♡ ...
♡ ...
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

پس از بیست سال ⚔

سلام دوستان ?

چه خبرا؟ بدون من خوش میگذره؟ ?

آمدم که بمونم ولی کم ، بیشتر میخوام بنویسم تا بخونم و اکثر پستامم احتمالا معرفی کتاب باشه ??‍♀️

بریم شروع کنیم ?


نوشته سلمان کدیور
نوشته سلمان کدیور

خب از نظر من این کتاب ، کتاب خوبی برای کسایی که میخوان درمورد اتفاقاتی که در زمان حکومت امام علی (ع) اتفاق افتاده اطلاعاتی داشته باشن.

یه داستان تاریخی با چاشنی عاشقانه که داستان جوانی به نام سلیم روایت میکنه که در شام ، شهری که زیر سلطه معاویه بوده زندگی میکنه.

سه قسمت جدا داره که اولش با چند روز قبل از روز واقعه عاشورا شروع میشه ، بعد به بیست سال قبل میره و در آخر وقایع روز عاشورا رو تا حدی بازگو میکنه.

این کتاب 750 صفحه داره پس اگه حوصله دارین بخونینش ?

حالا یه تیکه از کتابو بخونیم ، شاید خوشتون بیاد ?


گزیده ای از کتاب

دختر ایستاد. چشم در چشم محبوبش، در حالی که دستانش را می فشرد گفت: «چرا تو نیز چون منصور به کوفه نمی روی؟» سلیم فروریخت و ناباورانه به دختر نگاه کرد. راحیل ادامه داد: «ما معاویه و شامیان را شناخته ایم. کسی که مادر، پدر و برادرانمان را یا جان گرفته یا فریفته است.دیده ایم که چگونه با تزویر سخن می گوید و چگونه خیانت پیشه می کند. پس چرا باز فریب او را بخوریم و بر علی تیغ کشیم؟»

«این سخن را از روی فکر می گویی؟»

«آری به خدا سوگند روز و شبی نیست که به آن نیندیشیده باشم.»

«می دانی رفتن به سوی کوفه چه بهایی دارد؟»

«بهایش سنگین تر از مادرم بود؟ سنگین تر از برادرم منصور؟ نه، به خدا قسم که نبود.»

«رفتن به سوی کوفه یعنی پشت کردن به قبیله و عشیره. همه ما را طرد خواهند کرد.»

« داشتن تو مرا کفایت می کند... به سوی علی برو....»


راحیل فریاد زد و گفت :«نفرین بر شما شامیان ... نفرین بر شما ... این منم دختر ذوالکلاع حمیری.» و تا این نام از دهان زن خارج شد ، در لحظه ای جمعیت به خاموشی رفت و چشم ها گرد شد. گوش هایشان درست می‌شنید؟ نام شیخ بزرگشان ذوالکلاع از دهان آن زن خارج شد؟

شبث بن ربعی به شمر نزدیک شد و گفن :« نگذار این زن سخن بگوید.»

زن در حالی که از صورت و پیشانی‌اش خون جاری شده بود ، ادامه داد :« آیا مرا نمی‌شناسید؟ و آیا آن سر که به نیزه رفته است را نمی‌بینید؟ او همسر من سلیم بن هشام بن مالک است که نامش هنوز در کوچه ها و خیابان های شما بر زبان ها می‌گردد. و آن سر که چو آفتاب می‌درخشد ، سر حسین بن علی (ع) سبط رسول خداست. آیا شرم نمی‌کنید؟به خدا سوگند که خون او چون خون یحیی پیامبر ، دامن شما را خواهد گرفت. شما پیش از این علی (ع) را قاتل عثمان خواندید و به جنگش رفتید و حال فرزندش را خارج شده از دین شمردید و چنین به قتلش رساندید. وای بر شما ... وای بر شما ... این سر فرزند رسول خداست، همان که روزی پنج بار بر مساجد نامش را می‌شنوید.وای بر شما که ننگ را خریدار شدید.»

جمعیت بر جای خود خشکید و همانند در و دیوار شهر ، به زن که سخنانی تازه می‌گفت ، خیره شد.

« آیا گمان می‌کنید چون حسین را خون ریختید ، کامیابی شما آغاز شده است؟ نه ، به خدایی که حسین را آفرید ، از این پس نام و سنت و سیره حسین خواب و خوراک و آسایش را از شما و آیندگانتان خواهد ستاند.
دیروز سرش را از تن جدا کردید و امروز با کلامش باید بجنگید که حنجره ها را میتوان برید ولی فریاد ها را هرگز. از این زمان که حسین بر فرعون و قارون و باعورای عصر خویش چون تمام پیامبران شورید ، تا آن روز که قیامت سربرسد ، هر کس در هرجای جهان بر زر و زور و تزویر بشورد ، پرچم حسین را برافراشته خواهد کرد. به خدا سوگند که حسین را تا ابد در قلب و جان مردمان زنده کردید و در عوض ننگ و نفرین را برای خود به ارث گذاشتید. وای بر شما و بر مردان شما و وای بر بنی‌امیه ، آن شجره خبیثه ملعونه که به زودی در چشمه های شعله‌وری که از کربلا جوشیدن خواهد گرفت غرق خواهید شد.»

در این حین ، شمر خود را به اخنوخ رساند و گفت :« نفرین بر شما ... در شیپور ها بدمید تا این زن مردمان را فاسد نکرده است.» و ناگهان صدای مهیب طبل ها و شیپور ها سکوت را شکست و مردم را از حیرت و سردرگمی خارج کرد. ده ها زن نیم‌برهنه ، جام به دست هلهله سردادند و با رقص و پایکوبی به میان جمعیت سرازیر شدند تا دیگر مردمان نیز سنگ‌باران اسیران را که به سوی خرابه های شهر حرکت داده میشدند ، از سر بگیرند. بسیاری اما خاموش و مشوش برجای خود مبهوت مانده بودند. آن زن چه می‌گفت؟ به راستی حسین را چرا کشتند؟

(قسمت هایی از بخش پایانی کتاب)


خب تموم شد ، امیدوارم این کتاب نظرتونو جلب کرده باشه و برین بخونینش ??‍♀️

مرسی که خوندید ?❤

یاعلی :)

حال خوبتو با من تقسیم کنپس از بیست سالامام علی عواقعه عاشورا
فِی الواقِع ، خُداوَند اِندِ رِفاقَت اَستـ♡
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید