مرضیه
مرضیه
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

وسوسه‌های «یِوگِنی» به روایت تولستوی

«دیوانه‌تر از همه، کسانی هستند که در دیگران آثار جنونی را می‌بینند که در خود نمی‌بینند». این جمله‌ی پایانی داستانِ «شیطان» اثر تولستوی است؛ تلنگری در پایانِ داستان، تا به خودمان بیاییم و ببینیم در تمام این 93 صفحه‌ی نسخه کاغذی یا 2 ساعت و 14 دقیقه صوت داستان که داشتیم شرح وسوسه‌های «یِوگِنی» جوان را می‌خواندیم؛ چقدر و چطور او را قضاوت کردیم؟ آیا او را در مقابل وسوسه‌هایش انسانی ضعیف دانستیم؟ و سرزنشش کردیم؟ و آیا اگر خودمان در شرایط مشابه قرار داشته باشیم بهتر از او عمل می‌کنیم؟

تولستوی در داستانِ «شیطان»، وسوسه را در قالب جدالی پیوسته میان نیروی وجدان (ملامتگر) و نیروی شیطان (وسوسه‌گر) مطرح می‌کند و موضوع این جدال شهوت و میل جنسی است.

«شیطانی» که تولستوی از آن سخن می‌گوید، همان نیروی وسوسه‌گر درون است که در رفت‌وآمدی پیوسته و در بزنگاه‌های خاص میل به ارتکاب گناه را افزایش می‌دهد، توجیه‌گر اعمال فرد می‌شود و گاهی او را به اعمالی که در شرایط عادی انجام نمی‌دهد وامی‌دارد.

تصویری از تولستوی (۱۸۲۸-۱۹۱۰)
تصویری از تولستوی (۱۸۲۸-۱۹۱۰)


یوگنی ؛ انتخاب‌ها و وسوسه‌ها

یوگنی ۲۶ساله و برادرش پس از درگذشتِ پدر ثروتمندشان، متوجه می‌شوند که دارایی زیادی برایشان باقی نمانده و به جز بدهی‌های پدر که باید پرداخت کنند تنها یک ملک و یک کارخانه در یک روستا باقی‌مانده. یوگنی می‌داند که اگر بخواهد آن را نگه دارد و شرایط را رونق دهد باید در همان جا ساکن شود. پس به همراه مادرش در روستا مستقر و تا حدودی هم به کسب‌وکارشان رونق می‌دهند.

اما مسئله از اینجا آغاز می‌شود که یوگنی از 16 سالگی با انواع زنان رابطه داشته و تصورش این بود که این کار هیچ‌وقت به عیاشی و هرزگی نکشیده، واله و شیدای کسی نشده بود و بیمار هم نشده است؛ پس می‌تواند این مسیر را ادامه دهد. یوگنی تا 26 سالگی سعی می‌کند که این جنبه‌ی زندگی‌اش را به نحوی پیش ببرد که موجب شرمساری‌اش نشود.

یوگنی هنگامی که در روستا ساکن می‌شود؛ خودش را این‌طور توجیه می‌کند که واقعاً رابطه داشتن نیاز اوست و به سلامتی‌اش کمک می‌کند و «احساس می‌کرد که دیگر آزاد نیست و بر خلاف میل خود چشمانش هر زن جوانی را دنبال می‌کردند»، پس باواسطه جنگلبان، زن جوانی شوهرداری را می‌یابد و چند باری با او رابطه دارد.

تا اینجای داستان مخاطب صرفاً میل و نیاز به رابطه جنسی با یک زن (هر کسی باشد) را در یوگنی می‌بیند و هنوز از جدال خبری نیست. اما آنجایی که یوگنی وارد رابطه‌ای سالم می‌شود، وسوسه‌ها نیز آغاز می‌شوند.

یوگنی مدتی به شهر می‌رود و دیگر نه آن زن را می‌بیند نه به او فکر می‌کند. در شهر با دختر جوانی آشنا می‌شود و با او ازدواج می‌کند. رابطه آنها عشقی دوطرفه است و آنها به مزرعه برمی‌گردند. دو سال بعد، یوگنی یکبار در محوطه مزرعه، زن خدمتکاری را می‌بیند که متوجه می‌شود همان زنی است که قبلاً با او رابطه داشته و برای امور خانه به خدمت گرفته شده. دیدن همان و به‌خاطرآوردن خاطرات و آغاز وسوسه‌های درونی همان. چند بار دیگر او را از دور و در جاهای مختلف می‌بیند. زن هم متوجه این تمایل دوباره شده. یوگنی خودش را سرزنش می‌کند، می‌داند اگر دوباره سراغ آن زن برود این کار مصداق رذالت و خیانت است اما نمی‌تواند میل درونی‌اش را کنترل کند.

از این قسمت داستان تا پایان آن شاهد جدال مستمر درون یوگنی هستیم. مخاطب تا پایان داستان هم‌زمان با وسوسه‌های یوگنی، به این فکر می‌کند که آخرش چه می‌شود آیا دوباره با آن زن رابطه برقرار می‌کند؟ آیا به همسر کنونی‌اش که عاشقانه دوستش دارد خیانت می‌کند؟ آیا راهکاری پیدا می‌کند و از وسوسه‌ها خلاص می‌شود؟

تولستوی دو پایان برای این داستان نوشته؛ اولی در همان سال انتشار کتاب (1889) و دیگری در سال 1909. پایان دوم پس از مرگ تولستوی منتشر می شود.

صرف‌نظر از اینکه پایان داستان چیست، می‌توان آن را روایتی عمیق و اثرگذار از تولستوی در مذمت عاقبت شهوت‌رانی دانست؛ عذاب وجدان و وسوسه‌ها حتی بعد از انتخاب رابطه‌ای سالم یوگنی را رها نمی‌کند

روی جلد نسخه کاغذی نشر چشمه
روی جلد نسخه کاغذی نشر چشمه


آنچه از کتاب یادگرفتم...

اول؛ گاهی یک خطا یا گناه لذت‌بخش برای اسارت انسان در میانه وسوسه‌های مداوم کافی است. اگرچه یوگنی با زنان مختلف بود؛ اما هیچ‌کدام را به خاطر نمی‌آورد و فقط همین یک تجربه بود که او را وسوسه می‌کرد. شاید اگر یوگنی می‌دانست که موافقت با میل درونی‌اش برای ارتباط با آن زن در همان روزهای نخستین سکونت در روستا کار را به اینجا می‌کشاند، هرگز آن را انجام نمی‌داد.

دوم؛ شرم از اطلاع دیگران و رفتن آبرو را می‌توان عامل یا هنجار اجتماعی بازدارنده یا ممانعت کننده از ارتکاب گناهان دانست. شاید اگر یوگنی راهی می‌یافت که همسرش و دیگران بویی از ماجرا نبرند این میزان از کشمکش درونی را نداشت یا آن را به نحو دیگری تجربه می‌کرد. در واقع عامل بازدارنده فقط وجدان درونی‌اش نبود نوعی فشار و ترس اجتماعی هم وجود داشت.

سوم؛ هیچ‌وقت نمی‌توان به مرحله‌ای رسید که خود را از وسوسه شیطان مبرا بدانیم؛ حتی تا آخرین لحظه زندگی. شاید با خواندن شرح داستان تصور کنیم که یوگنی ذاتاً آدم خیانتکار و ضعیف‌النفسی است؛ اما به نظر من تولستوی یوگنی را یکی از مقاوم‌ترین انسان‌ها در مقابل هوای نفسش بعد ازدواج و یافتن عشق اصلی‌اش ترسیم می‌کند. یوگنی بارها تلاش می‌کند که راهی برای خلاصی از وسوسه دیدن آن زن بیابد. حتی یکبار دستش را می‌سوزاند، بار دیگر تلاش می‌کند کسی را پیدا کند که خانه و زندگی آن زن را به شهر یا مکان دیگری منتقل کند که موفق نمی‌شود، مدتی یوگنی با همسرش از آنجا می‌روند؛ اما آن هم در نهایت و بعد بازگشت اثربخش نیست. چند بار هم به گفته خودش «خدا نجاتش می‌دهد». یوگنی بعد ازدواج یک مبارزه کامل با هوای نفسش می‌کند و به‌راحتی به امیال درونی‌اش تن نمی‌دهد و هر بار که موفق نمی‌شود آن عمل را انجام دهد خدا را به‌خاطر اینکه نجاتش داده شکر می‌کند؛ درعین‌حال این وسوسه باز هم با اوست.

چهار؛ وسوسه آنجایی آغاز می‌شود که فرد هنوز آن‌قدر اخلاق‌گرایی در وجودش است که متوجه درست و غلط شود. اگر کسی به خطا و گناه خو گرفته باشد حتی درگیر وسوسه نمی‌شود.

برای این مطلب من کتاب صوتی شیطان اثر تولستوی را با ترجمه سروش حبیبی با صدای ایوب آقاخانی گوش کردم.

تولستویشیطانکتابکتابخوانیمرورنویسی
دوستدار نوشتن :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید