سلام به همه!
من دوباره برگشتم😌
این مدتی که نبودم پر از چالش بود، چالشهای؛ دوستداشتنی و دوستنداشتنی!
پر از گریههای غم و شادی.
بزارین از اولش بگم:
کلاسهای کارآفرینی روبیکمپ شکل گرفت، تیم شگفتانگیزان هم تشکیل شد.
اعضای کلاس شدن ۶ تا تیم ۴ نفره.
(همهی تیمها ۴ نفرِ بودن، ما دو نفر؛ من و سینا.☁️)
تیمهایی که ایدههاشون برای زندگی بهتر بشر بود.
بعد از دو هفته تیمها شروع کردن به پیچ کردن ایده، از بین ۶ تا تیم، ۴ تیم انتخاب شدن برای مرحله بعدی و مسابقه بین تیمها.
تیم شگفتانگیزان هم بود.
اون لحظه که تیای کلاس کارآفرینی تیمها رو اعلام کرد و با دیدن تیم شگفتانگیزان که مرحله بعدی هستش، حس کردم خوشحالترین آدم دنیام، زندگی برام شیرین شد.
به مامان گفتم: «مامان ما مرحله بعدی هستیم» و کلی ذوقزدگی.
طی این مدت، نگار و فاطمه واقعاً کمک بزرگی کردن. ازشون بینهایت ممنونیم. هیچ کلمهای برای توصیف اینکه چقدر برامون ارزشمند و دوستداشتنی هستن، وجود نداره. (شما در همه لحظات کنار ما بودین، در سختیها و شادیها، و هر لحظهای که نیاز به کمک داشتیم، کنارمون بودین.) نگار و فاطمه نه تنها دوستانی بینظیر، بلکه فرشتههای نجات ما بودن. از صمیم قلب ازشون تشکر میکنیم و به داشتنشون افتخار میکنیم. و چقدر خوشحالیم که اونا رو کنارمون داشتیم.
دو هفته پر از چالش که شبها بیدار میموندیم، وسط ژوژمان، امتحان و کلاسا گذشت.
روز شنبه فرا رسید، چهار تا تیم رفتن برای پیچ کردن.
کات
لحظه حال ۲ تیر:
نمیتونستم درست نفس بکشم، آخرین سوال رو از تیم کادوچی دارن میپرسن، چرا نمیتونم لیوان رو بگیرم دستم؟ چرا انقدر دستام میلرزن؟ اعلام کردن که وقت پیچ کردن گروه سوم رسیده، ملیکا آروم باشه، نزار حمله بهت دست بده، آروم لطفا.
چیزی نیست، تایم شروع شده، آروم باش و شروع کن به پیچ کردن.
کات
اون روز بعد پیچ ما، داورها رفتن برای ارزیابی.
ما موندیم داخل زوم با کلی استرس، اون لحظه به خودم میگفتم؛ میشه یاریگر نازم یه پلتفرمی بشه که واقعا نیاز مردم رو برآورده کنه و بگن فاندرهای یاریگر بچههای ۱۶ و ۱۸ بودن؟
داورها برگشتن و فیدبکهای ارزشمند خودشون رو گفتن، اما من دیگه دل تو دلم نبود، متوجه نمیشدم چی میگن، انگار که گوشامو از دست داده بودم.
علی اسکندری، یکی از داورها شروع به صحبت کرد و و آخرای صبحتهای ارزشمندشون گفتن: «ما دو تا ایده رو به عنوان بهترینها انتخاب کردیم به دلایل مختلف. اون دو تا ایده: کادوچی و یاریگر بود که بین اینها یاریگر ایده برتر میشه.»
عه کادوچی برنده شد! عزیزمما، سینا چرا اینقدر خوشحال و ذوقزده هستش؟ وایسا ببینیم نکنه یاریگر برنده شده؟ چی؟ ما برنده شدیم!
کات
اون لحظه زندگی بهترین روی خودشو نشون داد. ملیکا با افتخار لبخندی میزد به ملیکای ۱۵ ساله و بهش میگفت: «ببین ملیکای الانو.»
اون شب از خوشحالی نخوابیدم و به خودم یه آخیش بزرگ گفتم.
گذشت طی ۲۰ روز که درگیر گرفتن مدرکها بودم.
از بین اون روزها آقای حسینزاده گفته بودن که داخل نهمین کمپ استارتاپی دیجینکست شرکت کنیم.
از اون روز شد رویای دو ماهه من با دیجینکست.
شبها و روزها با فکر کردن به نکستگذری میشد.
این وسط رفتم برای پیچ دوباره یاریگر، سرمایه گرفتیم برای اقامت در تهران.
از اون به بعد روزها واقعا قشنگ میگذشت با برنامهریزی با سینا که قراره چیکار کنیم، که از جمله: کار کردن تو کهریزک، سر زدن به خونه سالمندان و...
دیروز نتایج اومد و متوجه شدیم که قبول نشدیم. اون لحظه بدترین حس رو به خودم داشتم. از خودم متنفر بودم. حاضر بودم همون لحظه بمیرم. چرا رزومهام یا... جوری نبوده که قبول بشیم؟
از دیروز ساعت سه تا الان با گریه سپری شده ولی نکتهای که وجود داره:
اوضاع برعکس اون چیزی که میخواستم پیش رفت!
احساس اینکه همه چیز ناعادلانه و دشوار هستش رو داشتم.
دنبال دلیل یا پاسخی برای مشکلاتی بودم که نمیتونستم کنترلش کنم.
اما الان که اینو مینویسیم با گریه، به این نتیجه رسیدم که ملیکا و یاریگر کمکم داره بزرگ میشه.
یاریگر اولین «نه» رو شنید.
آره، یاریگر اول راهه و قراره به زودی برنامهی سه ماه اولش رو شروع کنه.
خوشحالم که این اتفاق افتاد، باعث شد بفهمم قراره نیست همه چیز گل و بلبل باشه.
گاهی همینقدر زندگی دشواره برات.
(خیلی ممنونم از شما که لحظات زندگی چند ماههی منو خوندید.)
خیلی ویژه میخوام از هومن و سعید تشکر کنم. هومن، استاد کلاس کارآفرینی، و سعید، فاندر روبیکمپ، واقعاً زندگیم و قشنگ کردن. هر وقت که ناامید و خسته میشدم، اونا بودن که بهم انگیزه میدادن و کمکم میکردن دوباره بلند شم. اگه اونا نبودن، یاریگر هیچ وقت به اینجا نمیرسید. هومن با ایدهها و راهنماییهاش، و سعید با حمایت و انرژی بینهایتش، باعث شدن که بتونیم به جلو حرکت کنم. از هر دوشون بینهایت ممنونم. زندگی من و یاریگر با حضور شما دو نفر خیلی بهتر و قشنگتر شده.
به امید موفقیت یاریگر نازم🫶
پیامی به ملیکا:
مرسی که تحمل میکنی ملیکا و ناامید نمیشی💙