ویرگول چیست؟
ورود ثبت نام
مرضیه
مرضیه

دوستدار نوشتن‌... اسیرِ عشقِ تو از هر دو عالم آزاد است (حافظ)

توسط ۸۹ نفر دنبال می‌شود ۳۶ نفر را دنبال می‌کند
پست‌ها لیست‌ها انتشارات‌
آغاز بهار و 5 ماهگی‌، پایان یک کتاب و کمی رویاپردازی

آغاز بهار و 5 ماهگی‌، پایان یک کتاب و کمی رویاپردازی

روزهای اول 1402

۳ روز پیش خواندن ۲ دقیقه
بهار، لبخند توست

بهار، لبخند توست

این افسردگی را که هر لحظه مرا بیشتر به سوی تو می‌کشاند، دوست دارم. کلمات از همه سو هجوم می‌آورند. دست می‌کشم تا دفتر و خودکارم را بیابم. از…

۱ هفته پیش خواندن ۱ دقیقه
ماهیِ بزرگِ همینگوی

ماهیِ بزرگِ همینگوی

نگاهی به کتاب «پیرمرد و دریا» به بهانه چالش کتابخوانی طاقچه

۱ هفته پیش خواندن ۵ دقیقه
به تماشایِ درخت

به تماشایِ درخت

از کارهایی که اگر همهٔ وقت بیداری‌ام را صرف آن کنم خسته و دل‌زده نمی‌شوم، تماشای درختان است. این حسِ درخت‌دوستی مفرط به گمانم سه سالی است ک…

۲ هفته پیش خواندن ۱ دقیقه
لطفا با شتاب برو

لطفا با شتاب برو

دوست داشتم که نمانیرویایم همین بوددوست داشتم که برویراهی شوی، جدا شویماندن جز رسوب و پوسیدن نیستبه حرفم گوش کن، برو!نه از آن رفتن‌های با قط…

۲ هفته پیش خواندن ۱ دقیقه
در ستایش فن و انضباطِ نوشتن

در ستایش فن و انضباطِ نوشتن

مونه، نقاش امپرسیونیست، یکبار به دوستش مالارمه، شاعر بزرگ فرانسوی گفت: «من ایده های زیادی برای شعر دارم، اما گویی به نحوی هرگز درست ظاهر نم…

۳ هفته پیش خواندن ۲ دقیقه
آن دو کهکشان عسلی

آن دو کهکشان عسلی

وقتی سوار آسانسور شدم، او آنجا بود. آسانسور بیمارستان کلا به دو طبقه راه داشت: فیزیوتراپی که من از آنجا می‌آمدم و بخش مربوط به نازایی که اح…

۱ ماه پیش خواندن ۱ دقیقه
با کتابِ «دلتنگی‌ها و پرسه‌ها»ی هرمان هسه

با کتابِ «دلتنگی‌ها و پرسه‌ها»ی هرمان هسه

«هرمان هسه» جایی حوالی دهکده «مونتانولا»ی سوییس در حال قدم‌زدن است. از گذرگاهی در کوه‌های آلپ عبور می‌کند. او شوق خود را از صحراگرد بودن پن…

۱ ماه پیش خواندن ۳ دقیقه
آنچه داستایوفسکی در «یک اتفاق مسخره» به من داد

آنچه داستایوفسکی در «یک اتفاق مسخره» به من داد

ماه پیش بود که کتاب «یک اتفاق مسخره» از داستایوفسکی را خواندم؛ کتاب نسبتاً نحیف است: 184 صفحه. حدود دو سه روز در زمان‌هایی که وقت داشتم خوا…

۱ ماه پیش خواندن ۶ دقیقه
علی یارت

علی یارت

نزدیک محل کارم یک حسینیه است. چند سال پیش، آقای مسنی، حدوداً ۷۰ساله، صندلی می‌گذاشت دم درِ حسینیه و به رفت‌وآمد مردم نگاه می‌کرد. من که هر…

۲ ماه پیش خواندن ۱ دقیقه
  • ‹
  • 1
  • 2
  • 3
  • ›