
یک صبح سرد پاییزی
آسمان ابری
باد خزان میوزد
برگ درختان زرد و خشک
قار قار کلاغ ها
توجهم را جلب میکند
روستا را پشت سر میگذارم
مسیر جاده را ادامه میدهم
رهسپار کوهستان میشوم
در ارتفاعات اوج میگیرم
روستا از دور پیداست
میروم به کنار امامزاده
میان درختان بلوط
باد سرد پاییزی
هوای تیره و تار
رقص شاخهها
سکوت
دور از هیاهو
آهنگ طبیعت
دستها را باز میکنم
کاش میشد پرواز کرد
با این هوا همراه شد
کاش این حس همیشگی بود
پرواز را دوست دارم
سبک بودن و رها شدن
اوج گرفتن روح
حس آزادی
صعود به آسمان
همراه شدن با پرندهها
دیدن همه جا
هوای پاک
طبیعت چه مهربانه
بهترین حس دنیا
کاش تموم نمیشد
پ.ن این پست رو دربارهی زادگاهم《پاطاق》از روستاهای تابعهی شهرستان سرپل ذهاب نوشتهام، جایی که بیشتر از همه جا باد میوزد و محصور در میان جنگلهای بلوط زاگرس است.
۷:۱۵ صبح شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴