گیجم و پر از ندانمکاری ... باری به جهتی ... حالی به حالی!
تصمیم بگیر که چی میخوای! من میخوام قبول شم مریم. میخوام دانشگاه شریف قبول شم.
چی به سرم اومده؟ چی منو اینقدر خشکونده؟ چی منو خاکستری کرده؟ احساساتم یخ زدن؟
بغض کردم و حالت تهوع دست از سرم برنمیداره ... اصلا نیم فاصله رو می خوام رعایت نکنم. به کسی چه . میخوام عصبانی باشم. میخوام گریه کنم. میخوام برم زیر پتو. دارم بالا میارم. وقتی ناراحت و احساساتی بشم حالت تهوع می گیرم. الان خیلی ناراحتم و خیلی احساساتی. حالم خوب نیست. و همزمان حالم خوبه از یادآوری یک رویا. تهوع. دیگه دلم نمیخواد موقتا مریم را بالا بیارم. میخوام مریم را سر فرصت و باحوصله و تداوم به دنیا بیارم.
داشتم به عکسهای دانشگاه شریف نگاه می کردم. داشتم فکر می کردم که با چه اشتیاقی کلاسهای دانشگاه خودم را می پیچوندم و به سمت شریف روانه میشدم! چی به سرت اومده مریم؟ مشتی خاکستر روی آتیش خیالم ریخته شده. هست و نیست. نه اونقدری هست که منو بسوزونه و نه اونقدری نیست که دلسردم کنه.
مریمِ خیالباف کجاست؟ مریمی که بزرگ فکر می کرد؟ مریمی که مشتاق بود و کنجکاو؟ کجاست؟ کجا خودمو جا گذاشتم؟
ناامیدی این بلا را سرم آورد؟ نه. نه . چیزی جز فرار دلیل این حال بدم نیست. تو بگو تنبلی بگو اهمال بگو ناتوانی. من فقط میگم فرار. فرار از درد یادگیری. فرار از رنج تغییر. فرار از تلاش. فرار از رشد. فرار از بزرگی و توانمندی خویش!
من که فرار کردن را خوب بلدم. خب ... پس کافیه بازم فرار کنم این بار از فرار کردن ...
مریم ... یه فراری از فرارکردن
ادامه میدم. ادامه میدم. ادامه میدم. از فرارکردن فرار می کنم. برنامه همین روزهای باقیمونده را می نویسم و ادامه میدم. با حال بد ادامه میدم. هرطوری شده ادامه میدم.
اشتیاق و شور زندگی را، کنجکاوی و اشتهای دانایی را به مریم برمیگردونم. این کارو می کنم. ازش فرار نمی کنم.
مثل پرسه زدن شبانه ام در شریف ... که همه ی حواسم به نفس کشیدنم و صدای قدم زدنم بود ... و با خودم تکرار می کردم: من در این لحظه آگاهم. من به این لحظه آگاهم. من در این لحظه آگاهم. من به این لحظه ...
من مریم هستم. مریمی که دلم میخواد باشم. مریمی که فکر می کنم باید باشم. مریمی که فکر می کنم واقعا هستم. مریمی که از خودم باردارش هستم و خودم متولدش می کنم.
می مونم. هرچی میخواد بشه، بشه. مریم می مونه. تا آخر این بازی می مونه. مریم ... می مونه ... .
~گریه کنی اگر - که آفتاب را ندیده ای - ستاره ها را هم نخواهی دید~