انگیز بوده. خلاصه من حتی از خودمم حرصم میگیره چون منم یه احمقم، شاید نه مثل اونا اما قطعا هستم.