بیمارستانها هنوز پر از پزشکانیاند که باور دارند «بهتر از بیماران، برای آنها تصمیم میگیرند». این نسل از پدرسالاران که همچنان از سنت بقراط تبعیت میکنند، مایلاند تا به هر نحوی (حتی گاهی برخلاف خواست بیمار و برخلاف نفع سایر بیماران) به بیمار خود نفع برسانند.
ایدۀ اینکه پزشک برای بیمار خود نقش یک «پدر خیرخواه» را ایفا کند و تحت هر شرایطی در فکر نفع رساندن به او باشد، از جمله آموزههای کهن پزشکی است. پزشکان یاد میگیرند تا «نفع بیمار را بر منفعت شخصی [و سایر منافعْ] مقدم بشمارند». احتمالاً شما هم پزشکان بداخلاقی را سراغ دارید که نسبت به بسیاری از خواستههای بیماران بیتوجهاند و تلاش میکنند تا آنچه را که «از نظر خودشان» درست است برای او انجام دهند. شاید این پدرسالاریِ سفتوسخت با در نظر گرفتن سواد و سطح اجتماعی بیماران روزگار قدیم قابلفهم باشد، اما این روزها دانش عمومی بیشتر شده و افراد مایلاند تا خودشان (و نه حتی پدر و مادرشان) برای زندگی خود تصمیم بگیرند.
در واقع، «پدرسالاری» (Paternalism) آن قدرت پیشینش را از دست داده است و به یک کشتی چوبیِ فرسوده میماند که برای بقا باید در برابر موجهای سهمگین خودفرمانروایی (Autonomy)، آزادی (Liberty) در عرصههای سیاسی، اجتماعی و البته سلامت بایستد.
برای اینکه اهمیت «احترام به آزادی فردی» را دریابید نیازی نیست تا کتابهای فلسفی زیادی بخوانید؛ صرفاً با گشتوگذاری در سرتیتر رسانههای خبری بینالمللی استاندارد میتوانید رگههایی از این مفهوم فلسفی را (بهویژه در اخبار کشورهای توسعهیافته) بیابید. تظاهراتی که در چند دهۀ اخیر برای کسب حق رای بانوان (Suffrage)، حق سقط جنین (تظاهرات گروههای Pro-Life)، عدالتخواهی برای رنگینپوستان و اقلیتها (BlackLivesMatter) برپا شده است، همچنان به اَشکال گوناگون ادامه دارند.
آنچه در این نوشتار به آن میپردازم اهمیت خودفرمانروایی و آزادی فردی نیست، که خودْ امری روشن است؛ بلکه پرسشی که در این نوشتار به دنبال آن میروم این است که آیا «خودفرمانروایی» تحت هر شرایطی و بدون قیدوشرط اصل برنده و برتر خواهد بود؟ آیا در ترازوی اخلاقیِ ما، وزنِ «احترام به خودفرمانروایی» همواره از هر اصل دیگری بیشتر است؟ و آیا یک پزشک میتواند گاهی برای نفعرساندن به بیمار، از اصل احترام به خودفرمانروایی چشمپوشی کند؟ و نهایتاً آیا میتوان یک پدرسالارِ خوب بود؟
احتمالاً خشنود نخواهید شد اگر بدانید که شما تقریباً در بسیاری از تصمیمگیریهای زندگی خود، بخشی از آزادیتان را خودخواسته یا بالاجبار با سایر چیزها معالمه میکنید. شما مجبورید برای راندن خودرویتان، کمربند ببندید و بخشی از آزادی انتخاب خود را محدود کنید تا بدین ترتیب از سلامت خود محافظت کنید. در این بدهبستان گاهی بازی کاملاً به نفع شما پیش میرود و گاهی سایرین از کاهش محدودۀ آزادی شما منتفع میشوند. مثلاً یکی از چالشهای سیاستگذاران در دوران پاندمی کووید این بود که آیا میتوان افراد را قرنطینه کرد و بخشی از آزادیشان را سلب کرد و با این روش از جمعیتهای آسیبپذیر محافظت کرد؟ در اینجا احتمالاً جامعه، منفعت بیشتری از محدود شدن آزادی شما کسب خواهد کرد.
به طور کلی اگر شما با هدف نفع رساندن به یک نفر یا دور کردن ضرر از او، تصمیمات خودفرمانروایش را به صورت عامدانه زیرپا بگذارید، پدرسالارانه رفتار کردهاید. همانطور که در مثالهای بالا دیدیم، به نظر میرسد که تمامی انواع محدود کردن آزادی و خودفرمانروایی فرد نادرست نیست. ما پدرسالاری را به دو نوع «مطلق» (Strong) و «نسبی» (Weak) تقسیم میکنیم. پدرسالاریِ نسبی هنگامی است که شما به علت اینکه وضعیت خودفرمانروایی فرد نامشخص است، به طور موقت از جانب بیمار تصمیم میگیرد؛ مثلاً در وضعیت کاهش سطح هوشیاری یک بیمار در بیمارستان. در مقابل، در پدرسالاری مطلق، ما حتی از جانب فردی که خودفرمانرواییاش برای ما مسجل شده است هم تصمیم میگیریم؛ مثلاً ممکن است که بیمارِ کاملاً خودفرمانروایی که خواستار قطع درمان و ترخیص از بیمارستان است (و مضرات این کار را میداند)، توسط پزشک ترخیص نشود؛ زیرا پزشک فکر میکند که ترخیص از بیمارستان به ضرر او است و در این مورد به نظرات بیمار احترام نمیگذارد و او را ترخیص نمیکند.
در متون اخلاق و فلسفه، استدلالات فراوانی در دفاع یا تقبیح پدرسالاری موجود است. باوجوداینکه اخلاق زیستی در دهههای 1970 و 1980 میلادی عمیقاً با مفهوم «پدرسالاری» مخالفت میکرد، اندکاندک با پررنگتر شدن مفهوم «خیر جمعی» و مصلحت سایر اعضای جامعه، دفاعیاتی از برخی از انواع پدرسالاری شکل گرفت. آنچه مشهود است، این است که پرسشهایی که در ابتدای این متن مطرح شدند همچنان باید در بررسی هر موقعیت خاص مورد بازبینی قرار گیرند و برای آنها بسته به آن موقعیت، پاسخهای منحصربهفردی پیدا کرد.
نهایتاً میتوان از این متن کوتاه آموخت که: