ویرگول
ورودثبت نام
مهربان مرادی
مهربان مرادیسلام، منم عضوی از خانواده‌ی ویرگول هستم، امیدوارم با به اشتراک گذاشتن دانستنی‌هامون، اطلاعات مفیدی از همدیگه یاد بگیریم. تلگرام:MehrabanMoradi@
مهربان مرادی
مهربان مرادی
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

باز باران با ترانه

باران
باران

اون موقع‌ها زمانی که بچه بودم زندگی برام رنگ و بوی دیگه‌ای داشت
همه چیز قشنگ‌تر بود
عید نوروز برام جذاب‌تر بود
دوستی‌ها صمیمی‌تر بود
شب‌ نشینی‌ها و مهمونی‌های بیشتری برگزار میشد
فیلم‌‌ها و سریال‌ها جذاب‌تر بودن
در کل زندگی زیباتر بود
دهه ۸۰ وقتی که دبستان بودم یه شعری توی کتاب‌ درسی بود که من عاشقش شدم و هنوزم با خوندنش خوشحال میشم
شعری که با خوندنش احساس آزادی می‌کنم
رها شدن از قید و بند زندگی
دوران زیبای کودکی
شور و شوق زندگی
یک هوای زیبای بارانی

اسم این شعر باز باران با ترانه‌ است و اسم شاعرشم هست سید مجد‌الدین میرفخرایی متخلص به گلچین گیلانی

باز باران

با ترانه

با گهرهای فراوان

می‌خورد بر بام خانه

من به پشت شیشه تنها

ایستاده در گذرها

رودها را افتاده

شاد و خرم

یک دو سه گنجشک پر گو

باز هر دم

می‌پرند این سو و آن سو

می‌خورد بر شیشه و در

مشت و سیلی

آسمان امروز دیگر نیست نیلی

یادم آرد روز باران

گردش یک روز دیرین

خوب و شیرین

توی جنگل‌های گیلان

کودکی ده ساله بودم

شاد و خرم نرم و نازک

چست و چابک

از پرنده از چرنده از خزنده

بود جنگل گرم و زنده

آسمان آبی چو دریا

یک دو ابر اینجا و آنجا

چون دل من روز روشن

بوی جنگل تازه و تر

همچو می مستی دهنده

بر درختان می‌زدی پر

هر کجا زیبا پرنده

برکه‌ها آرام و آبی

برگ و گل هر جا نمایان

چتر نیلوفر درخشان

آفتابی

سنگها از آب جسته

از خزه پوشیده تن را

بس وزغ آن جا نشسته

دم به دم در شور و غوغا

رودخانه

با دو صد زیبا ترانه

زیر پاهای درختان

چرخ می‌زد همچو مستان

چشمه‌ها چون شیشه‌های آفتابی

نرم و خوش در جوش و لرزه

توی آنها سنگ ریزه

سرخ و سو زرد و آبی

با دو پای کودکانه می‌دویدم همچو آهو

می‌پریدم از سر جو

دور می‌گشتم ز خانه

می‌پراندم سنگ ریزه

تا دهد بر آب لرزه

بهر چاه و بهر چاله

می‌شکستم کردخاله

می‌کشانیدم به پایین

شاخه‌های بید مشکی

دست من می‌گشت رنگین

از تمشک سرخ و مشکی

می‌شنیدم از پرنده داستانهای نهانی

از لب باد وزنده

رازهای زندگانی

هر چه می‌دیدم آنجا

بود دلکش بود زیبا

شاد بودم می‌سرودم

روز ای روز دلارا

داده ات خورشید رخشان

این چنین رخسار زیبا

ورنه بودی زشت و بی جان

با همه سبزی و خوبی

گو چه می‌بودند جز پاهای چوبی

گر نبودی مهر رخشان

روز ای روز دلارا

گر دلارایی است از خورشید باشد

اندک اندک رفته رفته ابرها گشتند چیره

آسمان گردید تیره

بسته شد رخساره خورشید رخشان

ریخت باران ریخت باران

جنگل از باد گریزان

چرخها می‌زد چو دریا

دانه‌های گرد باران

پهن می‌گشتند هر جا

برق چون شمشیر بران

پاره می‌کرد ابرها را

تندر دیوانه غران

مشت می‌زد ابرها را

روی برکه مرغ آبی

از میانه از کناره با شتابی

چرخ می‌زد بی شماره

گیسوی سیمین ما را

شانه می‌زد دست باران

بادها با فوت خوانا

می نمودندش پریشان

سبزه در زیر درختان

رفته رفته گشت دریا

توی این دریای جوشان

جنگل وارونه پیدا

به چه زیبا بود جنگل

بس ترانه بس فسانه

بس فسانه بس ترانه

بس گوارا بود باران

می‌شنیدم اندر این گوهر فشانی

رازهای جاودانی پندهای آسمانی

بشنو از من کودک من

پیش چشم مرد فردا

زندگی خواه تیره خواه روشن

هست زیبا هست زیبا هست زیبا


پنج‌شنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۴ صبح یک روز ابری

عید نوروزشعردوران کودکیزندگیآزادی
۴۲
۲۴
مهربان مرادی
مهربان مرادی
سلام، منم عضوی از خانواده‌ی ویرگول هستم، امیدوارم با به اشتراک گذاشتن دانستنی‌هامون، اطلاعات مفیدی از همدیگه یاد بگیریم. تلگرام:MehrabanMoradi@
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید