♡ ...
♡ ...
خواندن ۷ دقیقه·۳ سال پیش

آن سوی مرگ ⁉️

سلام :))

حال و احوال؟ سلامتین الحمدلله؟

جدیدا ( جدیدا که چه عرض کنم دیشب!) یه کتابی خوندم شبیه به این کتاب ??

https://virgool.io/KetabKhor/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85%D9%87-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D8%AE%D9%88%D9%86%DB%8C%D9%85-azfkqvqm6xkk

با همون موضوع اما تجربه هایی کمی متفاوت!

به نظرم جالب اومد ، چون توی کتاب سه دقیقه در قیامت راوی راضی به تعریف همه اونچه که دیده بود نشده بود (البته توی این کتاب هم همینطوره اما خب بازم!) و توی این کتاب یک سری چیز ها بازتر شده.

خلاصه که از اونجایی که کتاب قشنگیه تصمیم به معرفیش گرفتم!

کتاب آن سوی مرگ ، نوشته جلال صادقی
کتاب آن سوی مرگ ، نوشته جلال صادقی

این کتاب همون طور که گفتم مثل کتاب سه دقیقه در قیامت درمورد تجربیات نزدیک به مرگه ، اما خب تفاوت هایی باهم دارند:

  1. توی کتاب سه دقیقه درقیامت تجربه یک نفر بیان شده ، اما توی این کتاب 3 نفر
  2. تجربه فردی که توی کتاب سه دقیقه در قیامت بود بیشتر بود! چون ایشون 3 دقیقه مردن و افراد توی این کتاب در حد 1 دقیقه یا کمتر
  3. فردی که توی کتاب سه دقیقه در قیامت بود مرده بود ( منظورم اینه که قرار نبوده برگرده! بعد از یک سری اتفاقات دوباره وارد کالبد انسانی شده) اما افراد توی این کتاب نمردن و بهشون گفتن که شما قراره برگردین.
  4. و آخر اینکه نویسنده کتاب آن سوی مرگ خودش این تجربه رو در چند ثانیه داشته!

به همین دلایل خب یگ سری تفاوت ها توی این کتاب وجود داره. البته که هردوکتاب واقعا عالی هستن!

خب از حرفای من بگذریم ، بریم سراغ معرفی کتاب!


معرفی کوتاه

«آن سوی مرگ» کتابی است نوشته ی جمال صادقی که تلاش می کند از طریق مصاحبه با افرادی که ادعا دارند که مرگ را دیده و تجربه کرده اند این حس و این تجربه ی پیچیده و ماورایی را به خوانندگان ارائه کند. جمال صادقی سال ها پیش از نگارش این کتاب به همرا دوست و همکار خود محمدحسین حاجی ده آبادی سفرهایی با اهداف انسان شناسی به شهرها و روستا های مختلف کشور انجام داده بود و در همان دوره با کسانی که ادعای تجربه ی مرگ و بازگشت دوباره به زندگی را داشته اند روبرو شده است و اکنون سال ها بعد از این اتفاق تصمیم گرفته که این تجربه های پیچیده و غریب را در اثری روایت کند.کتاب در سه بخش و هر بخش به یک خاطره اختصاص دارد که به صورت مصاحبه روایت می شود.


خلاصه کتاب

نویسنده در مقدمه‌ی کتاب، روایت‌های واقعی از سه راوی مختلف را بیان کرده است که تجربه‌های متفاوتی از مرگ و آن سوی مرگ دارند. نویسنده با دوست خود، محمدحسین حاجی‌ده‌آبادی با هدف انسان‌شناسی سفرهایی به شهرها و روستاهای مختلف کشور ترتیب می‌دهند و قصه مردمان مختلف را ثبت و ضبط می‌کنند. در جریان همین سفرها با دو نفر روبه‌رو می‌شوند که ادعا می‌کنند تجربه مرگ دارند و قصه مُرده و زنده شدن خود را برای آن‌ها تعریف می‌کنند. سال‌ها بعد که نویسنده فراغ بالی می‌یابد؛ با کمک همان دوست خود به سراغ این موضوع می‌روند.

کار را از بیمارستان‌های تهران شروع می‌کنند و سراغ کسانی که تجربه مرگ داشتند را می‌گیرند. افراد زیادی به آن‌ها معرفی می‌شوند که همه، بدون استثنا، خاطرات جالبی برای گفتن داشتند، اما خیلی از خاطرات شبیه به یکدیگر بوده است. در این بین اشخاصی که قصه مرگشان را تعریف کردند، به سه دسته تقسیم می‌شوند: گروهی پس از خارج شدن از جسم خود، در تمام مدت داخل بیمارستان مانده‌اند؛ برخی فراتر از محیط بیمارستان، بین مردم شهر شناور شده‌اند و دسته سوم به جهانی ورای جهان زمینی کوچ کرده‌اند.

به طور کلی، کتاب تجربه سه نفر از افرادی است که شِمّه‌هایی از عالم پسین را دیده‌اند و روایت کرده‌اند.

جالب این است که اغلب کسانی هم که از تجربه مرگ خود گفته‌اند، حاضر نشدند نامشان را فاش کنند.

روایت اول ماجرای دختری ۲۲_۲۳ ساله هست، با نام مستعار سحر، که پس از عمل جراحی وقتی به هوش می‌آید دوباره سکته مغزی می‌کند و موجب می‌شود که سمت راست بدنش فلج و بینایی‌اش را ازدست بدهد. او چندروزی به کُما رفته و از جسم مادی خود جدا شده و اتفاقی برایش می‌افتد که اسمش را معجزه می‌توان گذاشت.

و اما روایت دوم، ماجرای مهندسی ۳۳ ساله هست که دو بار مرگ را تجربه کرده؛ یکبار به صورت خلاصه و کوتاه و بار دیگر به صورت مفصل و عمیق، بار دوم که از بالای ساختمانی به زمین پرت می‌شود روح از جسمش خارج می‌شود و اتفاقاتی را مشاهده می‌کند. او پس از این واقعه، ویژگی‌هایی را کسب کرده است؛ مثلا می‌تواند ذهن دیگران را بخواند، یا کلمه‌ای را به ذهن دیگران القا کند و جالب اینجاست که می‌تواند فردی که تجربه نزدیک به مرگ داشته را، تشخیص بدهد.

و آخرین روایت که جامع‌ترین روایت می‌باشد داستان دکتری ۴۰ ساله است که به اتاق عمل رفته و به مدت ۵۰ ثانیه علائم حیاتی‌اش را ازدست می‌دهد و مرگ را لمس می‌کند.

آن مرد لحظات حسابرسی خود را در جهان آخرت میبیند تا لحظه‌ای که به وادی حق الناس می‌رسد و این نقطه اوج این کتاب محسوب می‌شود.


قسمتی از کتاب

نویسنده: بسیار خوب، آقای دکتر! اعمال و افکار و احساسات شما در وادی حق الناس وجود داشت و شما چگونه بودید؟؟

گزارشگر: در میان تک تک اعمالم، در میان تک تک افکار و نیات زمینی هم سرگردان بودم، سرگردان، غمگین، وحشت‌زده پشیمان و تنها...

من، رسوب محکمی از همه این‌ها را با خودم حمل می‌کردم و احساسی خرد کننده، برنده و نیش زننده آزارم می‌داد.

_کلمات مبهم است انتظار دارم حالتان را دقیقاً تشریح کنید.

_ چه حالی پیدا می‌کنید اگر مار بزرگی در شکمتان باشد دائم بلولَد و نیش بزند؟ چه حالی پیدا می‌کنید اگر سیخ‌هایی داغ در زخم بدنتان فرو ببرند در زخمی که هنوز تازه است؟ چه حالی پیدا می‌کنید اگر همه خبرهای بد را یکجا به شما بدهند؟ چه حالی پیدا می‌کنید اگر شما را از فراز ابرها به پایین پرتاب کنند؟ چه حالی پیدا می‌کنید اگر مجبور باشید روی فلزی در حال ذوب شدن بنشینید؟ چه حالی پیدا می‌کنید اگر بفهمید غیر از  شما کسی در دنیا وجود ندارد؟ حال من در آن دنیا از مجموع همه این حالات هم بدتر بود. کم کمش ده‌‌ها برابر بدتر بود. روحم مدام تیر می‌کشید. درونم ذوق ذوق می‌کرد. من دیگر یک روح انسانی نبودم گلوله‌ی سوزان و سرگردان از ترس، اضطراب، غم و شرم بودم...

این فرد جزئیاتی را که در وادی حق الناس دیده بوده است را شرح می‌دهد تا اینکه در آن صحرا که به قولی برایش لجن شده بود، واقعه عجیبی رخ می‌دهد...

که بهتر است خودتان در این کتاب مطالعه کنید.


قطعاتی از کتاب:

-مثل یک چراغ روشن که درون و بیرونش را نور فرا گرفته باشد. اما ... اما فقط نور نبود. در واقع، مخلوطی از درخشش خالص، عشق ، ایمان و دانایی عظیم بود. احساس کردم پر از عشق، پر از آرامش، پر از ایمان شده‌ام ... (ص۶۶)

-این هم به آن تجربه مربوط می‌شود. هر وقت، ساعتی به دست می‌بندم، عقربه‌هایش از حرکت می‌ایستد. هر وقت موبایلی به دست می‌گیرم سیستم گیرنده و فرستنده‌اش از کار می‌افتد. گمان می‌کنم تجربه مرگ، تغییراتی در میدان الکترومغناطیسی بدنم ایجاد کرده است. (ص۸۰)

-ناگهان همان جا، بین هوا و زمین ، ثابت و آویزان ماندم. البته جسمم از من جدا شد و به سمت پایین سقوط کرد. انگار، تا پیش از آن لحظه، پالتویی از جنس فولادی سنگین روی دوشم داشتم ... خیلی خیلی لذت بخش بود... (ص۱۰۴)

-تا چه اندازه به جسد خاکی خود علاقه داشتید؟

-اصلا علاقه‌ای به او نداشتم. از نظرم فقط یک لاشه زشت، بدبو، سنگین و دل به هم زن بود. با وجود این کنجکاو بودم که بدانم سرانجامش چه می‌شود. (۱۰۸)

-... هر چیزی در دنیای مادی دارای قوه ادراک است. هر کلمه یک کتاب، هر نُت موسیقی، هر ذره عطر، شعور و احساس و حافظه دارد. همه آنها صداهای اطراف خود را می‌شنوند.تصاویر اطراف خود را می‌بینند ...  (ص۱۳۷)

-چه کسی گفته که خدا درخواست شیطان را قبول کرد؟! بله شیطان تا روز قیامت ازخدا مهلت خواست؛ اما خداوند نه تا روز قیامت، تا زمانی نامعلوم به او مهلت داد. بنابراین شیطان دائم در هراس است که مرگش به طور ناگهانی فرا رسد. (۱۴۱)

توصیه قبل از آمدن به زمین: یکی اینکه در دنیا دیگران را دوست بدارم و به آنها کمک کنم. ما خلق شدیم تا به کمک هم در مسیر تکامل قرار گیریم. مهمتر از این، گفتند نباید فراموش کنم که خدا همیشه ناظر اعمال من است. (ص۱۵۱)

نمونه عذاب‌های روحی در جهنم، این هاست: حسرت زیاد، غم شدید، همدم شدن با شیاطین و ارواح خبیث و ترسناک، مورد تحقیر و سرزنش دیگران قرار گرفتن ... اما سخت ترین عذاب اخروی محروم ماندن گناهکاران از محبت الهی است. (ص۳۲۳)

بسیار ناراحت بودم. ماندن و همیشه ماندن در بهشت، تنها چیزی بود که می‌خواستم. مادرم گفت که چاره‌ای جز برگشتن ندارم. و چون شدیدا اظهار ناراحتی کردم. گفت: « تو باید به خاطر برگشتن به دنیا از خدا سپاسگزار باشی. فکرش را بکن، اگر برای همیشه مرده بودی همچنان در وادی حق الناس به سر می‌بردی. ... برگرد و روحت را بشو. کاری کن که وقتی دوباره آمدی تو را به آن وادی نبرند. » (ص۳۳۱)

آدم اگر فقط کمی فکر کند می فهمد که هیچ دلیلی برای مغرور شدنش وجود ندارد. مگر ما که هستیم؟ موجودی که از آب گندیده‌ای پدید آمده. موجودی که اندرون او ادرار و مدفوع و چرک نهفته. موجودی که اگر غلاف نداشت از بوی گند خود نمی‌توانست زندگی کند. (ص۳۳۵)


امیدوارم این کتاب رو _که واقعا ارزش خوندن داره!_ بخونید و لذت ببرید :)

یاعلی :)

حال خوبتو با من تقسیم کنتجربیات نزدیک به مرگ
فِی الواقِع ، خُداوَند اِندِ رِفاقَت اَستـ♡
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید