Mamal Injast
Mamal Injast
خواندن ۱ دقیقه·۲۲ روز پیش

لعنت به این عدم قطعیت استبدادی!

راستش اصلا ایده‌ای ندارم که بتونم این متن رو به اتمام برسونم یا اصلا بتونم منتشرش کنم. فقط در حال حاضر حس می‌کنم نوشتن بهترین راه برای ابراز وجودیتم باشه. شاید وجودیت نیازی به ابراز هم نداره. ولش کن، اگر بخوام خودمو غرق این عدم قطعیت لایتناهی بکنم تا صبح باید اراجیف شاید، باید، ممکنه و از این چیزا سر هم کنم.

این چند وقتی که فشار کار و زندگی به اندازه دنیا روی شونه‌های اطلس بوده و تمام استخوان‌هام رو تحت الشعاع درد و عذاب قرار داده. لحظه‌ای نبود که منتظر صدای شکستنشون نباشم. خب این اتفاق جدیدی توی زندگی من نیست.
اتفاق جدید اینجاست که من، یه آدم ناامید و منتظر مرگ و مایل به اتمام به این نتیجه رسیدم که هر چقدرم تاریک و دور باشم، هیچوقت نمیتونم غریزه بقای خودمو نادیده بگیرم. هر چقدرم این روزا از احساسات انسانی دور باشم اما همچنان غریزه‌هایی که بیشتر عمر نادیده گرفتمشون، زندن و دارن کار خودشونو میکنن.

اینجوری بگم همچنان هرشب آرزوی مرگ دارم و حتی صبح که بلند میشم امیدی به روز بهتر ندارم اما می‌خوام زنده بمونم. این ساز و کار عجیب انسانی که حتی توی تاریک‌ترین اعماق غار تنهایی داره کار میکنه عجیب‌ترین چیزی هست که تا حالا بهش برخوردم. هر موقع با خودم میگم این انسان در نهایت همه اداهاش به نظر موجود ساده‌ای میاد، یه چیزی مثل تابه میخوره توی صورتم که اوهوی دانای کل، تو حتی هیچی در مورد خودتم نمیدونی. درسته، احتمالا من هیچی نمی‌دونم.

دوست داشتم بیشتر ادامه می‌دادم ولی توانایی بیشتر نوشتن رو ندارم. دوست دارم بگم که در آینده حتما دوباره می‌نویسم اما واقعیت اینه که در حقیقت در مورد این هم چیزی نمی‌دونم. اه. لعنت به این عدم قطعیت استبدادی!

عدم قطعیت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید