من منظر هستم. تصویرگری که حدود ۱۰ سال فعالیت کرده و تمام این مدت تجربه کار هم به صورت ثابت و هم به عنوان یک فریلنسر رو داشتم.
تمام مدت این سال ها من چالش ها، بحران ها، موفقیت ها و پیشرفت های زیادی رو تجربه کردم و دوست داشتم بخشی از این تجربه رو به اشتراک بذارم.
من معتقدم بزرگ ترین و قشنگ ترین بخش کار کردن یاد گرفتنه. یاد گرفتن ما هیچ وقت متوقف نمیشه. رشد شخصیتی و رشد کاری موقع کار کردن همیشه اتفاق میفته. اما اینکه هر دو به موازات هم پیش برن خیلی مهمه. معمولا همه ما به رشد کاریمون اهمیت میدیم. اینکه سعی کنیم یادگیریمون در زمینه تخصصمون مدام اتفاق بیفته. دنبال مطالب جدید باشیم، سعی کنیم وارد محیطهایی بشیم که امکان یادگیری تخصص هایی که دوست داریم اونجا بیشتره و ... .
اما معمولا خیلی کم پیش میاد که رشد شخصیتمون ( شخصیت کاریمون، نحوه رفتار حرفه ای مون در محیط کار یا در برخورد با کارفرما) اونقدر ذهنمون رو درگیر کنه. یه دلیلش اینه که خوشبختانه یا متاسفانه حین کار خیلی چیزا رو به اجبار یاد میگیریم. در واقع تجربه شون میکنیم. واسه همین معمولا کسی که مثلا ۷ سال کار کرده نسبت به کسی که ۲ سال کار کرده «با تجربه تر» خطاب میشه و معمولا تا زمانی که ما اون تجربه ها رو پشت سر نگذاشته باشیم از اینکه به یکی صرفا بواسطه مدت بیشتر کار کردنش «با تجربه تر» میگن حرص میخوریم.
خیلی از این تجربه ها معمولا واسمون گرون تموم میشن. اکثرمون توی محیطهایی کار کردیم که حس کردیم قدرمون رو نمیدونن، باهامون بدرفتاری میکنن و ... . در صورتی که ما تمام انرژیمون رو واسه اون سازمان گذاشتیم. خیلی دردناکه اما من میخوام بگم با تمام وجودم درکتون میکنم! ما محیط کارمون رو ترک میکنیم، ممکنه حتی نتونیم حقمون رو بگیریم یا حق طرف رو بذاریم کف دستش! ممکنه توی یه سازمان با همکارهامون درگیر باشیم، یا حتی اونها موجب آزار و اذیتمون بشن. یه وقتایی کسایی بودن که اگه دیوار کناریشون هم بر اثر گود برداری ساختمون بغلی روی سرشون خراب شده با چنان انرژی و خلوصی اثبات کردن که شما مقصر بودید.
میخوام بگم این تجربیات فقط مختص شما نیست. خیلی ها همزمان با شما دارن اینو تجربه میکنن. همگی باید یاد بگیریم چیکار کنیم که تجربه این مسایل واسمون گرون تموم نشه، تبدیل به بحران نشه، و بتونیم راحت و با موفقیت از همه اینها عبور کنیم.
اکثریت ما به زبون فارسی حرف میزنیم. تحت شرایطی که زبون انگلیسی یا ترکی یا ... رو ندونیم اگه یه نفر باهامون به این زبون ها حرف بزنه متوجه منظورش نمیشیم. اون میگه من آب میخوام و ممکنه ما واسش پتو و بالش آماده کنیم. یا مثلا معنی کلمات رو توی اون زبون ندونیم و بخوایم استفاده کنیم. مثلا یه کلمه معمولی توی زبون ما، توی یه زبون دیگه به معنی یه حرف رکیکه. ما استفاده میکنیم و حتی نمیدونیم چه تاثیری توی طرف مقابلمون که به اون زبون حرف میزنه میزاره. واقعا مقصر نیستیم. فقط نمیدونیم.
وقتی میریم سر کار، ممکنه در نهایت سادگی حرفی بزنیم که واقعا منظوری نداشته باشیم. اما تاثیری روی همکار یا رییسمون بزاره که خدا کنه فقط متوجه این نهایت سادگی ما بشه! ما فقط نمیدونیم!
اگه بخوایم از این مساله جلوگیری کنیم باید به یه زبون مشترک برسیم. معمولا توی تمام سازمان هایی که بدون حاشیه و درگیری ذهنی دارن کارشونو پیش میبرن این زبون وجود داره. من اسمشو گذاشتن زبون همکاری!
راه یاد گرفتن این زبون فقط اینه که مراقب باشیم. قبل اینکه هر جمله ای رو به کار ببریم فکر کنیم که با توجه به شناختی که از طرف مقابلمون داریم این جمله چه تاثیری در اون ایجاد میکنه؟ با توجه به جایگاهی که اون داره آیا درسته به این شکل مطرحش کنم؟
منظور من اصلا درگیر شدن با این که فلانی ممکنه این فکر رو کنه و من نگم و اینا نیست. منظورم استفاده از عبارات و جملاته. شوخی کردن یا نکردن توی موقعیت های مختلفه. متوجه جایگاه طرف مقابل بودنه.
قبل استفاده از کلمات فکر کنید. حرفتون رو بزنید، شوخیتون رو بکنید و درخواستتون رو بگید. اما مراقب باشید از کلمات درست استفاده کنید.
خیلی وقتها توی محل کارمون ترس از دست دادن جایگاه یا موقعیت شغلیمون باعث میشه کلی حرف های نگفته روی هم تلنبار کنیم. من اینجام تا بگم بترسید از روزی که حرفهای نگفته تون روی هم تلنبار بشه! که تاثیرش خیلی بدتر از زمانیه که شما حرف میزنید و اخراج میشید!
اگه از موضوعی توی محل کارتون ناراضی هستید، دغدغه تون رو به مدیرتون بگید. دقت کنید که میگم مدیرتون نه همکارتون! دقت کنید که میگم دغدغه تون رو بگید نه اینکه دغدغه تون رو توی صورتش بکوبید!
گفتن نارضایتی ها مثل خالی کردن آروم آروم یه محفظه بخاره. بخار آروم آروم خارج میشه و اون محفظه هم خودش سالم میمونه هم به اطرافش آسیب نمیزنه. وقتی که صحبت نمیکنید بخار جمع میشه و جمع میشه و جمع میشه، تا زمانی که محفظه یهو میترکه! بله! شما میترکید. و ترکش هاتون اطرافیانتون رو زخمی میکنه. یه روزی میرید سر کار و به مدیرتون میگید من حالم ازت بهم میخوره، لعنت به خودت و شرکتت و از در شرکت میرید بیرون! شما هم خودتون آسیب دیدید و هم به مدیرتون آسیب زدید.
حالت دومش اینه که شما حتی جرات ترکیدن ندارید. ناراحتی ها درون شما میمونن و میگندن و شما با ناراحتیهاتون گند میزنید به درون خودتون و دیگران! شما بی انگیزه میشید، حرف نمیزنید، خشمگین میشید، ممکنه بخاطر خشمتون ناخودآگاه کار رو به تعویق بندازید. از به تعویق افتادن کارتون ناراحت هستید و مواخذه میشید و خشمتون بیشتر میشه. عمدا سعی میکنید کار رو خراب کنید و به شرکت ضرر بزنید، دیر سر کار میرید. تحت همه این شرایط شما ناراحتید. حق دارید باشید. اما حق ندارید با ناراحتی و خشمتون به کار صدمه بزنید چون مدیرتون روحش هم خبر نداره!
من معتقدم توی دنیا هیچ چیز بدتر از بی انگیزه کار کردن نیست. آدم بی انگیزه توی محل کار، با برده مصر باستان هیچ فرقی نداره. وقتی انگیزه ندارید هم به خودتون صدمه میزنید هم به همکار بغل دستیتون، هم به زندگیتون و همه جنبه های زندگیتون و شاید اصلا واستون این یکی مهم نباشه. اما شما به سازمانی که درش کار میکنید، رییستون، همکارتون و حتی دوستتون که خیلی دوستش دارید و توی اون سازمان کار میکنه صدمه میزنید.
من بی انگیزه کار کردم و طعم تلخ همه اینها رو چشیدم. من با تپش قلب از محل کارم خارج شدم چون استرس داشتم کار پیش بیاد و با من تماس بگیرن و مجبور شم برگردم محل کارم. چون ازش متنفر بودم. و از اون زمان به بعد با خودم عهد بستم که مادامی که توی یه سازمان کار میکنم، تا آخرین دقیقه و ثانیه ای که اونجام بی انگیزه نباشم. اگه حس کردم انگیزه ندارم سریعا اون محل رو ترک کنم.
واسه همه مون پیش اومده که توی محل کارمون درخواستی داشتیم. ممکنه ابزاری نیاز داشتیم، ممکنه نیاز به افزایش حقوق داشتیم یا ممکنه خواستیم یه سری نکات رعایت شه. اگه بخوایم ترسمون رو کنار بگذاریم و درخواستهامون رو بگیم، باید بدونیم چطور مطرحش کنیم تا با لگد مدیرمون ازمون پذیرایی نشه! من در کمال بی تجربگی، گاهی وقتا اینقدر فاجعه آمیز درخواستمو مطرح میکردم که نه تنها عملی نمیشد، بلکه هزاران نقص من رو هم گوشزد میکردن که مبادا فراموش کنم جایگاهم چیه و اونی که پشت میزه قادره زندگیمو از من بگیره!
مشکل درخواست من نبود. من میدیدم که مدیرم خیلی راحت این کار رو واسه همکار بغل دستیم انجام میده. مشکل نحوه بیان من بود. من صرفا دغدغه خودمو بیان میکردم بدون در نظر گرفتن هیچ چیز!
درستش این بود که بین صحبت هام از دغدغه های مدیرم هم میگفتم. میگفتم میفهممش و بهش اطمینان میدادم اگه به درخواست من عمل کنه توی پیشرفت روند کارش تاثیر خیلی مثبتی داره.
اگه خواستید درخواست کنید حتما منافع طرف مقابلتون رو در نظر بگیرید. به این فکر کنید که اون چرا باید انجامش بده؟ چه سودی واسش داره؟ چه اتفاق مثبتی توی کارش رخ میده؟ و حتما جواب این سوال ها رو موقع درخواستتون عنوان کنید. با خودتون صادق باشید. این خیلی مهمه. برای مثال شما درخواست افزایش حقوق میکنید اما متخصص هایی وجود دارن که با کمترین میزان حقوق شغل شما رو به بهترین نحو ممکن انجام میدن. میدونم که اصلا منصفانه نیست. اما واقعیت اینه. به جای این که به زمین و زمان بد و بیراه بگید توی تخصصتون اونقدر قوی و خفن باشید که کسب نتونه کاری که شما انجام میدید رو انجام بده. اون وقته که میبینید همه برای کار کردن با شما سر و دست میشکنن. اون وقته که شما تعیین میکنید چی نیاز دارید و شرکت ها تمام تلاششون رو میکنن تا نیازهای شما رو تامین کنن، تا بتونن شما رو در کنارشون داشته باشن.
با همه اینها، اگه فکر میکنید با توجه به تخصصتون ، به نیازهاتون پاسخ داده نمیشه، و مطمئن هستید که شرکتهایی وجود دارن که ارزش شما رو میفهمن، شجاع باشید. تغییر محیط کار خیلی سخته، قبول دارم. برای من همیشه سخت بوده. من به همکارهام، به محیط کارم، به میزم، به در و دیوار شرکتی که توش کار کردم وابسته شدم. اما رشد کردن درد داره و شجاعت میخواد.
خیلی دوست دارم بیشتر بنویسم و ادامه بدم، اما قبلش دوست دارم داستانهای شما رو در محل کارتون بشنوم، چالش هایی که پشت سر گذاشتید و مسایلی که باهاشون درگیر بودید، اگه دوست داشتید اینجا کامنت بذارید یا توی شبکه های اجتماعی (توییتر، اینستاگرام و ...) واسم بنویسید. توی یه فرصت دیگه حتما ادامه ش رو مینویسم و به اشتراک میذارم.