سلام
خوبین؟ چه خبر؟ چه میکنید با درس و مدرسه؟
آمدم یه کتاب دیگه خیلی دوسش داشتمو معرفی کنم و بازم برم ?
این کتاب درمورد دختر 17 ساله ای به نام معصومه آباده که در آبادان زندگی میکرده و در دوران جنگ تحمیلی اسیر نیرو های رژیم بعث میشه.
این دختر شجاع چندین سال در اسارت بوده و خاطرات دوران اسارتش رو به صورت کتاب درآورده و به چاپ رسونده.
به نظر من کتاب خوبیه برای درک کردن حال و هوای اسرا (مخصوصا اسرای خانم) که بفهمیم چه سختیایی توی دوران اسارتشون کشیدن.
این کتاب 640 صفحست ولی به نظرم واقعا اگه شروعش کنید تا تهش میخونین ، من به شخصه وقتی شروعش کردم روزی حداقل 100 صفحه رو میخوندم ?
حالا که خودم توضیح دادم بریم یکم از کتاب رو بخونیم ?
موسم مهر و مدرسه در سال ۱۳۵۹ با صدای میگهای بمبافکن عراق آغاز شد و با به پرواز در آمدن هواپیماهای میگ بمبافکن عراقی، صدایی که شنیدنش خارج از توان بود در شهر پیچید. زنگ مدرسه با خمپارههایی که پشت پای هر دانشآموز زمین را میشکافت به صدا درآمد. کسبه وحشتزده کرکرهی مغازهها را پایین میکشیدند و سراسیمه به سوی خانه و خانوادههای خود میدویدند اما کسی نمیدانست این صدای مهیب و وحشتآور از کجاست. بعضیها میگفتند انفجار رخ داده اما بعضی که بیشتر میدانستند میگفتند دیوار صوتی شکسته است. رادیو به جای آهنگ مهر و مدرسه مارش آمادهباش و آژیر قرمز و هشدار حمله هوایی را پخش میکرد. در فاصلهی کوتاهی بوی مرگ در تمام کوچه و خیابانها پیچید و صدای ضجهی مادران داغدیده و کودکان وحشتزده همراه با صدای پی در پی خمپارهها گوش شهر را پر کرد. تن مردم بیدفاع، سپر گلولهها شده بود تا شهر نمیرد و آرام بماند.
پیام افتتاح مدرسه، کلاس و درس که همیشه از زبان رئیس آموزش و پرورش شنیده میشد این بار با خبر شهادت رئیس آموزش و پروش همراه بود. صمد صالحی و سی نفر از همکارانش شروع سال تحصیلی را با خون سرخشان به همهی دانشآموزان آبادان تبریک گفتند و اینچنین بود که مدرسه، جبهه و اسلحه جای قلم را گرفت. بوی باروت جای بوی کتاب نو را. لباس بسیج جای روپوش مدرسه و نیمکتها سنگر شدند. شهادت، مشق شد و معلم، فرمانده و دانشآموز و دانشجو شهید شدند.
جنگ، همه را غافلگیر کرده بود؛ از معلم و کاسب و مهندس و دکتر گرفته تا پیر و جوان و مادر و بچه. صدام مثل اژدهای آدمخوار به جان شهرها افتاده بود و همچون مارهای سیریناپذیر ضحاک؛ خود را با خون فرزندان این مرز و بوم سیر میکرد.
سی و چند روز بیشتر از حملهی رژیم بعث به ایران نگذشته بود که چهار نفر از دختران امام خمینی دست نامحرمان اسیر شدند! «بناتالخمینی» عنوانی بود که سربازان صدام به چهار بانوی امدادگر ایرانی داده بودند. بعثیها اول که ماشینشان را محاصره میکنند، از خوشحالی پایکوبی میکنند و پشت بیسیم به فرماندهانشان اعلام میکنند که دختران خمینی را گرفتیم! بعدتر برخی دیگر از افسران بازجو به این بانوان غیرنظامی میگویند از نظر ما شما ژنرالهای ایرانی هستید!
خانم آباد در کتابش نوشته است: «نمیخواستم جلوی دشمن ضعف نشان دهم. عنوان «بنت الخمینی» و «ژنرال» به من جسارت و جرأت بیشتری میداد. اما از سرنوشت مبهمی که پیش رویم بود میترسیدم. نمیتوانستم فکر کنم چه اتفاقی ممکن است بیفتد. دلم روضهی امام حسین میخواست. دوست داشتم یکی بنشیند و برایم روضهی عصر عاشورا بخواند. خودم را سپردم به حضرت زینب... ب.
وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آنها تشر زدند که چرا جا باز میکنید و روی دست و پای هم نشستهاید؟ و با اسلحههایشان برادرها را از هم دور میکردند. نگاههای چندشآور و کشدارشان از روی ما برداشته نمیشد. یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیلهای پرپشت و با لهجهی غلیظ آبادانی، جواد [مترجم ایرانی عراقیها] را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن!
رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من میگن اسمال یخی، بچهی آخر خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه، هرخطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر ناموسمون قسم میخوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره. دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت ما به سبیلمون قسم میخوریم. چشمی که ندونه به مردم چطور نگاه کنه مستحق کور شدنه. وقتی شما زنها رو به اسارت میگیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده... ه.»
عنوان کتاب که بر روی جلد چاپ شده، دستخط معصومه آباد است. آن روز که برای فرار از بیخبری مفقودالاثری برای خانوادهاش یا هر کسی که میتوانست فارسی بخواند نوشته بود: «من زندهام. معصومه آباد.»
کتاب از هشت فصل تشکیل شده است:
* کودکی
* نوجوانی
* انقلاب
* جنگ و اسارت
* زندان الرشید بغداد
* انتظار
* اردوگاه موصل و عنبر
* عکس و اسناد
معصومه آباد میگوید: «با خودم عهد بستم که حقیقت را همچنان که دیده و شنیدم بدون اغراق بگویم. مبالغه آفت حقیقت است. آنجایی که گریه کردم، میگویم گریه کردم و آنجا که ترسیدم، میگویم ترسیدم!» لحن اثر پا به پای احوال نویسنده و عرصههای مختلفی که تجربه میکند پیش میرود. گاهی که راوی و نویسندهی اثر عصبانی یا رنجور است، کلمات و توصیفها از همین جنساند.
شاید از همین رو کتاب پر از رخداد و جزئیات است و این سؤال را به ذهن میآورد که چطور این حجم از توصیف و تصویر به یاد نویسنده مانده است؟ خانم معصومه آباد خود میگوید در طول ۱۹ سال بعد از آزادی تا سال ۱۳۹۲ از خاطراتش فرار نکرده و جا به جا و در مراسمهای مختلف به دعوت جوانها، دانشجویان و هر جمعی که دنبال شنیدن رخدادهای مستند آن روزهای سخت بودند، به سخنرانی و بیان خاطراتش پرداخته است.
نویسنده از کودکی خود و دورهای شروع به نوشتن میکند که اولین تصاویر و خاطرات را در ذهن دارد. دو فصل ابتدایی کودکی و نوجوانی شاید حجم کتاب را افزوده باشد، اما اینقدر هست که مخاطب با شخصیت نویسنده خوب آشنا میشود. هرچه باشد او یک نیروی مردمی داوطلب بوده است و برای او خانه و کودکیاش اهمیت مضاعفی دارد.
خانم آباد در ابتدای کتاب نوشته است: «سالها بود سنگینی کلمات را بر شانه میکشیدم و هر روز خستهتر و خمیدهتر میشدم. یک روز که قدم زنان با این کولهبار سنگین از پیادهرو خیابان وصال میگذشتم، به آقای مرتضی سرهنگی – گنجینهی معرفتی شهدا، جانبازان و آزادگان - برخوردم. از حال من پرسید. گفتم هرچه میروم و هرچه میگذرد این بار سبک نمیشود. گفت باری که روی شانههای توست فقط از آن تو نیست. باید آن را آهسته و آرام زمین بگذاری و سنگینی آن را با دیگران تقسیم کنی. آن وقت این خاطرات مانند مدال افتخاری در گردن همهی زنان کشورمان خواهد درخشید.»
شاید نویسندهی این کتاب یک نویسندهی حرفهای نباشد؛ شاید نقدهایی به ادبیات و سبک بیان خاطراتش بتوان مطرح کرد؛ ولی هرچه هست خواننده در متن مهلت فکر کردن به اتفاقات و تحلیلها را پیدا میکند. خواننده در طول کتاب احساس میکند با یک زندگینامهی خودنوشت صادق طرف است. واقعیت این است که هر کسی موقع ورق زدن کتاب و لا به لای خطوط آن دو احساس «اندوه و غم» و «عزت و افتخار» را توأمان تجربه میکند و جاهایی از کتاب را از پشت پردهی اشک خواهد خواند.
اگه دوست دارین میتونین از طریق این لینک پی دی اف کتاب رو دانلود کنید و بخونید
یا اگه دوست دارین نسخه چاپیشو بخرین از اینجا میتونین بخرین ?
مرسی که خوندید ، امیدوارم از کتاب خوشتون اومده باشه و براتون مفید باشه ?
یاعلی :)