اساسا انسانها دو دسته هستن، یا به ضعف و نقاط ضعفشون واقف هستن یا اصلا روحشونم خبر نداره. حالا فرض کنیم اونایی که از یه بخشش خبر دارن هم بذاریم تو دسته اول که انگار میدونن، با این توصیفات کلا دو دسته داریم دیگه. خب حالا اون آدمهایی که به این نقطه یا نقاط ضعفشون واقف هستن، قاعدتا، بازم میگم قاعدتا سعی میکنن در اون موقعیتی که این نقطه ضعفشونو مورد اثر قرار میگیره، قرار نگیرن، خیلی ساده.
تا اینجا خب در حال رصد یه فرآیند منطقی تو انسانهای معمولی و حتی غیرمعمولی هستیم اما من احمق با اینکه میدونم، میدونم چه اشکالاتی دارم با اصرار فراوان همچنان فکر میکنم که نه این دفعه فرق داره. بله، داشتم میگفتم، من یکی از هزاران نقطه ضعفم مانند هر انسان دیگه، قول دادن هست. یکی، هر لحظه از روز باید به من بگه به کسی قول نده، به خودت قول نده، حتی به کلمه قول هم فکر نکن.
من تو اون لحظه که دارم قول میدم چه به خودم یا چه به هر کس دیگه، یه سری محاسبات دقیق و محیرالعقول توی سرم میکنم که بله، من اگه با این درایت ذاتی و استثنایی خودم فلان کار را در قلان زمان جاری انجام بدم، بلا شک به موفقیت میرسم و به قولم عمل میکنم.
چند ثانیه/روز/هفته/ماه/هر واحد شمارش زمان بعد از قول دادم:
"وا، این چه قولی بود من دادم. من که عمرا نمیتونم همچین چیزی که گفتم رو انجام بدم. عجب گاویم من."
آره خلاصه، من نمیدونم که چرا اون لحظه به اون محاسبات لحظهای احمقانم اعتماد میکنم و انتظار دارم نتیجه احمقانهای نداشته باشه. به هر حال به نظرم نباید دیگه نه به خودم به هیچ موجود زنده دیگهای قول بدم چون من واقعا آدم قول دادن نیستم.