Mamal Injast
Mamal Injast
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

گاو خوش بین آینده در صف کارخانجات سوسیس!

یه بار یادمه داشتم راجع به مفهوم امید از نظر خودم صحبت می‌کردم و می‌گفتم چقدر این امید داشتن می‌تونه بد باشه. در حال حاضر در ظرایطی هستم که دارم به این فکر می‌کنم چقدر امید می‌تونه امید کشنده باشه. در حال حاضر که شرایط هر روز داره برام سخت‌تر میشه هر از گاهی امیدی به بهبود شرایط سراغم میاد و بعد از یه مدتی مشخص میشه که اصلا خبر خاصی نبوده و همش یه جور وهم بود. به خصوص تو این شرایطی که پیچیدگی زندگی زندگی برای من خیلی بیش از اندازه شده، بیش از هر زمان دیگه‌ای نیاز به بهبود شرایط دارم. یه سری خبرا و اتفاقات بر خلاف میلم منو به بهبود امیدوار می‌کنه اما باز هر بار مثل دفعه‌های قبل سرخورده و ناراحت میشم.

برای من تمام اتفاقات خوب حال حاضر مثل این میمونه که از رودخونه‌ای که دارن توش فاضلاب خالی می‌کنن، بری 5 متر پائین‌تر آب بخوری. شاید به ظاهر این مشکلات و بدبختی‌ها حل بشه اما در نهایت بازم اصل قضیه که داری همون فاضلاب رو می‌خوری، 5 متر پائین‌تر. البته که خیلی وقتا به این هم فکر می‌کنم که نمیشه اینقدر اتفاق بد پست سر هم بیوفته. از اوضاع کارم، کار توی این بیمارستان، ماجرای طبقه 12 و زندگی شخصی خودم همه و همش به عجیب‌ترین شکل ممکن خودش داره میره جلو.

به این فکر می‌کنم میون این همه ناگوارها‌ها شاید یه تغییر کوچیک بتونه نشونه بهتر شدن باشه اما دریغ از کوچیکترین اتفاق ممکن. حتی از زاویه ریاضی هم بهش نگاه کنم باید وقایع تا یه حدی تصادفی باشه اما هیچ تصادفی توی این افتضاحی که توش گیر کردم وجود نداره. حتی به اینم فکر می‌کنم که احتمالا دارم کارمای یه سری تصمیماتم رو پس می‌دم. با اینکه اعتقادی اونقدر زیادی بهش ندارم.

نمی‌دونم. اوضاع داره بیش از حد تصورم از کنترل خارج میشه و امید مثل نمکی میمونه که روی زخم این روزام دائما داره پاچیده میشه.

در میان این ناگواری‌ها، آدم‌هایی بعضا خیلی نزدیکی هستند که ازم میخوان محکم به این مسیر ادامه بدم. قوی باشم و به آینده امیدوار باشم. عموما با عنوان «میگذره، چشم بهم بزنی میگذره» سعی میکنن بهم روحیه بدن. انگار به یک گاوی که توی صف کارخونه سوسیس ایستاده بخوای در مورد آینده روشن و خوش بینی صحبت کنی.

بله من همون گاوم و مدت‌هاست تو صف کارخونه سوسیس ایستادم.

خیلی تکراری میتونه باشه اما مثل قبل باید بگم در خال حاضر جسم خسته‌ام خیلی برام اهمیت نداره. چیزی که این روزا بیش از همه چیز نگرانش هستم، روحمه.

من بیشتر از اینکه نیاز به شنیدن این حرفا داشته باشم، نیاز دارم درک بشم و در آغوش کشیده بشم فارغ از دوست داشته شدن. تعداد دفعاتی که بغض همه وجودمو گرفته و به گریه نرسیده تقریبا با کابوس‌هام داره برابری می‌کنه.

چون من یه گاو خوش بین به آینده هستم. هر چقدرم خودکشی آلترناتیو باشه فرقی توی گاو بودن من نداره.

شماره بیست و ششم
نوشته شده در 24 تیر 1403
ساعت 18:00 عصر

زندگی شخصیگاو بین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید