ترسيده ام كه حضورت رها كنم
دوباره به آن يار چَشم سياهم نگاه كنم
دلم به رعشه افتاده ز هر قدمش
مني كه عاشق قدم هاي توام
ز بوي گيسوان بلندش مست مي شود جانم
مني كه أسير آن گيسوان كمند توام
طنين نرم صدايش زنگ شب هاي من است
مني كه دائم شنواي ان كلام توام...
سرم به دامنش فرو مي رود چون طفل
مني كه دست به دامان توام
ديوانه مي شوم ز بوي عطر تنش
مني كه غرق عطر معلاي توام
يارب چه مي كني با بنده ي بي نواي خويش
مني كه تسبيح گوي شب هاي توام
#مهدي_حسن_زاده_تبريزي
#مستان
#salvation_time