ویرگول
ورودثبت نام
Mamal Injast
Mamal Injast
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

خواب، همون مشکل قبلی

بزرگترین نقطه ضعفم لای هزاران نقطه ضعفی که توی زندگیم دارم، خوابه. یعنی دقیقا خواب‌هایی که می‌بینم می‌تونن از ساعت‌ها تا روزها لت و پار کنن.خب مدت‌هاست که چیزی به اسم خواب خوب ندیدم. حتی مدت‌هاست کابوس خاصی ندیدم. چیزی که الان درگیرشم یه سری خواب ناراحت کننده‌اس که انگار سرم غم رو بهم تزریق می‌کنه. اتفاقات تلخ تا دلتون بخواد توش میوفته و وقتی صبح از خواب پا میشم، آدمی هستم که همه چیزشو از دست داده و چیزی برای از دست دادن نداره.

امروزم خلاصه همین اتفاق افتاد. تا حدی که میشد این چند وقت آستانه ناراحتیم رو از خواب‌ها بردم بالا اما این یکی دیگه خیلی نامردی بود. هزارجور قتل و غارت رو تو خوابم می‌تونستم تحمل کنم، جز این یکی. از طرف دیگه هم اینقدر محتوای این خواب‌ها تلخه که می‌تونم و نه دلم می‌خواد برای کسی تعریف کنم. واقعا تعریف کردنش آرومم نمی‌کنه. به هر حال هرجوری بود از خواب پاشدم یه نگاه کردم به ساعت دیدم تازه ساعت 7:30 صبحه. حتی اگه بخوام دورکاری هم بکنم از ساعت 10 شروع میکنم. دوباره چشامو بستم و غرق شدم تو همون خوابی که دیدم البته دیگه این دفعه خوابم نبرد.

همه اینا دست به دست هم داد که بدونم امروز خیلی بد کوفتیم. با کیلو کیلو عسل هم نمی‌شد قورتم داد. یه حالی همزمان با عصبانیت، ناراحتی، دلشکستگی و بیچارگی توامان بود. هرکاری میکردم وسطش میگفتم اه و دوباره یه کار دیگه و دوباره اه. نمی‌دونم چه روزی و چقدر مونده که بشه یه اتفاق خوب بیوفته ولی تحملم از شرایط به حد فاجعه باری تموم شده. مگه این همه اتفاقای بد پشت و یه سری اتفاق بد آینده که داره به سرعت بهم نزدیک بشه، میشه آدمو تا مرز جنون عاری کنه از زندگی کردن؟
شاید این روزا چیزی که بیشتر از همه چی بهش نیاز دارم یکم خواب شیرینه و شاید همیشگی.

خواب شیرین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید