اتفاق تلخی که چندی پیش در مترو شاهدش بودم مرا بر این داشت که در حد بضاعتم چندکلمهای در تقبیح رفتار زشت توهین به ملتهای دیگر بهویژه افغانها بنویسم. به این امید که اقلیتی که - نه از روی بددلی که از عدم آگاهی - به مردم فرهیخته افغانستان اهانت میکنند به فکر فرو بروند.
« میانه روز بود و مترو تقریباً خلوت بود. خانمی به همراه پسربچه هفت هشتسالهای سوار قطار شدند و روی صندلی نشستند. چند ایستگاه بعد دختری که ظاهری عصبی و پریشان داشت سوار شد و وقتی دید تمام صندلیها پر است، شروع کرد به بدوبیراه گفتن و توهین کردن به آن خانم و فرزندش. با عبارات زشتی او را خطاب قرارداد تا مجبورش کند بلند شود و جایش را به او بدهد. منطقش هم گویا این بود که اینجا کشور ماست و حق ماست که بنشینیم نه شما. بماند که خوشبختانه چنین افراد فحاش و سطحینگری در اقلیت هستند و اکثریتی که در واگن بودیم جانب خانم افغان را گرفتیم و کسی که فحاشی میکرد مجبور شد چند ایستگاه بعد پیاده شود، ولی چیزی که باعث ناراحتی من شد گریه کردن پسربچه بود و تأثیر منفی و تصویر زشتی که در ذهنش نقش بست. »
سؤالی برایم پیشآمده.
چرا ما مردمی که در «مرزهای امروزی ایران» زندگی میکنیم، فکر میکنیم تنها ما صاحب تاریخ و فرهنگ کهن این سرزمین هستیم؟ هر جا که فرصتی پیش بیاید با ذکر افتخارات نیاکانی باد در غبغب میاندازیم و بدون دانش خیلی راحت به ملتی کهن و همزبان توهین میکنیم. شاید وقت آن رسیده که دیگر اتکا به افتخارات نیاکانی را کنار بگذاریم و ببینیم آیا رفتار و کردار امروز ما درخور و شایسته این پیشینه است؟
تکتک انسانهایی که در مرزهای کهن ایران بزرگ از چین تا مدیترانه زندگی میکنند، بهاندازه ما سهم دارند. تلخ است که هویت اصلی خود را فراموش کردهایم. سرزمین بزرگ ما به دست استعمار چندپاره شده، ما دیگر با دید نژادپرستانه به آن ضربه نزنیم. به اعتقاد من همه ملتهایی که در قلمرو ایران کهن قرار دارند فارغ از نژاد و زبان، افغانستان، عراق، تاجیکستان، آذربایجان و ... فرزندان یک مادر هستیم و همه بهنوعی هموطنیم.
دریغ که دست پلید استعمار ما را از هم جدا کرد و حتی گاه در برابر هم قرار داد تا سالها باهم بجنگیم. و صد دریغ که عدم آگاهی ما از هویتمان، بغض گلوی آن کودک هموطن افغانمان را ترکاند و اشک پاکش را روی صورت معصومانه و زیبایش جاری کرد.