
این عکس دقیقا مربوط میشود به روزی که بعد چندین ماه به آغوش پدر برگشتیم.
آغوش و پناه همیشگی دردها و درددل هایمان.
پدری که هر بار ما را مهمان خانهای ملکوتی و آرامش بخش میکند که حتی شاعران هم در وصف آن عاجز اند.
او کسی ست که در هر مرتبه توفیق مهمانی در آنجا، محبت بی شمارش را به ما ثابت میکند؛
گاهی با غذای پر برکت حضرتی؛
گاهی با خاک تربت کربلا؛
و گاهی نیز با سعادت اینکه بتوانیم خادمی او را کنیم✨
چایخانه حضرت رضا علیه السلام؛
آن جایی که طعم تلخ چای با وجود پدر شیرین و از عسل گواراتر میشود. آنجا که صدای نلبکی ها، ضربان قلب را مرتبتر میکند و در سرمای فصل زمستان، گرمابخش وجودمان میشود.
اما آن لحظه که این خبر را شنیدیم، به مهربانی پدرمان افتخار کردیم و خدا را برای وجود او شکر کردیم:
توفیق خادمی چایخانه حضرت رضا علیه السلام را داریم!
در لحظه اول، برای پدرم و افتخار این خادمی شاد شدیم؛ اما بعد حسرت خوردیم که کاش ما نیز توان این کار را داشتیم!
روزی که خادم حرم شده بود، در او تفاوت بسیاری حس میشد؛
توفیق خادمی او را عجیب کرده بود؛
درکنار فرشتگان بودن او را از فرش زمین به عرش آسمان ها برده بود.
و من با شوق به او به نگریستم که چقدر با محبت خادمی میکند:)
و به محبت با وسعت پدر همهمان پی بردم؛
که ما را با هر عیبی میپذیرد و خواسته هایمان را بی چون و چرا برآورده میکند...🤍
از دختری که با فرش های حرم تو پر کشید؛
برای پدر همیشگی و با محبتم،✨
آذرماه سال هزار و چهارصد و چهار
#عکس_های_قصه_دار 📸
به نظر من، تک تک عکس ها پر از قصه هایی که هستن که میشه روزها اون رو روایت کرد.
پس تصمیم گرفتم عکس های قصه داری که برام دوست داشتنی بودن رو با شما به اشتراک بذارم؛
پ.ن: من به صورت تنهایی این کار رو میکنم اما اگر کسی خواست عکس های قصه دارش رو منتشر کنه، خیلی هم عالی:) فقط تگ عکس های قصه دار رو فراموش نکنه.