Mamal Injast
Mamal Injast
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

و من همچنان می‌نویسم!

این چند وقت بیشتر از همه خیلی متلاطم بودم. فاصله بین حال خوب و بعدم تقریبا چند دقیقه بوده و همش در حال گذر از این مود به اون مود بودم. بعضی وقتا خوشحال از اینکه اندک اتفاقاتی باعث میشه خوشحال باشم و اکثر اوقات ناراحت، به خاطر اینکه وضعیت ناامید کننده‌ای دارم. به هر حال در حال گذروندن هستم.

این چند روز اخیر که اینستاگراممو دوباره اکتیو کردم سعی میکنم خیلی نامحسوس اینور و اونور پرسه بزنم، ببینم تو این یه ساله گذشته چه خبر بوده؟ آدمایی که قدیم بهشون نزدیکتر بودم و اون چند سال اخیر فقط از طریق شبکه اجتماعی دنبالشون میکردم در چه حالی هستن. البته که امیدوارم متوجه حضورم نشن. اون یکی دو نفری هم فهمیدن بهم گفتن که تو چقدر بی‌معرفتی که حالی از ما نپرسیدی. منم در جوابشون میگم بله، من بیشعورم. خلاصه که اینور و اونور رو نگاه می‌کنم بعضی وقتا یادم میوفته که یه سری از آدما اصلا از ذهنم تو این یه سال پریدن و به کلی فراموششون کردم و بعضی دیگه از آدما در حال همون زندگی عجیب غریبشون هستن. زندگی عجیب غریب بهترین اصطلاحی هستش که می‌تونم برای تظاهر به چیزی که واقعا نیستن، می‌تونم به کار ببرم. بعضی دیگه از آدما هم هستن که خیلی خیلی دلم براشون تنگ شده اما جرات حتی پیام دادن بهشونو ندارم. نمی‌دونم جراته یا غروره اما در هر صورت ترجیح می‌دم در بی‌صحبتی به سر ببریم. راستش یه سریا هستن که آخرین مکالمون خیلی خوب پیش نرفته و اکثرا با این جمله وحشیانه که «ولم کن، حوصلتو ندارم» روبه‌رو شدن و یه سری دیگه به تدریج سعی کردم محو بشم که احتمالا عادت کردن یا اصلا آدم خاصی تو زندگیشون نبودم. خلاصه حس اینو دارم که از یه شیشه‌ای که از طرف معلومه دارم بهشون نگاه می‌کنم و فقط نگاه می‌کنم.

بعضی وقتا دلم می‌خواد لینک اینجا رو به یه سری از آدما بدم اما وقتی به تجربه گذشته نگاه می‌کنم میبینم شرمندگی‌ای که بعد این کار دارم به تصمیمم غلبه می‌کنه و ناخودآکاه بیخیالش میشم. یادمه که خیلی وقت پیش علیرضا که از قضا میدونه من خیلی به نوشتن شرح حال خودم علاقه دارم سراغ نوشته‌هامو گرفت منم متاسفانه به دروغ گفتم که دیگه نمی‌نویسم و هر چیزی که از سال 90 هست می‌تونی توی اون وبلاگ قدیمیم پیدا کنی. آن‌ دی آدر ساید، بعضی وقتا حس میکنم که نیاز دارم علیرضا و کیوان اینجا رو بخونن چون همیشه میتونم خیلی راحت باهاشون راجع‌به مشکلاتم حرف بزنم و اونا هم خیلی بی‌پرده تکلیفمو مشخص می‌کنن یا حتی سجاد. نمی‌دونم. اونقدر دسترسی به اینجا سخت نیست. کلا همیشه این ایده رو داشتم که برای اینکه از اطرافیان بخوای چیزی رو مخفی کنی، بهترین کار اینه که یه بخشی که نمی‌دونن رو بهشون بدی تا فکر کنن دیگه چیزی برای مخفی کردن نداری. اساسا به نظرم من چیزی برای مخفی کردن از دیگران ندارم جز افکارم.

بله، من همیشه به نظرم افکارم گرانبهاترین چیز زندگیم بوده که در دوره‌های مختلف اونارو در اختیار نزدیکان میذاشتم و نمی‌ذاشتم. اون بخشی که می‌نوشتم مثل اینجا، بخشی هستش که بیانش باعث آرامشم میشه و بخش‌هایی که از نوشتنش ناتوانم، بخش‌هایی هستش که ترجیح میدم زمان اونارو بی‌ارزش کنه و وارد این نوشته‌ها بشه.

آدماوقتاسالاینستاگرام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید